جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: حرف . [ ح َ ] (ع اِ) حد. لب . کنار. کناره . لبه . کرانه . (منتهی الارب ). تیزی . (ترجمان عادل ) (منتهی الارب ). شفا. جانب . طرف . (منتهی الارب ): حرف جبل ؛ تیزی سر کوه . (منتهی الارب ). || کناره ٔ شمشیر. حد سیف . ج ، حِرَف . || ناقه ٔ استوار و باریک میان . ناقه ٔ تهیگاه برآمده . || ناقه ٔ لاغر. || ناقه ٔ کلان جثه و استوار. (منتهی الارب ). || آبراهه . || اشتر نزار. اشتر لاغر. || نشانه های سیاه بلاد سلیم . (منتهی الارب ). || هر یک از سی وپنج صورت که کلمات فارسی امروزین از آن مرکب شود، چون آب که مرکب از «آ» و «ب » باشد. هر یک از اجزاء کلمه .هر یک از حروف هجا. هر یک از حروف جمل اَ اُ اِ ب پ ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و هَ آ ی : و آن حرفهای خط کتاب او گوئی حروف دفتر لوقا شد. دقیقی . چه نقصان ز یک مرغ در خرمنی چه بیشی ز یک حرف در دفتری . منوچهری . من آن بحرم که در ظرف آمدستم چو نقطه بر سر حرف آمدستم به هر اَلْفی اَلِف قدی برآید اَلِف قدم که در اَلْف آمدستم . باباطاهر. این سخن را مثل نمودم من حرفها را نبات با حیوان . ناصرخسرو. و یعنی بالحرف کلما یسمع بالصوت ، حتی الحرکات . (ابوعلی سینا). ج ، حُروف ، اَحْرُف . || کلمة. (السامی فی الاسامی ): قال ابوعبید: الاصل فی هذا [ ای فی اَنف ] ان یقال مأنوف ... کما قالوا مبطون ... ولکن هذا الحرف جاءَ شاذاً عنهم . و هذا [ ای کلمة حب ] شاذ لانه لم یأت یفعل بکسرالعین فی المضاعف متعدیاً الافی هذا الحرف وحده . قال الجوهری : لم اَر هذا الحرف [ای حبطقطق ] الا فی کتابه [ ای کتاب المازنی ] . (تاج العروس ج 6 ص 4232). کان غلام یطیف بابی الاسود الدؤلی یتعلم منه النحو فقال له یوماً... ما فعلت امراة أبیک ... قال طلقها و تزوج غیرها، فحظیت عنده و رضیت وبظیت . قال و ما بظیت یا ابن اخی ؟ قال حرف من العربیة لم یبلغک . قال لا خیر لک فیما لم یبلغنی منها. (المزهر سیوطی ) . و فی الحدیث : نهی عن کسب الزمارة، قال ابوعبید فی تفسیره : فی الحدیث انها الزانیة و لم اسمع هذا الحرف الا فیه و لاادری من ای شی ٔ اخذ. (صحاح جوهری در زمر). قال ثعلب : لم یأت من الصفات علی فِعِل ّ الا حرفان : امراءة بِلِزّ و امان اِبِدّ - انتهی . و رجل عِقِبّان بکسر الاول و الثانی و تشدید الموحدة، عن کراع ، قال و الجمع عقبان . قال الازهری : و لست من هذا الحرف علی ثقة - انتهی . حروف الاستفهام اذا کانت اسماء امتنعت مما قبلها. (کامل مبرد). || لغت : نزل القرآن علی سبعةِ اَحْرُف ؛ یعنی لغات هفت قبیله ٔ عرب در آن یافته شود. || وجه : و من الناس من یعبد اﷲ علی حرف (قرآن 11/22)؛ ای وجه واحد، از قبیل سراء نه ضراء یا شک و عدم طمأنینه . || قرائت . (مهذب الاسماء) : قراء القرآن [ احمدبن یزیدبن ازداد ] بحرف ابن عامر بدمشق ، ثم قراء علی عبداﷲبن ذکوان ... بحرف نافع، ثم قراء بحرف یعقوب . (تاریخ ابن عساکر ج 2 ص 115 س 20). قراء القرآن بدمشق بحرف ابن عامر.(تاریخ ابن عساکر ج 2 ص 104 س 14). || در تداول فارسی زبانان ، سخن و گفتار و کلام و قول و مقال و حرف زدن : زآنکه پیوسته ست هر لوله به حوض خوض کن درمعنی این حرف خوض . مولوی . کرده ای تأویل حرف بکر را خویش را تأویل کن نه ذکر را. مولوی . هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی حرفها بینی آلوده به خون جگرم تو مپندار که حرفی بزبان آرم اگر تا به سینه چو قلم بازشکافند سرم . سعدی . اگر رای عزیز فلان احسن اﷲ خلاصه به جانب ما التفاتی کند در رعایت خاطرش هرچه تمامتر سعی نموده شود و اعیان این مملکت به دیدار او مفتقرند و جواب این حرف را منتظر. (گلستان ). نگویند از سر بازیچه حرفی کز او پندی نگیرد صاحب هوش . (گلستان ). یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری . حافظ. آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا. حافظ. تاب تغافل از تو ندارم خدای را حرفی اگر شنیده ای از من نهان مکن . ولی دشت بیاضی . اگر دروغ اگر راست حرفها دارم ز غیر زود به بر، یا به بر زبان مرا. ظهوری . و مولانا جلال الدین از حرف ، کتاب مثنوی را اراده فرموده اند : دشمن این حرف [ کتاب مثنوی ] این دم در نظر شد ممثل سرنگون اندر سقر. مولوی . || أمر. کار : بهرچ از راه دور افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان بهرچ از دوست وامانی چه زشت آن نقش و چه زیبا. سنائی . || ظاهرلفظ. صورت : نشود دل ز حرف قرآن به نشود بز به بچ بچی فربه . سنائی . حرف قرآن را ضریران معدنند خر نبینند و به پالان بر زنند. مولوی . || شیشکی . آواز ضراط از دهان . (فرهنگ شعوری ). || (اصطلاح نحو) یکی از اقسام سه گانه ٔکلمه است و آن دو دیگر اسم و فعل است . و آن کلمه ای است که بالوضع دلالت کند بر معنی غیرمستقل . و نزد نحویان ، کلمه ای که نه اسم و نه فعل است . کلمه ای که در آن نه معنی اسمی باشد و نه فعلی . کلمه ای که معنی آن نه اسم و نه فعل است . و مجدالدین گوید: سایر حدود که از حرف کرده اند فاسد است . ج ، حُروف ، اَحْرُف . تهانوی گوید: کلمة دلت علی معنی فی غیره و یسمی بحرف المعنی و بالاداة ایضاً. و یسمیه المنطقیون بالاداة. و معنی قولهم علی معنی فی غیره ؛ علی معنی ثابت فی لفظ غیر فان اللام فی قولنا الرجل مثلاً یدل بنفسه علی التعریف الذی هو فی الرجل ، و هل فی قولنا هل قام زید یدل بنفسه علی الاستفهام الذی هو فی جملة قام زید. و قیل المعنی ، علی معنی حاصل فی غیره ، ای باعتبار متعلقه لا باعتباره فی نفسه . و هذا هو التحقیق و ستعرف ذلک مستوفی فی لفظ الاسم . ثم الحروف بعضها عاملة جارة کانت او جازمة او ناصبة صرفة، کان و اخواته . او مع الرفع کالحروف المشبهة بالفعل ، و هی اِن َّ و اَن َّ و کأن َّ و لیت و لعل و لکن ، فانها تنصب الاسم و ترفع الخبر علی عکس ما و لا المشبهتین بلیس . و بعضها غیرعاملة کحروف العطف ، کالواو و او و بل و نحوها مما یحصل به العطف و حروف الزیادة التی لاتختل بترکها اصل المعنی ، کان ّ المکسورة المخففة، و تسمی بحرف الصلة کما یجی ٔ فی لفظ الصلة. و حروف النفی الغیرالعاملة، و حروف النداء التی یحصل بها النداء کیاء و حروف الاستثناء و حروف الاستفهام و حروف الایجاب کنعم و بلی و حروف التنبیه کها و الا و حروف التحضیض ، کهلا و الا و حروف التفسیر، کای و حروف التنفیس کالسین و سوف و حرف التوقع کقد و حرف الردع ای الزجر و المنع و هو کلا. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح عرفان ) تهانوی گوید: شیخ عبدالرزاق کاشی گفته : حروف حقایق بسیطاند از اعیان و حروف عالیات شئون ذاتیه اند کامنه در غیب الغیوب چون شجر در نواة. || (اصطلاح جفر) تهانوی گوید: بدان که اهل جفر از حروف زمام بعضی را حروف اوتاد گویند و آن اول و چهارم و مثل این دو حرف از میان بگذارند و حرف سوم بگیرند چنانکه در لفظ وتد هم خواهد آمد، بعض را حروف ادوار گویند. و آن همیشه چهار باشند: یکی حرف اول زمام اول ، دوم حرف آخر آن ، سوم حرف اول زمام آخرین ، چهارم حرف آخر آن . و بعضی را حروف قلوب نامند و آن حروف وسط زمامند. پس اگر