جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: جعد. [ ج َ ] (ع اِ) موی مرغول .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پشک . بشک . مرغول . پیچیده . درهم پیچیده . زره . شکن . شکنج . مجعد. موی پیچیده . موی شکسته . موی مجعد. وژگال ، مقابل خوار وفرخال . موی کوتاه ، مقابل سبط و مسترسل : سر زلف و جعدش چو مشکین زره فکنده ست گوئی گره بر گره . فردوسی . چو بنمود شب جعد زلف سیاه از اندیشه خمیده شد پشت ماه . فردوسی . حلقه ٔ جعدش پر تاب و گره حلقه ٔ زلفش از آن تافته تر. فرخی . ز بهر آن که به جعد و به زلف او مانم به حیله تن را گه جیم کردمی گه دال . فرخی . گفتم که مشک نابست آن جعد زلف تو گفتا به بوی و رنگ عزیز است مشک ناب . عنصری . همچو آوازکمان آوای گرگان اندرو همچو جعد زنگیان شاخ گیاهان پرشکن . منوچهری . همچنین دایم نخواهد ماند بر گشت زمان روی خوبت ششتری و موی جعدت مرغزی . ناصرخسرو. نشود رسته بر آن کس که ربوده ست دلش زلف چون نون و قد چون الف و جعد چو میم . ناصرخسرو. مردی بوده است [ جمشید ] قوی ، کشیده ریش و نیکوروی و جعدموی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 127). شب چو جعد زنگیان کوته شده وز عذار آسمان برخاسته . خاقانی . بیا که عاشق آن روی و موی جعد توایم ثناسرای و دعاگوی فال سعد توایم . ؟ (از سندبادنامه ). آنگه که جعد زلف پریشان برافکند صد دل به زیر طره ٔ طرار بنگرید. سعدی (بدایع). به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها. حافظ. || زلف . گیسو. (آنندراج ) مو. موی : جعدی سیاه دارد کز گشنی پنهان شود بدو در سرخاره . رودکی . سلسله جعدی بنفشه عارضی کش فریدون افدر و پرویز جد. ابوشعیب هروی . غلامان فرستمت با خواسته نگاران با جعد آراسته . فردوسی . همه غالیه جعد مشکین کمند پرستنده با مادر از بن بکند. فردوسی . سر و جعد آن پهلوان جهان چو سیمین زره بر گل ارغوان . فردوسی . یکی چون عاشق بیدل ، دوم چون جعد معشوقه سیم چون مژه ٔ مجنون ،چهارم چون لب لیلی . منوچهری . عروس بهاری کنون از بنفشه گشن جعد و از لاله رخسار دارد. ناصرخسرو. عنقا برکرد سر، گفت کزین طایفه دست یکی در حناست جعد یکی در خضاب . خاقانی . آویختی آفتاب بر دوش از سلسله های جعد پرخم . خاقانی . گهی مرغول جعدش باز کردی ز شب بر ماه مشک انداز کردی . نظامی . چون گهر عقد فلک دانه کرد جعد شب از گرد عدم شانه کرد. نظامی . شقایق سنگ را بتخانه کرده صبا جعد چمن را شانه کرده . نظامی . مرا همچنین جعد شبرنگ بود قبا در بر از نازکی تنگ بود. سعدی (بوستان ). غلام باد صباحم غلام باد صبا که با کلاله وجعدت همی کند بازی . سعدی (طیبات ). غیر آن جعد نگار مقبلم گر دوصد زنجیر آری بگسلم . (مثنوی ). طره ٔ مشکین و جعد عنبرینش هرزمان سینه و رخسار من در مشک و درعنبر گرفت . ؟ || مرد پیچان موی . || مرد کوتاه گرداندام . || مرد سخی . مرد بخشنده . (منتهی الارب ). مردم جوانمرد. (مهذب الاسماء). || مرد بخیل . (منتهی الارب ). از اضداد است . || شتر بسیارپشم . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || موی رنگین . (مهذب الاسماء). || ریشه های علم . ریشه هائی که از درفش آویزان است . جعد منجوق : درفشی پس اوست پیکر چو ماه تنش لعل و جعدش چو مشک سیاه . فردوسی . به هر سو دیلمی گردن به عیوق فروهشته کله چون جعد منجوق . نظامی . - بعیر جعد ؛ شتر بسیارپشم . (منتهی الارب ). - بعیر جعداللغام ؛ شتری که کفک دهان وی توبرتو باشد. (منتهی الارب ). - تراب جعد ؛ خاک نرم و نمناک . (منتهی الارب ). - جعدالاصابع ؛ مرد کوتاه انگشتان . (منتهی الارب ). - جعد انگشت ؛ کنایه از بخل و خست باشد. (برهان قاطع). - جعد بافته ؛ گیسوی بافته . موی تافته . ضفیره . (دهار). - جعد پرخم ؛ به اصطلاح اهل موسیقی کنایه از مبالغه در تحریرات دل آویز. (آنندراج ). - جعد زخمه ؛ کنایه از جعد مکلف و چار شاخ : چه خوش حیات چه ناخوش چو آخرست زوال چه جعد زخمه چه ساده چو خارجست نوا. خاقانی . - جعد ساده ؛ کنایه از جعد غیر مکلف و جمع شده . - || به اصطلاح اهل موسیقی عبارت از ساده خوانی است . (آنندراج ). - جعد شتر ؛ کنایه از بسیاری پشم است در بدن مردم . (برهان قاطع). - جعد شمشاد ؛ طره ٔ شمشاد : بی سرو قد تو جعد شمشاد بر جبهت بوستان مبینام . خاقانی . - جعدالقفا ؛ بدحسب . (منتهی الارب ). - جعد قلم ؛ کنایه از سیاهی و مرکبی است که در شکاف و چاک و پشت قلم باشد. (برهان قاطع). - || کنایه از سخنان خوب و لطیف است . (برهان قاطع). - جعد موی ؛ پشک . (زمخشری ). - || خط منحنی مقوس . (برهان قاطع). - جعد گره گیر ؛ مویی را گویند که هر تارش برهم نشسته و بخودپیچیده باشد. (برهان قاطع) : غمزه زبان تیزتر از خارها جعد گره گیرتر از کارها. نظامی . - جعدالیدین ؛ مرد بخیل . (منتهی الارب ). - حیس جعد ؛ حیس سطبر و بسته و آن نوعی از طعام است که از خرما و روغن و ماست ترتیب دهند. (منتهی الارب ). - خد جعد ؛ رخسار کوتاه و ناکشیده . (منتهی الارب ). - زبد جعد ؛ کفک توبرتو.(منتهی الارب ). - وجه جعد ؛ روی گرد کم نمک . (منتهی الارب ). زلف، گيسو، مو jad جاد jad jad jad jad jad
کلمه "جعد" در زبان فارسی به معنای "فر" یا "مجعد بودن" به کار میرود و به توصیف نوع خاصی از حالت موها اشاره دارد. در اینجا به چند نکته در مورد قواعد استفاده از این کلمه و نگارش آن اشاره میکنم:
تلفظ: این کلمه به صورت "جَعْد" تلفظ میشود. دقت در تلفظ صحیح آن مهم است.
نحوه استفاده: "جعد" معمولاً به عنوان یک صفت یا اسم برای توصیف موهایی که حالت فر دارند، به کار میرود. مثلاً: "موهای او جعد دارد."
قواعد نگارشی:
در جملات، معمولاً کلمه "جعد" بعد از فعل یا به عنوان صفت قبل از اسم قرار میگیرد.
در نوشتار رسمی و ادبی، بهتر است از کلمات و عبارات مرتبط به طور صحیح استفاده شود تا مفهوم صحیح منتقل شود.
صرف و نحو: به عنوان یک اسم، "جعد" دارای جمع خاص خود نیست و معمولاً به صورت مفرد استفاده میشود. برای جمعبندی میتوان از عبارتهای توصیفی استفاده کرد، مانند "موهای جعد."
استفاده در ادبیات: این کلمه ممکن است در اشعار یا متون ادبی با مضامین زیبایی، عشق و توصیف زیبایی ظاهری به کار رود. در این موارد، باید توجه داشت که جعد میتواند به جنبههای فنی و عاطفی موها و زیبایی اشاره کند.
با رعایت این نکات میتوانید به درستی از کلمه "جعد" در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "جعد" در جمله آورده شده است:
موهای او جعد و پرحجم است که زیبایی خاصی به چهرهاش میبخشد.
در جشن عروسی، عروس با موهای جعد خود بسیار چشمنواز به نظر میرسید.
او همیشه به دنبال روشهایی بود تا جعد طبیعی موهایش را حفظ کند.
تصدیق کرد که موهای جعد او در روزهای بارانی بیشتر خوش حالت میشود.
اگر به مثالهای بیشتری نیاز دارید یا موضوع خاصی مدنظرتان است، لطفاً بفرمایید!