جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: جنگ . [ ج َ ] (اِ) جدال و قتال . (برهان ). کارزار. ستیزه . نبرد. (ناظم الاطباء). ناورد. پیکار. غزوه . حرب . رزم . هیجاء، و با لفظ کردن و آوردن و پیوستن و افتادن و داشتن مستعمل میشود. (آنندراج از بهارعجم ) : ولیکن چو در جنگ خواری بود گه آشتی بردباری بود. فردوسی . چنین بود تا بود گردون سپهر گهی جنگ و زهر است و گه نوش و مهر. فردوسی . زمانه سراسر پر از جنگ بود بجویندگان بر جهان تنگ بود. فردوسی . || گفتگوی بافریاد و خصومت آمیز. (یادداشت مؤلف ) : بیکی زخم تپانچه که بدان روی کریه بزدم جنگ چه سازی چه کنی بانگ و ژغار؟ بوالمثل . || کین . (یادداشت مؤلف ). خصومت . - جنگ آزما . رجوع به این کلمه در ردیف خود شود. - جنگ آزمای . رجوع به این کلمه شود. - جنگ آزمایی ؛ رجوع به این کلمه شود. - جنگ آزمودن ؛ جنگ دیدن و تجربه اندوختن : که گر سنگش زنی جنگ آزماید ورش تیمار داری گله پاید. ؟ - جنگ آزموده ؛ جنگ دیده و باتجربه گشته . جنگ دیده و نبردکرده . (ناظم الاطباء). - جنگ آغال ؛ جنگ انگیز : همیشه تا صفت بزم ورزم باشد خوش بگوش مردم عشرت فزای و جنگ آغال . سوزنی . - جنگ آمدن ؛ جنگ شدن . جنگ آغاز گشتن : بدانست شهری و هم لشکری کز آن کار جنگ آید و داوری . فردوسی . - جنگ آمیز ؛ آمیخته بجنگ : ناز جنگ آمیز جانان برنتابد هر دلی ساز وصل وسوز هجران برنتابد هر دلی . خاقانی . - || شوراننده ٔ جنگ . (ناظم الاطباء). - جنگ آوردن . رجوع به همین کلمه شود. - جنگاندن ؛ بجنگ درآوردن . رجوع به این کلمه شود. - جنگاننده ؛ نغت فاعلی از جنگانیدن . - جنگانیدن ؛ رجوع به این کلمه شود. - جنگاور . رجوع بهمین کلمه در ردیف خود شود. - جنگاوری . رجوع به همین کلمه شود. - جنگ افروز ؛ افروزنده ٔ آتش جنگ : مبارزان جنگ افروز بشب و روز بر دروازه ها حمله می آورند. (جهانگشای جوینی ). - جنگ افروزی ؛ شغل و عمل جنگ افروز. - جنگ افزار ؛ سلاح . (یادداشت مؤلف ). - جنگ انداختن ؛ جنگ کردن . - جنگ انگیز؛ آنکه تحریض و تشویق بجنگ کند در میدان جنگ . (یادداشت مؤلف ). رجوع به جنگ آمیز شود. - جنگ اوژن ؛ جنگ آور. جنگ افکن : زره پوش خسبند جنگ اوژنان . سعدی (بوستان ). - جنگ باره ؛ دوستدار جنگ .جنگ دوست . رجوع بهمین کلمه شود. - جنگ باز . رجوع به همین کلمه شود. - جنگ بازی ؛ کار جنگ باز. شغل و عمل جنگجو. - جنگاوری . رجوع به همین مدخل شود. دهد در جلوه گاه جنگ بازی مرا از هر برادر سرفرازی . جامی (از آنندراج ). - جنگ پیوستن ؛ جنگ کردن . نبرد کردن : زنی جنگ پیوست با شوی خویش شبانگه چو رفتش تهی دست پیش . سعدی . - جنگ جای ؛میدان جنگ . جنگ گاه . - جنگ جستن ؛ بدنبال جنگ رفتن . جنگ کردن . جنگجو از آن مشتق است : وگر با پدر جنگ جوید کسی پدر بی گمان خشم گیرد بسی . سعدی . با آنکه در صلح زند جنگ مجوی . ؟ - جنگجو . رجوع بهمین کلمه شود. - جنگجوی ؛ جنگجو. جنگاور. دلیر و شجاع . (فرهنگ فارسی معین ). - جنگجوینده ؛ جنگجو : برانگیخت آن رخش پوینده را همی جست آن جنگجوینده را. فردوسی . - جنگخواه ؛ جنگجو. طالب جنگ و نزاع . خواهان جنگ : وگر جنگجویی منم جنگ خواه بیارای و برکش صف رزمگاه . فردوسی . تویی جنگجوی و منم جنگ خواه بگردیم یک با دگر بی سپاه . فردوسی . - جنگدار ؛ جنگی . (ولف ). - جنگ دیدگی . رجوع به همین کلمه شود. - جنگ دیده . رجوع به همین کلمه شود. - جنگساز ؛ جنگجو : از ایشان فغانیش بد پیشرو سپاهی پسش جنگسازان نو. فردوسی . وز آن جنگسازان افراسیاب کسی کو بدان کینه گیرد شتاب . فردوسی . چو بشنید بهرام از او گشت باز بلشکرگه آمد سر جنگ ساز. فردوسی . - جنگ سگال . رجوع بهمین کلمه شود. - جنگ سود . رجوع بهمین کلمه شود. - جنگ صف ؛ آنرا گویند که صف بسته با هم بجنگند. (آنندراج ) : چون ز زلف و خطش آراسته صف خواهد شد جنگ صف بر سر دل بر دو طرف خواهد شد. مولانا بهشتی (از آنندراج ). از جنگ صف آن مژه غافل نتوان بود آشوب طلب دل بمدارا نگذارد. رضی دانش (از آنندراج ). - جنگ طلب ؛ افروزنده ٔ جنگ . خواهان جنگ . جنگجو. - جنگ طلبی ؛ حاصل مصدر است از جنگ طلبیدن . رجوع بهمین کلمه شود. - جنگ کردن ؛ جنگیدن : ای زاهد خرقه پوش تا کی با عاشق خسته دل کنی جنگ ؟ سعدی . جنگ نمی کنم اگر دست به تیغ می برد بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش . سعدی . - جنگ کن ؛ جنگی . جنگجو. دلیر. دلاور : مردمانی سختند و قوی و جنگ کن [ مردم یغما ]. (حدود العالم ). - جنگ کنان ؛ در حالت جنگیدن : غلامانش از پیل بزیر آوردند و بر اسب نشاندند و جنگ کنان ببردند. (تاریخ بیهقی ). - جنگ کننده ؛ جنگجو. جنگاور. جنگنده . - جنگ گاه ؛ میدان جنگ . رجوع بهمین کلمه شود. - جنگ گر . رجوع بهمین کلمه شود. - جنگ مغلوبه . - جنگ نادیده ؛ بی تجربه در جنگ . جنگ ناآزموده . - جنگ نامه ؛ نامه ٔ جنگ . رجوع بهمین کلمه شود. - جنگندگی ؛ حاصل مصدر است از جنگنده . رجوع بهمین کلمه شود. - جنگنده ؛ نعت فاعلی از جنگیدن . که جنگ کند. رجوع بهمین کلمه شود. - جنگ و جدال ؛ از اتباع است بمعنی جنگ و پیکار. - جنگ و جدل ؛ (از اتباع ) پیکار و مناقشه . - جنگ و جَلَب ؛ (از اتباع ) پرخاش . (لغت نامه ٔ اسدی در کلمه ٔ پرخاش ). و جلب در عربی بمعنی غوغا و شور و هیاهو و آوازها باشد : همی لشکر آمد سه روز و سه شب جهان شد پر آشوب و جنگ و جلب . فردوسی . می زدگان را دوا باشد قطره ٔ شراب باشد بوی بخور بوی بخار و کباب اختر جنگ و جلب ساخته چنگ و رباب . منوچهری . - جنگ و جوش ؛ (از اتباع ) جنگ و جدال : از ایران برآمد ز هر سو خروش شد آرام گیتی پر از جنگ و جوش . فردوسی . - جنگ و گریز ؛ کر و فر. قسمی از جنگ که گریزان جنگ کنند و بیشتر قصد کشیدن دشمن است بکمین گاه و مانند آن . شیوه ای از جنگ نزد ایرانیان که از جلو دشمن دروغین میگریختند و چون دشمن نزدیک میشد به او حمله میکردند. لشکر اشکانی بجنگ و گریز بر رومیان ظفر می یافتند. - امثال : به جنگ خدا نمی توان رفت . مثل جنگ خرفروشان . جنگ از الفاظ خیزد وز معانی آشتی (پارسی توگفت و تازی انت و ترکی سن سنی ...). رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. جنگ از سر شخم آشتی از سر خرمن ، نظیر: وقت کار کردن چلاقم وقت خوردن قولچماقم . (امثال و حکم دهخدا). جنگ اول به از صلح آخر است : عیب خود را فاش کردن خوب نیست جنگ اول به ز صلح آخر است . ؟ (از امثال و حکم ). جنگ اول کشته شد ؛ دیری است که چیز خورده شده ، مال به مصرف رسیده یا مرد بشده است و امثال آن .(امثال و حکم ). جنگ با نهنگ کردن و در دریا ماندن ، نظیر: در کشتی نشستن و با ناخدا جنگیدن . جنگ بر نظاره آسان است : ز پیکار بد دل هراسان بود به نظاره بر، جنگ آسان بود. اسدی (از امثال و حکم ). جنگ به جوباره افتادن ؛ جوباره نام یکی از محلات اصفهان است وگویا مراد از این تعبیر کار بجای سخت رسیدن ، یاامری ببدترین صورت خویش درآمدن ، باشد و شاید در این قطعه نیز تلمیحی ضعیف تعبیر هست : ای خداوند هفت سیاره پادشاهی فرست خونخواره تادر و دشت را چو دست کند جوی خون آورد بجوباره عدد مردمان بیفزاید هر یکی را کند دوصد پاره . کمال الدین اصفهانی (از امثال و حکم ). چنین گفت پیش دلیران روم که جنگ پدر خوار و زار است و شوم جنگ دو سر دارد ؛ جنگ گاهی به پیروزی و گاهی بشکست انجام شود، نظیر: الحرب سجال . (امثال و حکم دهخدا). جنگ را باش ؛ مستعد جنگ باش . (آنندراج ) : تو هم جنگ را باش گر فتنه خاست که بر کینه ورمهربانی خطاست . سعدی (از آنندراج ). جنگ را شمشیر میکند، سودا را پول ؛ بی سرمایه سود نتوان برد، نظیر: بی مایه فطیر است . (امثال و حکم دهخدا). جنگ را یک تن میکند شکست را یک تن میخورد . جنگ زرگری . رجوع به این کلمه شود. جنگ زرگری میانجی نخواهد . جنگ مشت و درفش است . دلیل صدق من انگشتر جهان گیری است ولی چه سود که جنگ درفش با مشت است . مسیح کاشی (از آنندراج ). جنگ هفتادودو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند. حافظ. جنگی هرچند زورمند بود از حیلت مستغنی نگردد . (منسوب به بزرگمهر از امثال و حکم دهخدا). جنگ و زورآوری مکن با مست . سعدی . در جنگ حلوا خیر نمیکنند . زن و شوهر جنگ کنند ابلهان باور کنند . سگ جنگ دیده به از شیر جنگ ندیده . آرزم، آشوب، پرخاش، پيكار، تنازع، جدال، حرب، خصومت، رزم، ستيزه، غزا، غزوه، كارزار، كشمكش، مبارزه، مجادله، محاربه، مشاجره، مصاف، معركه، مقاتله، منازعه، مواقعه، ناورد، نبرد، وغا، وقعت، وقعه war, battle, warfare, fight, anthology, belligerence, scrap, analects, varia حرب، عداء، وغى، خصام، حارب، قاتل، صارع savaş guerre krieg guerra guerra نزاع، افند، جنگاوری، زد و خورد، پیکار، کارزار، مجموعه، گلچین ادبی، منتخبات، منتخبات نظم و نثر، تجاوز، کج خلقی، قراضه، تکه، اوراق، ته مانده، پاره، قطعات ادبی، اشیا گوناگون، مطالب گوناگون، گلچین