حروف و سطور هر دو زوج باشند حروف قلوب چهار باشند که وسط جمیع حروف باشند و اگر هر دو فرد باشند یک باشد. و در غیر این دو صورت حروف قلوب دو باشند. مثلاً اگر عدد حروف و سطور نه نه باشند پس حرف قلب پنجمی حرف سطر پنجم باشدو اگر عدد حروف هشت باشد و عدد سطور چهار چهارم و پنجم از هر یک از سطر دوم و سوم حروف قلوب باشند یعنی هر چهار. و اگر حروف هفت و سطور چهار باشند چهارم حروف از هر یک از سطر دوم و سوم قلوب باشند. و اگر حروف ده و سطور پنج باشند پنجم و ششم از سطر سوم قلوب باشند، هم بر این قیاس . کذا فی «انواع البسط». - امثال : این حرفها برای فاطی تنبان نمیشود ؛ بیهوده و بی نتیجه است . حرف باید گفته نشود ؛ تنها در عدم ارتکاب خطا عرض مصون نماند بلکه باید بدانگونه رفتار کرد که نسبت خطا هم کس نتواند داد، چه در شنونده هر دو صورت یک اثر بخشد. و این مثل را بدین گونه نیز ادا کنند: حرف نباید گفته شود. حرف حرف می آرد ؛ سخن از سخن شکافد. حدیث از حدیث زاید . حرف خود را کجا شنیدی ؟ آنجا که حرف مردم را ؛ آنگاه که دیگری را به فعلی یا قولی تقبیح کنند، شنونده باید اگر در خود آن قباحت می داندبرفع آن کوشد. حرف که از زبان درآید گرد جهان برآید ؛ امری که باید پنهان داشت اگر یک بار گفته شود مشهور خواهد شد. حرف مرد یک کلمه است ؛ جوانمردان از قول خویش بازنگردند و از عزم نیک خویش منحرف نشوند. حرفهات مفت کفشهات جفت ؛ گفته های تو را نپذیرم و زود از نزدمن برو. حرف هست از شمشیر بدتر ؛ زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است . در خانه اگر کس است یک حرف بس است ؛ العاقل یکفیه الاشارة. زورت بیش است حرفت پیش است ؛ الحکم لمن غلب . - بدحرف ؛ بدزبان . - بر حرف انگشت نهادن یا دست بر حرف نهادن ؛ رد کردن قول او. نپذیرفتن سخن او. خرده گیری کردن از او : منه بر حرف کس بیهوده انگشت . نظامی . عقیق میم شکلش سنگ درمشت که تا بر حرف او کس ننهد انگشت . نظامی . زآن نزد انگشت تو بر حرف پای تا نشود حرف تو انگشت سای . نظامی . بس آشفتگی باشدو ابلهی که انگشت بر حرف صنعش نهی . (بوستان ). طریقی طلب کز عقوبت رهی نه حرفی که انگشت بر وی نهی . (بوستان ). - بند حرف کردن ؛ معنی را فدای لفظ کردن : گفت تو بحث شگرفی میکنی معنیی را بند حرفی میکنی حبس کردی معنی آزاد را بند حرفی کرده ای تو باد را. مولوی . - به حرف آمدن ؛ به سخن درآمدن . شروع به سخن کردن . به سخن آمدن کودک . - بی حرف پیش ؛ آنچه خواهم گفت پیش گوئی نباشد، چون در نظر عامه پیشگوئی موجب خلاف آن خواهد شد. - پرحرف ؛ پرگوی . - حرف از دهن کسی قاپیدن ؛ سخن کسی بنام خویش قلمداد کردن . مطلبی را که هنوز طرف درست بیان نکرده است ، کسی بدزدد و توضیحاتی درباره ٔ آن بدهد. - حرف دزدیدن ؛ حرف از دهن کسی قاپیدن . سخن کسی بنام خویش گفتن : حرف درویشان بدزدد مرد دون تابخواند بر سلیمی زآن فسون . مولوی . - حرف دهن را فهمیدن ؛ کنایه از فکر کردن . - حرف ستردن ؛ نام از میان برداشتن : حرف از ورق جهان سترده میبود نه مرده و نه زنده . نظامی . - حرف مفت ؛ بی معنی . پوچ . - حرف مفت است ؛ بی معنی و پوچ است . - دست بر حرف نهادن یا بر حرف انگشت نهادن ؛ سخنی را مورد دقت و بحث واعتراض قرار دادن : او فارغ از آنکه مردمی هست یا بر حرفش کسی نهد دست . نظامی . - دو حرف ؛ دو نوع سخن گفتن . متناقض گفتن . - || در اصطلاح صوفیه کنایه از «لا» است که نفی محض باشد. - دو حرف درآمدن ؛ تناقض گوئی کس آشکار شدن . - کم حرف ؛ کم گوی . عرض، سخن، كلام، گفتار، گفت، تكلم، الفبا، نويسه، كلمه، واژه، دال، لفظ ، مشاجره، بحث، كشمكش، دعوا، بگومگو ، سخنبياساس، مهمل، ياوه ، ظاهر كلام، صورت لفظ عدد، رقم معنا، مدلول
1- مشاجره، بحث، كشمكش، دعوا، بگومگو
2- سخنبياساس، مهمل، ياوه
3- ظاهر كلام، صورت لفظ letter, talk, word, say, speech, jib, grapheme, particle, yap, aitch, blabbermouth رسالة، خطاب، حرف، معني الحرف، أدب أخلاق، صناعة الأدب، المعنى الحرفي، الحروف الطباعية، مؤجر mektup lettre brief carta lettera نامه، کاغذ، عریضه، ادبیات، نویسه، صحبت، مکالمه، گفتگو، مذاکره، کلمه، لغت، اظهار، عقیده، نوبت حرف زدن، سخنرانی، نطق، دهان، لب زیرین، وقفه، ارواره، بادبان سه گوش جلو کشتی، یکی از حروف الفباء، ذره، خرده، ریزه، صدای تند و تیز، زوزه، سگ بد اصل، وراج، پرگو
... ادامه
1165|0
مترادف:عرض، سخن، كلام، گفتار، گفت، تكلم، الفبا، نويسه، كلمه، واژه، دال، لفظ ، مشاجره، بحث، كشمكش، دعوا، بگومگو ، سخنبياساس، مهمل، ياوه ، ظاهر كلام، صورت لفظ
متضاد:عدد، رقم معنا، مدلول
1- مشاجره، بحث، كشمكش، دعوا، بگومگو
2- سخنبياساس، مهمل، ياوه
3- ظاهر كلام، صورت لفظ
letter|talk , word , say , speech , jib , grapheme , particle , yap , aitch , blabbermouth
ترکی
mektup
فرانسوی
lettre
آلمانی
brief
اسپانیایی
carta
ایتالیایی
lettera
عربی
رسالة|خطاب , حرف , معني الحرف , أدب أخلاق , صناعة الأدب , المعنى الحرفي , الحروف الطباعية , مؤجر
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "حرف" در زبان فارسی، یک اسم و همچنین یک واژه پرکاربرد است که در زمینههای مختلف معانی متفاوتی دارد. در ادامه به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره میشود:
جمعسازی:
جمع "حرف" "حروف" است. به عنوان مثال: "حروف الفبا".
کاربردهای مختلف:
"حرف" به معنای کلمه، صدا یا نشانهای است که برای بیان مفهوم مورد استفاده قرار میگیرد.
در برخی موارد به معنای صحبت و گفتگو نیز به کار میرود: "حرفی نمیزنم".
حرف اضافه:
در زبان فارسی، "حرف" همچنین میتواند به معنای حرف اضافه یا نشانهای که در ترکیب جملات به کار میرود، مورد استفاده قرار گیرد.
نکات نگارشی:
در نوشتار فارسی، میتوان "حرف" را به صورت جدا یا متصل به دیگر کلمات بکار برد (مثلاً: "حرف من"، "حرفزده").
از لحاظ املایی، این کلمه معمولاً به صورت "حرف" نوشته میشود و تغییرات املایی در مورد آن در نوشتار صحیح فارسی باید رعایت شود.
استفاده در عبارات:
"حرفی برای گفتن ندارم" (به معنای نداشتن چیزی برای بیان)
"حرف درست" (به معنای سخن صحیح یا منطقی)
نکات تلفظی:
"حرف" معمولاً با تلفظ صحیح و واضح بیان میشود و باید توجه داشت که در مکالمات رسمی و نوشتار ادبی به درستی به کار رود.
با رعایت این نکات میتوان به درستی و زیبایی از کلمه "حرف" در زبان فارسی استفاده کرد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "حرف" در جمله آورده شده است:
حرفی برای گفتن ندارم.
لطفاً در کلاس حتماً به حرف معلم گوش دهید.
او همیشه حرفهای جالبی برای گفتن دارد.
من با او بر سر این حرف جدل کردم.
این حرف که میزنی، خیلی منطقی به نظر نمیرسد.
اگر به جملات بیشتری نیاز دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: نامه، کاغذ، عریضه، ادبیات، نویسه، صحبت، مکالمه، گفتگو، مذاکره، کلمه، لغت، اظهار، عقیده، نوبت حرف زدن، سخنرانی، نطق، دهان، لب زیرین، وقفه، ارواره، بادبان سه گوش جلو کشتی، یکی از حروف الفباء، ذره، خرده، ریزه، صدای تند و تیز، زوزه، سگ بد اصل، وراج، پرگو