جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: پیرهن . [ رَ/ پیرْ هََ ] (اِ) پیراهن . کرته . قمیص . جامه از پارچه ٔ نازک که زیر دیگر جامه ها بتن پوشند : کبک پوشیده بتن پیرهن خزّ کبود کرده با قیر مسلسل دو بر پیرهنا. منوچهری . پیرهن در زیر تن پوشی و پوشد هر کسی پیرهن بر تن ، تو تن پوشی همی بر پیرهن . منوچهری . چون تو چنین فتنه ٔ پیراهنی سوده شود پیرهن ار زآهنست . ناصرخسرو. بفزای قامت خرد و فکرت مفزای طول پیرهن و پهنا. ناصرخسرو. مرا در پیرهن دیوی منافق بود و گردنکش ولیکن عقل یاری داد تا کردم مسلمانش . ناصرخسرو. وز چه ماندی تو بهر دو چشم نابینا کنون گر فرستادست سوی تو محمد پیرهن . ناصرخسرو. اینکه شد زرد و کهن پیرهن جانست پیرهن باشد جان را و خرد را تن . ناصرخسرو. دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسر با یکی پیرهن زورقی طرفه بسر. سنائی . بی زحمت پیرهن همه سال از یوسف خویش باشمیمیم . خاقانی . گر مرا پرسی و چیزی بتو آواز دهد آن نه خاقانی باشد که بود پیرهنم . خاقانی . گر همه مملکت و مال جهان جمع کنیم لیک جز پیرهن گور ز دنیا نبریم . خاقانی . دیده ای آنکه چون کند باد بگرد پیرهن بادم و گرد بیخودی پیرهنم دریغ من . خاقانی . گر پیرهن بدر کنم از شخص ناتوان بینی که زیر جامه خیالست یاتنم . سعدی . بیا که گر بگریبان جان رسد دستم ز شوق پاره کنم تا به پیرهن چه رسد. سعدی . نجس ار پیرهن شبلی و معروف بپوشد همه دانند که از سگ نتوان شست پلیدی . سعدی . بر چهل مرد بود پیرهنی بلکه چل روح بود در بدنی . اوحدی . عاقبت تا جامه در برها شدی گه قبا گه پیرهن گاهی ازار. نظام قاری (دیوان البسه ص 27). چند خواهی پیرهن از بهر تن تن رها کن تا نخواهی پیرهن . قاآنی . - از پیرهن کسی آمدن ؛ از نزدیکان و اقربای وی بودن . یک اصل داشتن : ای شاه چه بود اینکه ترا پیش آمد دشمنت هم از پیرهن خویش آمد از محنتها محنت توبیش آمد از ملک پدر بهر تو مندیش آمد. (علی مکی ترانه ساز. از تاریخ بیهقی ص 75 چ فیاض ). - ازرق پیرهن ؛ کبودجامه . صوفی . صوفی دورغین و مرائی : یا مرو با یار ازرق پیرهن یا بکش بر خانمان انگشت نیل . سعدی . - از شادی در پیرهن یا در پوست نگنجیدن ؛ سخت شاد شدن . انبساط بسیار یافتن . - پارساپیرهن ؛ ظاهرالصلاح ، آنکه باطن جز از ظاهر دارد، آنکه درون ناپاک با برون پاک پوشیده دارد؛ پارسای دورغین و مرائی : بنزدیک من شبرو راهزن به از فاسق پارساپیرهن . سعدی . - پیراهن ِ خون آلود بر سر چوب کردن ؛ دادخواهی کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 339). - در پیرهن نگنجیدن ؛ انبساط بسیار داشتن : پرده بردار و برهنه گو که من می نگنجم با صنم در پیرهن . مولوی . - در یک پیرهن بودن ؛ سخت گستاخ و صمیمی بودن : راد با شاعر تواند بود در یک پیرهن زفت نگذارد به پیراهن که تا گوید سلام . سوزنی . پيراهن، جامه، قميص shirt قميص، قميص تحتاني gömlek chemise hemd camisa camicia
کلمه "پیرهن" در زبان فارسی به معنای نوعی لباس بالا پوش است و قواعد و نکات نگارشی مربوط به آن به شرح زیر است:
نوشتار درست: کلمه "پیرهن" به این شکل نوشته میشود و معادلهای دیگری مثل "پیرهن" یا "پیراهن" در برخی لهجهها وجود دارد، اما شکل استاندارد و پذیرفته شده "پیرهن" است.
تلفظ: این کلمه به صورت /piːrˈhæn/ تلفظ میشود. توجه به تلفظ صحیح مهم است، به ویژه در مکالمات رسمی.
جمع: جمع "پیرهن" به صورت "پیرهنها" یا "پیرهنها" است. در جملات، میتوان از جمع آن برای اشاره به بیش از یک عدد استفاده کرد.
استفاده در جملات: این کلمه معمولاً به عنوان اسم کاربرد دارد و میتواند در جملات مختلف به کار رود. به عنوان مثال:
"من یک پیرهن جدید خریدم."
"این پیرهن خیلی زیباست."
نکات نگارشی: در نوشتن این کلمه، باید به رعایت علائم نگارشی دقت کرد. مثلاً در جملات باید از ویرگول و نقطه به درستی استفاده شود تا معنا به صورت واضح منتقل شود.
با رعایت این نکات میتوانید به درستی از کلمه "پیرهن" در نوشتار و گفتار استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "پیرهن" در جملهها ارائه میشود:
من یک پیرهن جدید خریدم که رنگ آبی زیبایی دارد.
او همیشه پیرهنهای شیک و مدرن میپوشد.
در مهمانی دیروز، همهی مهمانان پیرهنهای سفید به تن داشتند.
پیرهن من کمی تنگ شده و به همین خاطر باید آن را عوض کنم.
این پیرهن را مادرم برای روز تولدم بافت.
اگر به مثالهای بیشتری نیاز دارید، خوشحال میشوم که کمک کنم!