جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: حرف . [ ح ُ رُ / ح ُ / ح ِ ] (ع اِ) حب الرشاد. تخم سپندان . سپندان . (منتهی الارب ). ترتیزک . تره تندک . شب خیزک . شاهی . حرف ابیض . سفیداسفند. خردل سفید. خردل فارسی . خردل . سفندان تیز. تیز خردل . تخم ترتیزک . گنده . و بهندی ، هالون . (غیاث ). ثفاء.مقلیاثا. دفع مضرتش را با سپیدباها و حلوا و شیرینی خورند تا زیان ندارد. (نوروزنامه ). حسین خلف گوید: بضم اول و ثانی و سکون فا بلغت رومی سپندان باشد که تخم تره تیزک است و به عربی حب الرشاد گویند. اگر قدری از آن دود کنند گزندگان بگریزند و بعضی گفته اند عربی است . و صاحب ذخیره گوید: حرف تخم سپندان است ، و تخم سپندان چند نوع است بعضی خرد است آنرا حرف گویند واندر خوردنیهای گرم بیشتر بکار دارند، و بعضی سپید است و گرد و آنرا خردل گویند و اندر طلی ها بیشتر بکار دارند، و بعضی دراز است بر شکل شاه اسفرم و آنرا حب الرشاد گویند. و در جای دیگر گوید: هر روز یک درمسنگ تخم سفندان که به تازی الحرف گویند... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و در موضع دیگر گوید: حرف تخم اسفندان است .(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). در ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان آمده است : لیث گوید: حرف دانه ای است بمقدار خردلی ... اهل عراق حب الرشاد گویند و در تفأل لفظ حرف نیکو ندارند به آن معنی که گویند در اول او حرف حاست و این حرمان اقتضا کند و در منقول آورده که حب الرشاد را به یونانی کردامی نا (کردامن )گویند. جالینوس و ارباسیوس گویند... ابوعبید گوید: حرف را ثفاء گویند، و هر دانه که به حرف ماند آنرا نیز ثفاء گویند. و ابن الاعرابی گوید: ثفاء حرف را گویند و لیث گوید: ثفاء بلغت اقصی بلاد شام خردل را گویند، و هم او گوید: خردل را که نانخورش سازند ثفاء گویند، و اهل ماوراءالنهر سپندان و تره تیزک گویند... ارجانی گوید: گرم و خشک است در دویم ، جگر و معده را گرم کند و اخلاط غلیظ را قطع کند و طبع را نرم گرداند و کرم شکم بکشد و شهوت باه زیادت کند و شش پاک کند و عسرالنفس را مفید باشد... و ورم سپرز را زایل سازد و اسقاط جنین کند، و اگر بکوبند و به آب گرم بخورند شکم براند، و چون بریان کنند قابض بود و بواسیر را سوددارد - انتهی . داود ضریر گوید: حرف نبطی بالعربیة السفاة و بالبربریة بلاشقین و هو حب الرشاد، بری شدیدالحرافة مشرف الاوراق الی الاستدارة و بستانی دونه فی ذلک ، یدرک اواخر الربیع و هو حار یابس فی آخر الثالثة وبقلته فی الثانیة یقارب الحرمل فی افعاله و یستأصل الباردین و سائر الرطوبات ، و یحل عسرالنفس و القولنج و الیرقان و السدد و الحصی شرباً و یزیل الصداع و ان ازمن و الوضح و کذا البرص و الدیدان و القروح السائلة و العقد البلغمیة و اوجاع الظهر و عرق النسا و الورک و یسقط الاجنة و یدرک الطمث شرباً و طلاءً خصوصاًبالزفت فی الصداع و دم الخطاطیف فی الوضح و هو یقاوم السموم و یزیل السعال البلغی سقاءً بالماء الحار، ویمنع تساقط الشعر نطولاً و شرباً و البرص بلبن الماعز الی عشرة ایام کل یوم ثلاثة دراهم مع الامساک عن الطعام غالب النهار. و یزیل الاثار و یلین و یفجر الدبیلات بالصابون و العسل و بالنیمبرشت یهیج الباه و یصلح الصدر و یجبر الکسر، و هو یضر المعدة و یحرق البول ویصلحه السکر. و شربته الی ثلاثة و بدله الخردل . و المقلیاسا بالسریانیة، ما قلی من بزره . یستعمل لقطع الاسهال و الزحیر . حکیم مؤمن گوید: حرف اسم نبطی حب الرشاد و نبات اوست و از جنس ترتیزک و بری و بستانی میباشد، و رشاد قسم بستانی ومأکول است و در جرجیر صفت او مذکور شد، و تخمش اشقر و باطول و برگش مایل به تدویر و باتشریف ، و نبات او در دوم گرم و خشک و ملطف و کشنده ٔ کرم معده و حب القرع و محلل ریاح و مقطع بلغم ، و خشک او قریب الفعل باتخم او، و مضر معده و مثانه و مورث تقطیرالبول ، و مصلحش کاسنی و سرکه است . و بری او شدیدالحرافه و شبیه به بستانی و از آن بزرگتر و قوی تر از آن در افعال وبه دستور تخم او نسبت به بستانی اقوی . و مستعمل بستانی اوست ، و تخم بستانی در سیم گرم و خشک و بغایت محرک باه و مدر بول و محلل ورم سپرز و قاتل جنین و اقسام کرم و مقوی ذهن و تریاق هوام و مخرج فضول سینه . وبجهت انحدار بلغم خام بطرف مثانه و رفع استرخاء بدن و اخراج مواد فاسده و رفع سیلان چرک امعا و معده و تقویت اشتها و استیصال سودا و رطوبات غلیظه و تفتیح سدد، و با آب جهت قولنج و با عسل جهت سرفه و درد پهلوکه از خلط غلیظ باشد و با زرده ٔ تخم نیم برشت و عسل جهت شکاف عضل سینه و تقیه ٔ موادی که بسبب صدمه به سینه ریخته باشد و بوداده ٔ او به غایت قابض و جهت سحج و اسهال بلغمی نافع و مضر گرده و معده و مصلحش شکر وخیار و بدلش خردل و تخم ترتیزک و قدر شربتش تا چهارمثقال و با تخم نیم برشت بغایت مبهی و مصلح سینه و جابر شکستگی اعضا، و با شیر بز بقدر دو درهم تا ده یوم جهت ازاله ٔ برص بغایت مؤثر است بشرط نهایت امساک از اطعمه . و نطول و شرب او جهت منع ریختن موی ، و ضماد او مسکن درد گزیدن عقرب ، و با عسل جهت ورم سپرز و جرب متقرح و قروح شهدیه ٔ سر و قوبا و نار فارسی و ریختن موی ، و با سویق و سرکه جهت عرق النسا و اورام حاره و با آب و نمک جهت نضج دمل و با سرکه جهت بهق و برص سفید و با خون خطاف جهت رنگ کردن وضح که هرگز زایل نشود، و با زفت جهت دردسر کهنه ، و با غار جهت درد اسافل و کمرگاه ، و با صابون و عسل جهت نمش مجرب ، و درانفجار دبیله مؤثر است . و نطول طبیخ او جهت پاک کردن چرک تحت موی و رفع رطوبات لزجه مفید. و صاحب اختیارات گوید: حب الرشاد گویند و بسریانی مقلیثا و بعربی ثفاء و در پارسی تخم سپندان گویند. تره تیزک و شب خیزک نیز گویند، و بیونانی قردامومن (کردامن ) خوانند و حرف ابیض و اسفند سفید و خردل اسفید خوانند. و حرف بابکی و بذر بلاسقیس (بلاشقین ) خوانند و حرف دو نوع است یک نوع ورق آن باسفاناج و یک نوع سرخ رنگ بود و آن را اسفند سپید و خردل سپید و حرف سپید گویند. و حرارت وی کمتر از حرارت سرخ بود. و بهترین وی فربه بود. وطبیعت حرف گرم و خشک بود در سیم ، و گویند در اول درجه ٔ چهارم منضج و محلل بود و موی ریزه نگاه دارد، و خوردن و طلا کردن یا به آب سرشتن ورم بلغمی و دملها را نافع بود، و جهت ربو و غلیظی سپرز خوردن و ضماد کردن و جهت عرق النسا خوردن و با عسل طلا کردن ، و ریشی که آنرا شهدیه گویند و استرخاء جمیع اعضا را نافع بود. و بچه بکشد و بیندازد آشامیدن و به خود برگرفتن ، وچون دود کنند گزندگان بگریزند. و جرب ریش شده و قوبا با آب نمک مالیدن نافع بود. و چون پنج درم سحق کنند و به آب گرم بیاشامند طبیعت براند و قولنج بگشاید و حب القرع بیرون آورد و باد که در روده بود بشکند و بریان کرده شکم ببندد و زحیر را نافع بود خاصه سحق ناکرده و سردی گرده را نافع بود. و بریان ناکرده شکم براند و بلغم لزج از معده بیرون کند، و چون سحق کنند وسفوف سازند برص را نافع بود. و چون با سرکه یا بهق سپید بمالند سود دهد، و چون با عسل بیامیزند و لعق کنند سرفه را که از خلط غلیظ بود فایده دهد. و همچنین درد پهلو که از خلط غلیظ بود. و چون سحق کنند و با عسل بر ریش طلا کنند و یا با صابون ریش زایل کند و بشره را به حال اول بازآورد. و چون بر گزیدگی عقرب ضماد کنند نافع بود ورق آن چون خشک کنند بقوة تخم بود وچون تر بود از قوة تخم کمتر بود، بسبب رطوبتی مائی که در وی است ، و معده را بد بود و تخم وی نیم مثقال مسهل مره ٔ صفرا بود، و باه را زیاده کند و اشتهاء طعام پدید کند اما معده را بد بود، و سینه را مضر بود.و صاحب منهاج گوید: مصلح وی قند است . و صاحب تقویم گوید: مصلح وی نبات نیکو بود. و بدل وی خردل و تخم ترتیزه بود یا تخم جرجیر و خردل . (اختیارات بدیعی ). عرض، سخن، كلام، گفتار، گفت، تكلم، الفبا، نويسه، كلمه، واژه، دال، لفظ ، مشاجره، بحث، كشمكش، دعوا، بگومگو ، سخنبياساس، مهمل، ياوه ، ظاهر كلام، صورت لفظ عدد، رقم معنا، مدلول