کلمه "جنگ" در زبان فارسی به معنای نبرد یا درگیری نظامی استفاده میشود. این کلمه در متون مختلف و در مقولههای ادبی، تاریخی و اجتماعی به کار میرود. در اینجا به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با کلمه "جنگ" اشاره میکنم:
نقطهگذاری: در جملاتی که کلمه "جنگ" به کار رفته است، باید از نقطهگذاری مناسب استفاده کرد. مثلاً جملهای مانند "جنگ بزرگ در تاریخ ایران اتفاق افتاد." به درستی نوشته شده است.
استفاده از صفت: "جنگ" میتواند با صفاتی مانند بزرگ، کوچک، داخلی، خارجی و ... همراه شود. مثلاً "جنگ داخلی"، "جنگ جهانی" یا "جنگ تحمیلی".
جمع و مفرد: "جنگ" به صورت مفرد به کار میرود، اما میتواند به صورت جمع "جنگها" نیز استفاده شود. مثلاً "جنگها در تاریخ نقاط مختلف جهان تاثیرگذار بودهاند."
استفاده از پسوندها: میتوان با افزودن پسوندهای مختلف به "جنگ" واژههای جدید ساخت، مانند:
جنگیدن (فعل)
جنگجوی (اسم)
جنگوری (اسم)
جنس کلمه: "جنگ" از نظر زبانی، اسم مذکر است و معمولاً به عنوان یک مفهوم انتزاعی استفاده میشود.
معانی و کنایات: "جنگ" به غیر از معنای اصلی خود، میتواند در معنای استعاری نیز به کار رود. مثلاً جنگ درون خود فردی یا جنگ میان باورها.
استفاده در شهرت: در معرفی جنگهای مشهور، نامگذاری آنها معمولاً شامل دوره، مکان یا طرفین درگیر است، مانند "جنگ جهانی اول" یا "جنگ ایران و عراق".
با رعایت این نکات و قواعد نگارشی، میتوانید از کلمه "جنگ" به صورت درست و مؤثر در نوشتار خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال از کلمه "جنگ" در جملات مختلف آورده شده است:
جنگ های جهانی تأثیرات عمیقی بر تاریخ بشر گذاشتهاند.
او همیشه در مورد مشکلات اجتماعی و پیامدهای جنگ صحبت میکند.
بسیاری از کشورها برای جلوگیری از جنگ به دیپلماسی روی میآورند.
در طول تاریخی، جنگ به عنوان یک واقعیات تلخ در زندگی انسانها وجود داشته است.
فیلم جدیدی درباره زندگی سربازان در جنگهای مدرن ساخته شده است.
اگر مثالهای بیشتری نیاز دارید یا موضوع خاصی مد نظر دارید، بفرمایید!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: نزاع، افند، جنگاوری، زد و خورد، پیکار، کارزار، مجموعه، گلچین ادبی، منتخبات، منتخبات نظم و نثر، تجاوز، کج خلقی، قراضه، تکه، اوراق، ته مانده، پاره، قطعات ادبی، اشیا گوناگون، مطالب گوناگون، گلچین