جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

de(a)raxšān
bright  |

درخشان

معنی: درخشان . [ دُ / دَ / دِ رَ ] (نف ) درفشان . درخشنده . رخشان . تابان .روشنی دهنده . (برهان ). لرزان و تابان . (غیاث ) (آنندراج ). لامع. نوربخش . ضیاپاش . (ناظم الاطباء). در حال درخشیدن . ابلج . بارق . براق . برقان . روشن . ساطع. فروزان .لائح . لائحة. متلألی ٔ. منور. منیر. وابص :
ببودند یکسر بنزدیک او
درخشان شد آن رای تاریک او.
فردوسی .
ز دستور پاکیزه ٔ راهبر
درخشان شود شاه را گاه و فر.
فردوسی .
چو این نامه آرند نزدیک تو
درخشان شود رای تاریک تو.
فردوسی .
ز کین ار ببینم سر او تهی
درخشان شود روزگار بهی .
فردوسی .
ز زرین و سیمین و دیبای چین
درخشان تر از آسمان شد زمین .
فردوسی .
درخشان شده تیغها نیم شب
چو زنگی که بگشاید از خنده لب .
حکیم اسدی (از آنندراج ).
بر آسمان ز کسوف سیه رهایش نیست
مر آفتاب درخشان و ماه تابان را.
ناصرخسرو.
تا چند درین گوی بخواهد نگرستن
این چشم بدین چرخ فروزنده درخشان .
ناصرخسرو.
سوز گیرد دلت ازحکمت من چون ماه
که دلت را من خورشید درخشانم .
ناصرخسرو.
میغ درفشانت به کف تیغ درخشانت ز تف
هست آتش دوزخ علف طوفان بر اعدا ریخته .
خاقانی .
مناقب او در همه ٔ جهان چون ثواقب درخشان بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 280).
درفشان دو رخشان چو شمس و قمر
درخشان دو لبشان چو شهد و شکر.
خواجو.
در محلی که جمال تو درآید بنظر
نظر اندر رخ خورشید درخشان باشد.
سلمان (از شرفنامه ٔ منیری ).
تهلل ؛ درخشان شدن میغ برق . (تاج المصادر بیهقی ). نجم ثاقب ؛ ستاره ٔ درخشان . (یادداشت مرحوم دهخدا). دحوق ؛ درخشان چشم . کوکب دری ؛ ستاره ٔ روشن و درخشان . (منتهی الارب ). دلوص ؛ درخشان شدن زره . (تاج المصادر بیهقی ). دلیص ؛ نرم تابان درخشان . زاهرة؛ ستاره ٔ درخشان . طلاقة؛ درخشان روی گردیدن . قرن ؛ سنگ درخشان . محاص ؛ درخشان از برق . کوکب هاز؛ ستاره ٔ جنبان درخشان . سیف هزهاز؛ شمشیر جنبان روشن بسیار آب درخشان . هصهاص ؛ مرد درخشان چشم . عین هفافة؛ چشم درخشان تیزنظر. (منتهی الارب ).
... ادامه
1099 | 0
مترادف: براق، تابان، تابنده، درخشنده، رخشنده، ساطع، فروزنده، مشعشع، منور، نوراني
متضاد: بي نور
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت)
مختصات: (دَ یا دِ رَ) (ص فا.)
الگوی تکیه: WWS
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: deraxSAn
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 1155
شمارگان هجا: 3
دیگر زبان ها
انگلیسی
bright | shining , luminous , shiny , stellar , beaming , starry , illustrious , luminescent , phosphorescent , glittery , lucid , ablaze , luminiferous , beamy , fulgent , lightsome , luciferous , refulgent , shiner , bertha
ترکی
muhteşem
فرانسوی
brillant
آلمانی
brillant
اسپانیایی
brillante
ایتالیایی
brillante
عربی
مشرق | ساطع , ذكي , زاه , باسم , فاقع , متألق , نير , مشع , مرح , بارع , صاف , رائق , مبتهج , ذو عقل , باهي , وضاء , لامع , على نحو نير
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "درخشان" یک صفت در زبان فارسی است و به معنای تابناکی، روشنی یا برجستگی استفاده می‌شود. برای استفاده درست از این کلمه و نگارش آن در جملات، برخی نکات قواعدی و نگارشی را می‌توان در نظر گرفت:

  1. جاییابی کلمه: "درخشان" معمولاً قبل از اسم خود قرار می‌گیرد، مانند "ستاره درخشان" یا "ذهن درخشان".

  2. قواعد تطابق: در صورتی که قصد داشته باشید از این صفت در توصیف اسم‌های جمع استفاده کنید، به تغییرات لازم توجه کنید. مثلاً: "کتاب‌های درخشان".

  3. استفاده مجازی: این کلمه می‌تواند در معناهای مجازی نیز به کار رود. مثلاً: "او در این رشته‌ی علمی درخشان است"، که به معنای استعداد یا موفقیت بارز فرد در آن رشته است.

  4. جملات توصیفی: در جملات توصیفی، می‌توان از "درخشان" برای توصیف ویژگی‌ها به کار برد. مثلاً: "این نقاشی دارای رنگ‌های درخشان است".

  5. نکات نگارشی: هنگام نوشتن باید به نوشتن صحیح و بدون خطا توجه کرد. "درخشان" با "خ" و "ش" باید به دقت نوشته شود و املای آن را باید رعایت کرد.

به طور کلی، "درخشان" می‌تواند با توجه به زمینه‌ای که در آن استفاده می‌شود، معانی و کاربردهای متعددی داشته باشد و رعایت نکات فوق می‌تواند به استفاده بهینه از این کلمه کمک کند.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "درخشان" در جمله آورده شده است:

  1. ستاره‌های درخشان در آسمان شب، زیبایی خاصی به آن می‌بخشند.
  2. موفقیت او در امتحانات نشان‌دهنده تلاش و پشتکار درخشانش بود.
  3. این نقاشی با رنگ‌های درخشانش جلب توجه می‌کند.
  4. او یک شخصیت درخشان و جذاب دارد که همه را به خود جذب می‌کند.
  5. نور درخشان خورشید در صبحگاه، روز را روشن و شاداب می‌کند.

امیدوارم این جملات مفید باشند!


واژگان مرتبط: روشن، زرنگ، تابناک، فروزان، تابش دار، بارقه دار، نورانی، شب نما، روشنی بخش، زرق و برق دار، پرنور، صیقلی، افتابی، اختری، ستاره وار، پر ستاره، شبیه ستاره، بشاش، پرتودار، ستارهای، برجسته، نامی، ممتاز، مجلل، شب تاب، پر فروغ، پر تلالو، شفاف، واضح، زلال، سالم، مشتعل، برافروخته، سوزان، پرتوافکن، شاخدار، پر پرتو، برنگ روشن، شوخ، چابک، سبک، نور افشان، متشعشع، واکس کفش، چشم کبود شده، ادم باهوش، ادم زرنگ، واکسی، یقه پهنی که روی لباس میدوزند

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری