جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: جو. (اِ) چوبی باشد که بوقت زمین شدیار [ شیار ] کردن بر گردن گاو گذارند. (برهان ). مخفف جوغ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). یوغ . || مرتبه ٔ نودوششم از خلوص زر که آنرا بعربی عیار خوانند. (برهان ). نودوششم مرتبه ٔ از گوهرکه بتازیش عیار خوانند. (آنندراج ). || مجرایی که آب را از آن ، جهت مشروب کردن زمین عبور دهند. (فرهنگ فارسی معین ). جوی آب . (برهان ) : فلک پل بر دلم خواهد شکستن کز آب عافیت جویی ندارم . خاقانی . هزار جوی هوس رفته است در دل تو که هیچ آب غم من به هیچ جوی تو نه . خاقانی . دلم ز عشق به دربرد سروبالایی خلاف عادت این سروها که بر لب جوست . سعدی . - امثال : آبشان از یک جو نمیرود ؛ کنایه از اینکه با یکدیگر سازگار نیستند با هم موافقت ندارند. جو را از دیوار راست بالا میبرد . شد غلامی که آب جو آرد آب جو آمد و غلام ببرد. سعدی . ما این ور (بر) جو شما آن ور جو . نیاید بجو باز آبی که رفت . همیشه آب در یک جو نرود . رجوع به جوی شود. جوغ، يوغ atmosphere, barley, grain, flapdoodle, aerosphere, joe الجو، جو، الهواء، الغلاف جوي، الشعور عام، أَجواء atmosfer atmosphère atmosphäre atmósfera atmosfera پناد، کرهء هوا، واحد فشار هوا، فضای اطراف هر جسمی، شعیر، دانه، غله، حبوبات، ذره، دان، مزخرف، مهمل، اتمسفر