دست انداز
licenseمعنی کلمه دست انداز
معنی واژه دست انداز
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | puddle, bumpiness, ramp, bump | ||
عربی | عجن، تخبط في الماء، تعثر في الوحل، أنقوعة، بريكة بركة صغيرة، ملاط أصم، بركة صغيرة | ||
مرتبط | گودال، چاله فاضل اب، سطح شیب دار، پلکان، سکوب سراشیب، پلهء سراشیب، پیچ | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه «دستانداز» در زبان فارسی به معنای مانع یا مشکلی است که بر سر راه پیشرفت یا حرکت قرار میگیرد. این کلمه به صورت ترکیبی از «دست» و «انداز» ساخته شده است. در نگارش و استفاده از این کلمه، رعایت چند قاعده مهم است:
با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه «دستانداز» به درستی و به شیوهای نگارشی صحیح استفاده کنید. | ||
واژه | دست انداز | ||
معادل ابجد | 527 | ||
تعداد حروف | 8 | ||
مختصات | ( ~. اَ) (اِمر) | ||
منبع | لغتنامه دهخدا | ||
نمایش تصویر | معنی دست انداز | ||
پخش صوت |
دست انداز. [دَ اَ ] (اِمص مرکب ) صاحب آنندراج گوید: حرکت دادن دست را برای کاری چون دزدیدن و گره بریدن و تیر انداختن و خاریدن و آسیب زدن و حمله بردن و صدر و مسند گستردن و شنا کردن . - انتهی . دست اندازی : کلمه «دستانداز» در زبان فارسی به معنای مانع یا مشکلی است که بر سر راه پیشرفت یا حرکت قرار میگیرد. این کلمه به صورت ترکیبی از «دست» و «انداز» ساخته شده است. در نگارش و استفاده از این کلمه، رعایت چند قاعده مهم است: نقطهگذاری: «دستانداز» با тирۀ وسط نوشته میشود که نشاندهندۀ ترکیب بودن این دو واژه است. لذا نوشتن آن به صورت «دست انداز» نادرست است. تلفظ: هنگام تلفظ این کلمه، باید توجه داشت که هر دو بخش ترکیبی به خوبی تلفظ شوند. استفاده در جملات: این کلمه معمولاً به عنوان اسم به کار میرود و میتواند در جملات به عنوان فاعل، مفعول یا خبر ظاهر شود. به عنوان مثال: با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه «دستانداز» به درستی و به شیوهای نگارشی صحیح استفاده کنید.
هر نغمه بلند و پست در رقاصی ست
بزمی ست که توبه مست در رقاصی ست
مطرب به نوازش تعدی پامال
دست اندازی که هست در رقاصی ست .
ظهوری (از آنندراج ).
|| آسیب .حمله . تعدی . (برهان ) :
سالک ازبس دوستی پامال مردم گشته ایم
ورنه دشمن را نباشد تاب دست انداز ما.
سالک قزوینی (از آنندراج ).
شکوه ٔ زلف از زبان ما نمی آید برون
زیر دست انداز او چون شانه پا افشرده ایم .
صائب (از آنندراج ).
خاکساری پیشه کن در هر زمین چون گردباد
در ره افتادگی بر چرخ دست انداز کن .
مخلص کاشی (از آنندراج ).
|| غارت و تاراج . (برهان ) (انجمن آرا). || (نف مرکب ) دست اندازنده . || کنایه از رقاص . (برهان ) (انجمن آرا). || شناور. (برهان )(از انجمن آرا). || کیسه بر. (برهان ). || تیرانداز. (برهان ). کنایه از تیرانداز. (از انجمن آرا). || کسی که دکه و پهلو به کسی زند. (برهان ). کسی که دکه زند. (انجمن آرا). کسی که پهلو به پهلوی دیگری راه میرود. (ناظم الاطباء). || شخصی که صدر و مسند بگستراند، چه دست به معنی صدر و مسند هم آمده است . (برهان ). فرازکننده ٔ صدر مجلس . (از انجمن آرا). || (اِ مرکب ) راه پست و بلند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). پستیها و گودالهای جاده . پستی و بلندیها و فرورفتگیها در جاده و شارع . گودیهای راه . گودالها در نشیب و فراز راهها. || واحد فاصله ٔ مکانی نظیر تیر پرتاب :
پایه ٔ قدر تو جاییست که از حضرت او
چرخ را عقل برون کرده به ده دست انداز.
انوری (از آنندراج ).
|| آنچه که دست روی آن گذارند. محل گذاشتن دست مانند دسته ٔ صندلی و نیمکت و غیره و نیز درنرده و طارمی و پله و پل و غیره . || قطعه ٔ زیرین از چارچوبه ٔ ارسی که بدان تکیه کنند. (ناظم الاطباء). پیش درگاه ارسی خانه و ایوان . سده . || حواله ٔ بی حساب . (برهان ). نقدی و حواله ٔ بی حساب . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || نام نوعی خراج نقدی که پیش ازین از قراء می گرفته اند. (یادداشت مرحوم دهخدا از مرآت البلدان ج 1 ص 337). || کنایه از کره ٔ نر. (انجمن آرا).
puddle, bumpiness, ramp, bump
عجن، تخبط في الماء، تعثر في الوحل، أنقوعة، بريكة بركة صغيرة، ملاط أصم، بركة صغيرة
گودال، چاله فاضل اب، سطح شیب دار، پلکان، سکوب سراشیب، پلهء سراشیب، پیچ