1- مشاجره، بحث، كشمكش، دعوا، بگومگو
2- سخنبياساس، مهمل، ياوه
3- ظاهر كلام، صورت لفظ letter, talk, word, say, speech, jib, grapheme, particle, yap, aitch, blabbermouth رسالة، خطاب، حرف، معني الحرف، أدب أخلاق، صناعة الأدب، المعنى الحرفي، الحروف الطباعية، مؤجر mektup lettre brief carta lettera نامه، کاغذ، عریضه، ادبیات، نویسه، صحبت، مکالمه، گفتگو، مذاکره، کلمه، لغت، اظهار، عقیده، نوبت حرف زدن، سخنرانی، نطق، دهان، لب زیرین، وقفه، ارواره، بادبان سه گوش جلو کشتی، یکی از حروف الفباء، ذره، خرده، ریزه، صدای تند و تیز، زوزه، سگ بد اصل، وراج، پرگو
... ادامه
722|0
مترادف:عرض، سخن، كلام، گفتار، گفت، تكلم، الفبا، نويسه، كلمه، واژه، دال، لفظ ، مشاجره، بحث، كشمكش، دعوا، بگومگو ، سخنبياساس، مهمل، ياوه ، ظاهر كلام، صورت لفظ
متضاد:عدد، رقم معنا، مدلول
1- مشاجره، بحث، كشمكش، دعوا، بگومگو
2- سخنبياساس، مهمل، ياوه
3- ظاهر كلام، صورت لفظ
letter|talk , word , say , speech , jib , grapheme , particle , yap , aitch , blabbermouth
ترکی
mektup
فرانسوی
lettre
آلمانی
brief
اسپانیایی
carta
ایتالیایی
lettera
عربی
رسالة|خطاب , حرف , معني الحرف , أدب أخلاق , صناعة الأدب , المعنى الحرفي , الحروف الطباعية , مؤجر
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "حرف" در زبان فارسی، یک اسم و همچنین یک واژه پرکاربرد است که در زمینههای مختلف معانی متفاوتی دارد. در ادامه به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره میشود:
جمعسازی:
جمع "حرف" "حروف" است. به عنوان مثال: "حروف الفبا".
کاربردهای مختلف:
"حرف" به معنای کلمه، صدا یا نشانهای است که برای بیان مفهوم مورد استفاده قرار میگیرد.
در برخی موارد به معنای صحبت و گفتگو نیز به کار میرود: "حرفی نمیزنم".
حرف اضافه:
در زبان فارسی، "حرف" همچنین میتواند به معنای حرف اضافه یا نشانهای که در ترکیب جملات به کار میرود، مورد استفاده قرار گیرد.
نکات نگارشی:
در نوشتار فارسی، میتوان "حرف" را به صورت جدا یا متصل به دیگر کلمات بکار برد (مثلاً: "حرف من"، "حرفزده").
از لحاظ املایی، این کلمه معمولاً به صورت "حرف" نوشته میشود و تغییرات املایی در مورد آن در نوشتار صحیح فارسی باید رعایت شود.
استفاده در عبارات:
"حرفی برای گفتن ندارم" (به معنای نداشتن چیزی برای بیان)
"حرف درست" (به معنای سخن صحیح یا منطقی)
نکات تلفظی:
"حرف" معمولاً با تلفظ صحیح و واضح بیان میشود و باید توجه داشت که در مکالمات رسمی و نوشتار ادبی به درستی به کار رود.
با رعایت این نکات میتوان به درستی و زیبایی از کلمه "حرف" در زبان فارسی استفاده کرد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "حرف" در جمله آورده شده است:
حرفی برای گفتن ندارم.
لطفاً در کلاس حتماً به حرف معلم گوش دهید.
او همیشه حرفهای جالبی برای گفتن دارد.
من با او بر سر این حرف جدل کردم.
این حرف که میزنی، خیلی منطقی به نظر نمیرسد.
اگر به جملات بیشتری نیاز دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: نامه، کاغذ، عریضه، ادبیات، نویسه، صحبت، مکالمه، گفتگو، مذاکره، کلمه، لغت، اظهار، عقیده، نوبت حرف زدن، سخنرانی، نطق، دهان، لب زیرین، وقفه، ارواره، بادبان سه گوش جلو کشتی، یکی از حروف الفباء، ذره، خرده، ریزه، صدای تند و تیز، زوزه، سگ بد اصل، وراج، پرگو