جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

darvā
in the case  |

دروا

معنی: دروا. [ دَرْ ] (ص مرکب ) دروای . سرگشته و سرگردان و حیران . (برهان ) (از جهانگیری ). سراسیمه . متحیر. (ناظم الاطباء). درهوای باشد از حیرت و سرگشتگی . (از صحاح الفرس ). معلق . در میان هوا. میان فضا. اندروا. اندروای . (یادداشت مرحوم دهخدا). مضطرب . شیفته :
رهروان چون آفتاب آزاد و خندان رفته اند
من چرا چون ذره سرگردان و دروا مانده ام .
خاقانی .
ور او به راحت و من در مشقتم چه عجب
که هم زمین بود آسوده و فلک دروا.
خاقانی .
زمین زیر به کو کثیف است و ساکن
فلک بر زبر کو لطیفست و دروا.
خاقانی .
آسمان کو ز کبودی به کبوتر ماند
بر در کعبه معلق زن و دروا بینند.
خاقانی .
- دل دروا ؛ دل اندروا. دل آشفته و پریشان و سرگشته . مضطرب . نگران . پرقلق :
پرده دارا تویکی درشو و احوال بدان
تا چگونه ست بهش هست که دلها درواست .
انوری .
ای شمس دین و دولت و ای کارساز ملک
از سوز سینه و دل دروا چگونه ای .
مجیر بیلقانی .
زآن نام فر بدین سر مسعود برنهد
زآن نام اخ بدان دل دروا برافکند.
خاقانی .
دارم نیاز جنت بزم تو لاجرم
غم دوزخی بر این دل دروا برافکند.
خاقانی .
چون شب مرا ز صادق و کاذب گریز نیست
تا آفتابی از دل دروا برآورم .
خاقانی .
کوس را دل نی و دردی نه ، چرا نالد زار
ناله ٔ زار ز درد دل دروا شنوند.
خاقانی .
این خماهن گون که چون ریم آهنم پالود و سوخت
شد سکاهن پوشش از دود دل دروای من .
خاقانی .
|| (اِ مرکب ) سرگشتگی . حیرت :
چو نتوان ساخت بی رویت بباید ساخت با خویت
که ما را بر سر کویت سر دروا نمی باشد.
سعدی .
|| (ص مرکب ) سرنگون و آویخته و نگون و باژگونه . (برهان ) (از جهانگیری ) (از غیاث ). معلق . آونگان . نگونسار. درهوا. پادرهوا. بالا. بلند :
چه اخگر ماند از آن آتش که وقتی
خلیل اللَّه در آن افتاد دروا.
خاقانی .
زآن زلف هاروتی نشان لرزان ترم از زهره دان
ای زهره را هاروت سان زلف تو دروا داشته .
خاقانی .
تنی چو شمع گدازان و زرد و پژمرده
دلی چو قندیل آتش گرفته و دروا.
کمال اسماعیل .
گر سران را بی سری درواستی
سرنگونان را سری درواستی .
مولوی (از آنندراج ).
ای زمین آستانت عالم بالا شده
در هوایت آسمان چون ذره ای دروا شده .
سلمان .
این بارکش دل من کز آهن است گوئی
تا چند از عنایت دروا چو ناره باشد.
؟ (از یادداشت مرحوم دهخدا).
اخالة، اخیال ؛ سردروا نگریستن ابر را بارنده گمان بردن . استیفاز؛ بر سر پای و دروا نشستن . اکمهداد؛ سر دروا داشتن . رماح العرب ؛ دم کژدم که دروا باشد. متولّه ، مستوفد؛ بر سر پای و دروا نشیننده . نابیة؛ کمان که از زه دور و دروا باشد. (از منتهی الارب ).
- چرخ دروا ؛ چرخ معلق . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
با وجود چون تو شاهی طبع ارباب هنر
جوردور چرخ دروا برنتابد بیش از این .
سلمان ساوجی .
- دروااندام ؛ بلند اندام ؛ قَلَهْنَف ؛ بلند و دروا اندام . (منتهی الارب ).
- دروا داشتن ؛ بالا داشتن . سرنگون و معلق داشتن : تکبّی ؛ دروا داشتن جامه را بر بوی سوز (مجمرة) و بخور کردن . (از منتهی الارب ). و رجوع به دروا شود.
- سر دروادارنده ؛ آنکه سر را راست نگاه دارد: سامد؛ سر دروادارنده . (منتهی الارب ).
- سر دروا داشتن ؛ سر را راست نگاه داشتن . (ناظم الاطباء).
|| (اِخ ) نام فرشته ای است . (برهان ). || کنایه از هاروت و ماروت . (برهان ).
... ادامه
341 | 0
مترادف: 1- تنگ، تنگه، دره 2- دربايست، دروايست، ضروري
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت) ‹دروای، درواه، درواژ› [قدیمی]
مختصات: (دَ) (ص مر.)
آواشناسی:
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 211
شمارگان هجا:
دیگر زبان ها
انگلیسی
in the case
ترکی
ilaç
فرانسوی
médicament
آلمانی
arzneimittel
اسپانیایی
droga
ایتالیایی
farmaco
عربی
دواء
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "دروا" در زبان فارسی معمولاً به معنای "رادار" یا "آشکارسازی" در برخی زمینه‌ها استفاده می‌شود. به‌طور کلی، این کلمه به دلایلی مانند علم و تکنولوژی مورد توجه قرار می‌گیرد. در خصوص قواعد نگارشی این کلمه، می‌توان به نکات زیر اشاره کرد:

  1. نوشتار صحیح: کلمه "دروا" باید به‌صورت صحیح و با حروف و نشانه‌های درست نوشتاری ردیف شود.

  2. استفاده در جمله: هنگام استفاده از "دروا" در جملات، باید با دقت به ساختار و سیاق جمله توجه کرد. مثلاً:

    • "فناوری دروا (رادار) به ما کمک می‌کند تا اشیاء را شناسایی کنیم."
  3. رفع ابهام: اگر "دروا" به‌صورت خاص در متن یا رشته علمی خاصی استفاده می‌شود، باید توضیحات کافی درباره آن ارائه شود تا ابهامی برای خواننده ایجاد نشود.

  4. انطباق با متن: اگر "دروا" در متن‌های رسمی، علمی یا ادبی استفاده می‌شود، باید با لحن و ساختار کلی متن همخوانی داشته باشد.

  5. علاقه به معانی مترادف: در متن‌های ادبی یا تخصصی، می‌توان از معانی مترادف یا توضیحات بیشتر برای بهبود درک مخاطب استفاده کرد.

اگر به ادامه این مطلب یا جنبه‌های خاص‌تری نیاز دارید، یا سوال دیگری در مورد "دروا" مدنظر دارید، خوشحال می‌شوم کمک کنم!

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. دروا به معنای ورودی و راه‌عبور به یک مکان خاص است.
  2. وقتی به قلعه رسیدیم، دروا با سنگ‌های بزرگ و زیبا تزئین شده بود.
  3. دروا همیشه نمادی از ورود به دنیای جدید و تجربه‌های تازه محسوب می‌شود.

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری