جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: دماغ . [ دَ ] (اِ) انف . بینی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). عضو و اندام واقع در وسط چهره . آلت بویایی . بنظر می رسد که این معنی و معانی بعدی نیز عموماً از معنی نخستین (مغز سر که آن را مرکز سودا و خیال می دانسته اند) پدید آمده است و بهرحال ترکیبات این معنی غالباً موهم نخستین معنی نیز هست : بوی گل اندر دماغ جان ما زآن سر زلف سمن بوی افکنی . عطار. - آب از دماغش بیرون آمدن ؛ لذت و سرور گذشته به تعب و رنجی بدل شدن . (یادداشت مؤلف ). - آب دماغ ؛ آب بینی . (یادداشت مؤلف ). - از دماغ فیل (شیر)افتاده بودن ؛ سخت متکبر بودن : از دماغ فیل افتاده است ؛ سخت متکبر است . (یادداشت مؤلف ). - بوی انسانیت به دماغ کسی نرسیدن ؛ از انسانیت بویی نبردن . از آداب معاشرت بهره ای نداشتن و سخت به دور بودن . (یادداشت مؤلف ). - خون دماغ شدن ؛ از بینی خون آمدن . (یادداشت مؤلف ). - دماغ تیر کشیدن ؛ در تداول عامه ؛ کنایه از لاغر شدن . - دماغ چاق ؛ گنده بینی . که بینی بزرگ و بلند دارد. دماغ گنده . - دماغ دزدیدن از چیزی ؛ دماغ گرفتن از آن چیز. کنایه است از اعراض کردن و بیدماغ شدن . (از آنندراج ) : دماغ نکهت بوی نسیم زلف که راست ز بوی سیب زنخدان دماغ می دزدم . صائب (از آنندراج ). و رجوع به ترکیب دماغ گرفتن از چیزی شود. - دماغ را بالا کشیدن ؛ اظهار عدم رضایت کردن با چهره . (یادداشت مؤلف ). - || دماغش را نمی تواند بالا کشد؛ در تداول عامه ، کنایه از اینکه بی عرضه و نالایق و بیکاره است . (یادداشت مؤلف ). - دماغ قلمی ؛اَنْقی ̍. باریک بینی . مقابل دماغ گنده . (یادداشت مؤلف ). - دماغ کسی را به خاک مالیدن ؛ مغلوب و منکوب کردن . شکست سخت دادن و خوار کردن . غرور و تکبر او را شکستن . شخصیت او را خرد کردن . (یادداشت مؤلف ). پوزه اش را بخاک مالیدن . - دماغ کسی را سوزاندن ؛او را قرین شکست و ناکامی کردن . دچار رنج و شکست کردن . - دماغ کسی مالیده شدن ؛ به علت بدبختی از کبر یا نشاط گذشته بازآمدن . (یادداشت مؤلف ). - دماغ گرفتن ؛ آب بینی ستردن . بینی پاک کردن . (یادداشت مؤلف ). بینی گرفتن . (ناظم الاطباء). مرادف آستین به بینی گرفتن است . (از غیاث ). - || مسدود شدن منافذ بینی به سبب سرماخوردگی و جز آن . - دماغ گرفتن از چیزی ؛ دماغ دزدیدن از آن چیز. کنایه است از اعراض کردن و بیدماغ شدن . (از آنندراج ) : آنانکه خو به نکهت کاکل گرفته اند در بوستان دماغ زسنبل گرفته اند. ظهوری (از آنندراج ). - دماغ گنده ؛ آنکه بینی بزرگ دارد. (یادداشت مؤلف ). - || مالدار و سرشناس . - موی دماغ ؛ موی بینی . (آنندراج ). - || کنایه از مخل بودن . (آنندراج ). مزاحم و گرانجان . - موی دماغ کسی شدن ؛ مزاحم او شدن . در حال نشاط و لذت او را تنها نگذاشتن و خلوت و حال و نشاط او را بر هم زدن . || شامه . بویایی . از قبیل اطلاق معنی ظرف بر مظروف است . - دماغ تیز داشتن ؛ شامه ٔ تند داشتن . (یادداشت مؤلف ). || کام . حنک . (ناظم الاطباء). || عجب و تکبر و نخوت و تبختر. (ناظم الاطباء) (برهان ). عجب و تکبر. (از غیاث ) (از آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (از لغت محلی شوشتر) : اگر کسی دماغی دارد او را فروشکند و دعوی از سر بیرون کند. (تذکرة الاولیاء عطار). به خرمن دو جهان سر فرونمی آرند دماغ و کبر گدایان خوشه چینان بین . حافظ. خواند دانش را قَدَر عقل مجرد در ازل عقل را زآن رو نشد پیدا دماغ سروری . سلمان (از آنندراج ). - در دماغ آمدن ؛ دماغ بالا بردن . نخوت و غرور بهم رساندن . (آنندراج ) : قرابه ادیب دماغ آمده به تعلیم او در دماغ آمده . طغرا (از آنندراج ). و رجوع به ترکیب دماغ بالا بردن شود. - در دماغ داشتن ؛ در دماغ آمدن . نخوت و غرور بهم رساندن . (از آنندراج ). مدعی بودن . دعوی کردن . (یادداشت مؤلف ) : ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد. حافظ. و رجوع به ترکیب دماغ بالا بردن شود. - دماغ بالا بردن ؛ دماغ بالا رفتن . در دماغ آمدن . در دماغ داشتن . نخوت و غرور بهم رساندن . (آنندراج ) : دماغی به بالا عبث برده ای چه جویی ز خود آنچه بسپرده ای . ظهوری (از آنندراج ). باده در سر یار در بر می رسد ما را کلیم چون صراحی گر دماغ خویش بالا برده ایم . کلیم (از آنندراج ). - دماغ بالا رفتن ؛ دماغ بالابردن . کنایه است از نخوت و غرور بهم رساندن . (از آنندراج ). و رجوع به ترکیب دماغ بالا بردن شود. - دماغ فروختن ؛ دماغ کردن . نخوت و غرور کردن . (آنندراج ). رجوع به ترکیب دماغ کردن شود. - دماغ کردن ؛ دماغ فروختن . نخوت و غرور کردن . (آنندراج ) : بوی خسرو نمی کشی ز دماغ بیش از این خود دماغ نتوان کرد. امیرخسرو (از آنندراج ). و رجوع به ترکیب دماغ فروختن شود. || طاقت . (ناظم الاطباء) (از غیاث ) (از آنندراج ). || نشئه و کیف . (ناظم الاطباء) (غیاث ). نشاط. (ناظم الاطباء). به معنی نشئه و کیف ، چنانکه گویند: فلانی دماغ رسانده . (از آنندراج ). در اصطلاح عوام به معنی حالت خوشی و حوصله آید: دماغ داری ؛ حوصله داری . (یادداشت مؤلف ). - از دماغ (از دل و دماغ ) افتاده بودن ؛ نشاط و خوشدلی پیشین را نداشتن . حال و شور گذشته را از دست داده بودن . (یادداشت مؤلف ). - بددماغ بودن ؛ بدحال بودن . نشاط و شادی و حوصله نداشتن . (یادداشت مؤلف ). - || درتداول عوام ، بداخلاق بودن . - بی دماغ بودن ؛ افسرده و ملول بودن . پریشانحال و بی نشاط بودن . کدر و ملول بودن . (یادداشت مؤلف ). - خوش دماغ ؛ خوش مشرب . مجلس آرا. بذله گو. (یادداشت مؤلف ). - دماغ آرایش دادن ؛ دماغ رسیدن . سرخوش شدن و شکفته کردن دماغ . (از آنندراج ): ز هشیاری دماغی دادم آرایش که در مستی دهان تلخ است از خمیازه ٔ آن نشئه افیون را. واله هروی (از آنندراج ). - دماغ چاق بودن ؛ در تداول عوام ، سرحال بودن . می پرسند: حال شما چطور است ، دماغ شما چاق است ؟؛ سالمید و... مرحوم صادق هدایت به مسخره از این کنایه ساخته است چاق سلامتی کردن . و یکی از مترجمان آخوند هم ترجمه کرده بود:انفک ضخیم ؟؛ یعنی دماغ تو چاق است . (یادداشت مؤلف ). - دماغ چاقی ؛ احوالپرسی . (یادداشت مؤلف ). - دماغ چاقی کردن ؛ احوالپرسی کردن . پرسیدن که دماغت چاق است ؟