جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: دال . (حرف ، اِ) د. نام حرف دهم از الفبای فارسی وهشتم از الفبای عرب و در حساب جمل نماینده ٔ عدد چهار و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد ده است و باصطلاح تقویم علامت ستاره ٔ عطارد نیز هست . (آنندراج ). رفیق ذال و پیش از حرف ذال آید و پس از حرف خاء : که دال نیز چون ذال است در کتابت لیک به ششصدونودوشش کم است دال از ذال . انوری . مشبه ٌبه قد کمانی و زلف خم است : نیک ماند خم زلفین سیاه تو بدال نیک ماند شکن جعد پریش تو به جیم . فرخی . حلقه ٔ حا را کالف اقلیم داد طوق ز دال و کمر از میم داد. نظامی . و از تبدیلات آن درعرب به لام است چون : معکود، معکول ؛ ای محبوس . و معده ، معله ؛ ای اختلسه . تأبد، تأبل ؛ ای قل . و الوغد، الوغل ؛ ای النذل . و العدس ، العلس . (نشوءاللغةالعربیة ص 34). و نیز رجوع به «د» شود. || در اصطلاح ، خمیده و کج و منحنی . (ناظم الاطباء). منحنی و ناراست همانند دال . مقابل الف که راست و ناخمیده است : ز بهر آنکه بجعد و بزلف او مانم بحیله تن را گه جیم کردمی گه دال . فرخی . زمان چیست بنگر چرا سال گشت ؟ الف نقطه چون بود و چون دال گشت . اسدی . ماهی که قاف تاقاف از عکس اوست روشن چون روی تو بدیده پشتی چو دال کرده . عطار. || (نف ) دار. دارنده . (ناظم الاطباء). مبدل دار است که مخفف دارنده باشد. || (اِ) قسمی از بریدن و دوختن . (لغت محلی شوشتر،نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || بزبان هندی (با اندک تغییری در گفتن ) انداختن . (لغت محلی شوشتر). || بزبان هندی ، شاخ درخت . (لغت محلی شوشتر). || بزبان هندی ، پسر. (لغت محلی شوشتر). || بزبان هندی ، مقشر هر چیز را گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || نقشهاکه بر پارچه دوزند. نقش که بر جامه دوزند. (نظام قاری ، دیوان البسه ص 199) : رخت ابیاری نگر از دگمه هابنموده دال انگله در جیب او چون حلقه اندر دور جیم . نظام قاری (دیوان البسه ص 96). نیست جز دال مجرح بضمیرم نقشی چکنم حرف دگر یاد نداد استادم . نظام قاری (دیوان البسه ص 141). چو دال شرب سفیدست و نرمدست بنفش بیا بنفشه و نرگس به گلستان بنگر. نظام قاری (دیوان البسه ص 16). 1- حاكي، مشعر
2- رهنما، هادي
3- كج، منحني
4- عقاب، كركس، نسر dal دال döşeme dalle platte losa lastra
کلمه "دال" در زبان فارسی میتواند به معانی مختلفی استفاده شود و بسته به سیاق جمله باید به آن توجه کرد. در ادامه به چند نکته مربوط به قواعد فارسی و نگارشی در مورد این کلمه اشاره میشود:
معنا و کاربرد:
"دال" به معنای حرف "د" در الفبای فارسی است.
همچنین در برخی از رشتههای تخصصی مانند ریاضی و آمار به عنوان علامت استفاده میشود.
نوشتار:
"دال" باید به صورت مستقل و با رعایت حروف بزرگ و کوچک نوشته شود.
در مواقعی که کلمه در میان جمله میآید، باید به قواعد جملات و نحوه ترکیب کلمات دقت کرد.
نقش دستوری:
"دال" میتواند به عنوان اسم مورد استفاده قرار گیرد و بسته به جمله ممکن است نقشهای مختلفی مانند فاعل، مفعول یا مبتدا را ایفا کند.
نکات نگارشی:
در نگارش رسمی، از نوشتن کلمات به صورت مخفف و استفاده از اصطلاحات عامیانه پرهیز کنید.
به فاصلهگذاری مناسب پس از کلمات و نشانههای نگارشی دقت کنید.
همجوارهای کلمه:
در ترکیبات مختلف مانند "دالّ" (که به معنای علامت یا نشانه است) یا "دال X" (که میتواند نمایانگر یک مقدار در ریاضی باشد)، باید توجه به ترکیب کلمات و متون علمی داشت.
به طور کلی استفاده درست و بهجا از کلمه "دال" و رعایت نکات نگارشی به فهم بهتر متن کمک میکند.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "دال" در جملات مختلف آورده شده است:
در ریاضیات: "در هندسه، دال به عنوان یکی از اشکال هندسی شناخته میشود."
در سیستم معادلات: "برای حل این معادله، ابتدا مقدار دال را پیدا کنیم."
در زبان فارسی: "حروف الفبا شامل دال نیز میباشد که در نوشتار بسیار استفاده میشود."
در دالهای فرهنگی: "کتاب دال دربارهی تاریخ فرهنگ ایران به خوبی نوشته شده است."
اگر مورد خاصی مد نظرتان است یا به کاربرد خاصی اشاره دارید، لطفاً بفرمائید!