جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: تبار.[ ت َ ] (اِ) دودمان و خویشاوندان را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). دودمان و خویشاوندان و قرابتان را گویند.(برهان ). خاندان و اولاد. (غیاث اللغات ). اولاد و طایفه و آل . (انجمن آرا) (آنندراج ). خاندان و دودمان . (شرفنامه ٔ منیری ). دودمان و خویشاوندان . (فرهنگ رشیدی ). نسل و دودمان . لفظ مذکور مجازاً در خویشاوندان و اقربا استعمال میشود. (فرهنگ نظام ). آل و دودمان و خویشاوندان و طایفه و اهل . (ناظم الاطباء) : دور ماند از سرای خویش و تبار نسری ساخت بر سر کهسار. رودکی . چهل خواهرستش چو خرم بهار پسر خود جز این نیست اندر تبار. فردوسی . نکوهش مخواه از جهان سر بسر نبود از تبارت کسی تاجور. فردوسی . ز من ایمنی ، ترس بر دل مدار نیازارد از من کسی زان تبار. فردوسی . به پسند دل خویش او را درخواست زنی ز تباری که ستوده است به اصل وبگهر. فرخی . ستوده ٔ پدر خویش و شمع گوهر خویش بلندنام و سرافراز در میان تبار. فرخی . توران بدان پسر دهی ایران بدین پسر مشرق بدین قبیله و مغرب بدان تبار. منوچهری . امروز خلق را همه فخر از تبار اوست وین روزگار خوش همه از روزگار اوست . منوچهری . غم عیال نبود و غم تبار نبود دلم برامش آکنده بود چون جبغوت . طیان . نامه ها رسیده بود به غزنین که از تبار مرداویز وشمگیرکس نمانده است نرینه که ملک بدو توان داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 35). من شرف و فخر آل خویش و تبارم گر دگری را شرف به آل و تبار است . ناصرخسرو. و امروز بمن همی کند فخر هم اهل زمین و هم تبارم . ناصرخسرو. تبار و آل من شد خوار زی من ز بهر بهترین آل و تباری . ناصرخسرو. چرا ز دولت عالی تو بپیچم روی که بنده زاده ٔ این دولتم به هفت تبار. مسعودسعد. تبار خود را آتش پرستی آموزد بدان رسوم کز اجداد دید و ازآبا. سوزنی . فرزند سعد دولت فرزند سعدملک چون جد و چون پدر شرف دوده و تبار. سوزنی . من کار بدین جا رسانیدم که این طاغی را از آل و تبارش جدا ساختم . (کتاب النقض ص 417). ابن عم من و منعم من با من و تبار من آن کرد که پدرانش با پدران من کردند. (کتاب النقض ص 418). دایم چو خلق ساعت از امداد سعی تو نونو همی فزاید خویش و تبار ملک . انوری (از شرفنامه ٔ منیری ). شود پدید چو گوهر ز تیغ مردم را شکوه و فر و بزرگی که در تبار بود. رفیعالدین لنبانی . آخر تو چندین خیل و تبار بر خود جمع میکنی از بهر چه جمع میکنی ؟ (کتاب المعارف ). به لعنت باد تا باشد زمانه تبارش تیر لعنت را نشانه . نظامی . چون بزائید آنگهانش برکنار برگرفت و برد تا پیش تبار. مولوی . یک جفا از خویش و از یار و تبار در گرانی هست چون سیصدهزار. مولوی . چو بازارگان در دیارت بمرد بمالش خیانت بود دستبرد کز آن پس که بر وی بگریند زار بهم بازگویند خویش و تبار... (بوستان ). وگر باشد اندر تبارش کسان بدیشان ببخشای و راحت رسان . (بوستان ). نسل فساد اینان منقطع کردن اولیتر است و بیخ تبار ایشان برآوردن . (گلستان چ فروغی ص 18). || بمعنی اصل و نژاد هم هست . (برهان ). اصل و نژاد.(ناظم الاطباء). اصل مردم باشد. (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). نژاد. (انجمن آرا) (آنندراج ). اجداد. پدران : چو اندر تبارش بزرگی نبود نیارست نام بزرگان شنود. فردوسی . فراشته بهنر نام خویش و نام پدر گذاشته ز قدر قدر خویش و قدر تبار. فرخی . بسروری و امیری رعیت و لشکر پذیردت ز خدا گر روی بحکم تبار. ابوحنیفه اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 289). بهر دیار که اسلام قوتی دارد دعا و خطبه بنام تو و تبار تو باد. سوزنی . اصل و تبارش از عرب است و کیان ملک با من کرم به نسبت اصل و تبار کرد انعامش از تبار گذشته است و چون توان ذرّات آفتاب فلک را شمار کرد. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 153). - بی تبار : به دستور گفت آن زمان شهریار که بدگوهری بایدم بی تبار. فردوسی . - پرمایه تبار : آن سرافراز گرانمایه هنر آن گرانمایه ٔ پرمایه تبار. فرخی . - عالی تبار : خسرو عادل امیر نامور انکیانو سرور عالی تبار. سعدی . - فرخ تبار : شنیدم که دارای فرخ تبار ز لشکر جدا ماند روز شکار. سعدی . - والاتبار . 1- آل، خاندان، خانواده، دودمان، نسب، نسل
2- اصل، گوهر، نژاد
3- نابودي، هلاك، هلاكت pedigree, ancestry, race, tribe, antecedent, design نسب، أصل، تاريخ، شجرة العائلة، كلب من أصل جيد، قط من اصل جيد، شجرة من اصل ممتاز iniş descente abstieg descendencia discesa شجره نامه، ریشه، اشتقاق، مسابقه، قوم، دور، قبیله، سبط، طایفه، ایل، قبایل، سابقه، مرجع ضمیر
نسب|أصل , تاريخ , شجرة العائلة , كلب من أصل جيد , قط من اصل جيد , شجرة من اصل ممتاز
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "تبار" در زبان فارسی به معنی نژاد، نسل یا خانواده است و معمولاً در متون ادبی و رسمی به کار میرود. در زیر چند نکته دربارهٔ قواعد نگارشی و استفاده از این کلمه آورده شده است:
نوشته صحیح: کلمه "تبار" باید به صورت صحیح و بدون اشتباهات املایی نوشته شود.
توجّه به مفهوم: از این کلمه در متون تاریخی، ادبی و فرهنگی استفاده میشود. به عنوان مثال، در بررسی نژادها یا نسلها.
استفاده از ترکیبها: این کلمه میتواند با دیگر واژهها ترکیب شود. مانند "تبار ایرانی"، "تبار خانوادگی" و یا "تبار قومی".
نکات نگارشی: در متون رسمی و ادبی معمولاً لازم است این کلمه با دقت به کار رود و از بهکارگیری آن در جملات غیررسمی یا کلامهای محاورهای پرهیز شود.
قید و وصف: ممکن است بخواهید برای توصیف "تبار"، قیدهایی مانند "باستانی"، "اصیل" و "قدیمی" اضافه کنید تا مفهوم دقیقتری ارائه دهید.
در مجموع، "تبار" کلمهای است با بار معنایی خاص که باید به دقت در نوشتار و گفتگو استفاده شود.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "تبار" در جمله آورده شده است:
او به تبار باستانی خود بسیار افتخار میکرد و همیشه از مراسم فرهنگی آنها حمایت مینمود.
این پژوهشگران به بررسی ریشه و تبار مختلف اقوام ایرانی پرداختهاند.
تبار این نژاد در تاریخ به دوران باستان برمیگردد.
او به تشخیص تبار جانداران مختلف کمک میکند تا تاریخ تکامل آنها را بهتر درک کنیم.
تبار من از نواحی شمالی کشور است و سنتهای خاصی دارد.
اگر به مثالهای بیشتری نیاز دارید، لطفاً بفرمایید!