؛ یعنی حالت خوب است ؟ (یادداشت مؤلف ). - دماغ سوخته ؛ کنایه ازخاطر ناکام و افسرده کسی که در وصول به مقصد یا هوسی شکست خورد. در تداول عامه ، به طنز و شوخی و مسخره گویند دماغ سوخته می خریم . یا بوی دماغ سوخته می آید. - دماغ کسی چاق بودن ؛ سرحال بودن و نشاط داشتن .(یادداشت مؤلف ). - || مال بسیار داشتن . (یادداشت مؤلف ). - سر دماغ آمدن ؛ حالت خوشی و نشاط پیدا کردن . (یادداشت مؤلف ). - دماغ گَزیدن ؛ آزردن مغز. آزرده خاطر ساختن : بی جلوه ٔ آن سروقد گلگشت باغم می گزد گل می خراشد دیده ام بلبل دماغم می گزد. میر (از آنندراج ). - دماغ نرم کردن ؛ به وجدو حال درآوردن دماغ ، برخلاف خشک مغزی و خشک دماغی : در آن نشئه که ما را گرم کردند دماغ بندگی را نرم کردند. زلالی (از آنندراج ). - سردماغ بودن ؛ حال و وضع خوب و رضایت بخش داشتن . خوش بودن . سرخوش بودن . (یادداشت مؤلف ): اسب سردماغ است ؛ یعنی خوب از او مواظبت شده . || خواهش ، و به این معنی اخیر در محل تعظیم آید. (از غیاث ) (ناظم الاطباء). خواهش و درخواست ، و در این معنی درمحل بزرگی و تعظیم آید و اکثر در مضاف مصادر یا آنچه بدان ماند آید، چنانچه گویند دماغ حرف زدن ندارم ، و گاهی به اشخاص هم آید. (آنندراج ). || چیزی بر سر کوفتن . (از غیاث ) (از آنندراج ). 1- مغز
2- حوصله
3- حال، ذوق
4- تمايل pecker,encephalon,genius الانف burun le nez die nase la nariz il naso
کلمه "دماغ" در زبان فارسی به معنی بینی یا بخشی از صورت است و قواعد نگارشی خاصی دارد. در ادامه به برخی از نکات نگارشی و کاربردی این کلمه اشاره میشود:
نحوه نوشتار: "دماغ" به همین صورت نوشته میشود و هیچ علامت خاصی به آن اضافه نمیشود.
جمع: جمع "دماغ" به صورت "دماغها" یا "دماغها" نوشته میشود.
کاربرد: این کلمه میتواند در جملات مختلف به کار رود. به عنوان مثال:
"دماغ او بزرگ است."
"این بوی خوش را از دماغم حس میکنم."
همنشینی با دیگر کلمات: این کلمه میتواند با صفات یا عبارات دیگر ترکیب شود. مثل:
"دماغ کوچک"
"دماغ عقابی"
ارتباط با دیگر لغات: واژه "دماغ" ممکن است در ترکیب با سایر کلمات مانند "دماغدرد" (درد در ناحیه دماغ) یا "دماغگیر" (شخصی که در زمینه وسایل یا ابزارهای مرتبط با بینی کار میکند) نیز به کار رود.
توجه به لهجهها: در برخی مناطق، مردم ممکن است این کلمه را با لهجههای مختلفی تلفظ کنند.
به طور کلی، باید به درستی از این کلمه در نوشتهها و گفتارها استفاده شود تا از ابهام یا اشتباهات نگارشی جلوگیری شود.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "دماغ" در جمله آوردهام:
وقتی که به سرماخورده بودم، دماغم کاملاً گرفته بود.
او تا به حال هیچ یک از خالکوبیهای روی دماغش را پاک نکرده است.
وقتی به دستشویی رفتم، فراموش کردم که حوله را برای پاک کردن دماغم بیاورم.
در هندسه، شکلهای مختلفی وجود دارند که میتوان با دماغههای مختلف آنها را رسم کرد.
پزشک گفت که نیاز به عمل جراحی برای بهبود شکل دماغش دارد.
اگر نیاز به جملات بیشتر یا موضوع خاصی دارید، لطفاً بگویید!
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر