جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

duxtan
sew  |

دوختن

معنی: دوختن . [ ت َ ] (مص ) (مصدر دیگر یا حاصل مصدر آن دوزش و دوزندگی و مصدرمرخم آن دوخت است ). دوزیدن . پیوند دادن و متصل کردن پارچه های جامه و جز آن با سوزن و نخ بهم . (ناظم الاطباء) (از برهان ). خیاطة. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). حوص . حیاصة. (تاج المصادر بیهقی ) خصف . (ترجمان القرآن ). دو کناره ٔ دو قطعه ٔ پارچه را بر هم نهادن و پیوند دادن . مقابل بریدن و دریدن و قیچی کردن . (یادداشت مؤلف ): حتی . احتاء. خیاطت . خیاطی . لهط. قطر. لجم .خیاطة. خیط؛ دوختن جامه را. سرب ؛ دوختن درز. طب . تطبیب ؛ دوختن درز مشک را به دوال . (منتهی الارب ). کتب ؛ مشک دوختن . (تاج المصادربیهقی ). خرز؛ دوختن درز موزه و جز آن را. (منتهی الارب ) (دهار). سراد. تسرید، درزدوختن ادیم را. سلة؛ دوختن یک درز به دوال . فرطمة؛ دوختن بینی موزه را و در پی کردن . اکتتاب . کتب ؛ دوختن درز مشک را به دو دوال . (منتهی الارب ) :
وزآن پس بدوزد کجا کرد چاک
ز دل دور کن ترس و اندوه و باک .
فردوسی .
چو شد بافته شستن و دوختن
گرفتند ازو یکسر آموختن .
فردوسی .
نیاید به کار من این ساز جنگ
به سوزن ندوزند چرم پلنگ .
فردوسی .
گاهی بکشد شعله و گاهی بفروزد
گاهی بدرد پیرهن و گاه بدوزد.
منوچهری .
قبای معلم سبزگار روزگار دوخت .
(سندبادنامه ص 2).
مثلی معروف است که گرگ را دوختن باید آموخت که او خود دریدن نیکو داند. (تاریخ جهانگشای جوینی ).
- امثال :
آنکه داند دوخت او داند درید .
(امثال و حکم دهخدا).
- بردوختن (یا بهم بردوختن ) ؛ پیوند دادن . بهم متصل کردن . روی یا کنار هم قرار دادن و دوختن : تا پس از مدتی ... بدیدم که پاره پاره برمی دوخت و لقمه لقمه همی اندوخت . (گلستان سعدی چ مصفا ص 110).
گر بماندیم زنده بردوزیم
جامه ای کز فراق چاک شده ست .
سعدی .
|| درز شکافته را گرفتن و قطعه ٔ درست و سالم روی قسمت دریده نهادن و گرداگرد آن را دوختن :
بر امانت خیانتی بردوخت
وآن امینی به خائنی بفروخت .
نظامی .
- || چسباندن زره و درع را با تیر و نیزه بر بدن دشمن . (یادداشت مؤلف ) :
به زخم سنان آتش افروختی
به یک نیزه ده درع بردوختی .
فردوسی .
- بردوختن خستگیها ؛ التیام جراحات . بخیه زدن و بستن جراحات :
برش مشک و عنبر همی سوختند
همه خستگیهاش بردوختند.
فردوسی .
- پاره بردوختن ؛ دوختن شکافته ها. اصلاح پارگیها با دوخت :
مردان همه عمر پاره بردوخته اند
قوتی به هزار حیله اندوخته اند.
سعدی .
- جامه ٔ نو دوختن ؛ لباس تازه ای بر تن کردن :
سروبنان جامه ٔ نو دوختند
زین سو و آن سو به لب جویبار.
منوچهری .
- رقعه بر چیزی دوختن ؛ وصله کردن :
چند به شب در سماع جامه دریدن به شوق
روز دگر بامداد رقعه بر آن دوختن .
سعدی .
- رقعه بر رقعه دوختن ؛ وصله روی وصله زدن . کنایه است از سخت پریشان حال و فقیر و درمانده بودن .
- رقعه دوختن ؛ وصله زدن . پینه زدن . دوختن وصله بر پاره ٔ لباس . درپی کردن :
هم رقعه دوختن بِه و الزام کنج صبر
کز بهر جامه رقعه بَرِ خواجگان نوشت .
سعدی .
|| بخیه زدن . دوانیدن نخ به سوزن کرده ، باری از زیر و باری از روی در جامه . (یادداشت مؤلف ). || بستن .فراهم آوردن . روی هم آوردن چنانکه چشمها را. (یادداشت مؤلف ) :
اگر جادویی باید آموختن
به بند و فسون چشمهادوختن .
فردوسی .
دو گیتی به رستم نخواهد فروخت
کسی چشم و دل را به سوزن ندوخت .
فردوسی .
- چشم دوختن (یا بردوختن ) از کسی یا چیزی ؛ صرفنظر نمودن از آن :
سر من دار که چشم از همگان بردوزم
دست من گیر که دست از دو جهان بردارم .
سعدی .
سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز
برو کاین وعظ بی معنی مرا در سر نمی گیرد.
حافظ.
- چشم شادی دوختن ؛ در شادی بستن . از نشاط و شادی دوری کردن :
گلستانش برکند و سروان بسوخت
به یکبارگی چشم شادی بدوخت .
فردوسی .
- چشم نیرنگ بردوختن ؛ دیده ٔ مکر کسی را بستن . کنایه از جلوگیری از نیرنگ کسی کردن است . (یادداشت مؤلف ) :
بگفتند زآن گونه کآموختند
سبک چشم نیرنگ بردوختند.
فردوسی .
- چشم یا دیده دوختن (یا بردوختن یا فرودوختن ) ؛ بستن . فروبستن . چشم بربستن . چشم پوشیدن :
یک اهل نماند پس چرا چشم
زین پرده دران فروندوزند.
خاقانی .
دیده ٔ ظاهر بدوز بارگه اینک ببین
جوشن صورت بدر معرکه اینک درآ.
خاقانی .
به فلک بخیه درندوخته اند
چشم خورشید برندوخته اند.
خاقانی .
چشم شب از خواب چو بردوختند
چشم چراغ سحر افروختند.
نظامی .
گر مرا بی تو در بهشت برند
دیده از دیدنت نخواهم دوخت .
سعدی .
مرا با دوست ای دشمن وصال است
ترا گر دل نخواهد دیده بردوز.
سعدی .
مگر از شوخی تذروان بود
که فرودوختند دیده ٔ باز.
سعدی .
نگویم لب ببند و دیده بردوز
ولیکن هر مقامی را مقالی .
سعدی .
ز دیدنت نتوانم که دیده بردوزم
اگر معاینه بینم که تیر می آید.
سعدی .
- چشم یا دیده ٔ کسی را دوختن (یا بردوختن ) ؛ بستن آن :
عشق آمد و چشم عقل بردوخت
شوق آمد و بیخ صبر برکند.
سعدی .
غبار هوا چشم غفلت بدوخت
سموم هوس کشت عمرم بسوخت .
سعدی (بوستان ).
- || با حربه و ضربه خستن و کور کردن آن :
ز پیکان الماس چشمش
بدوزد
دگر تخت و صندوق از برنسوزد.
اسدی .
- دهان کسی را دوختن ؛ بستن دهان او را. او را ساکت و خاموش ساختن .
- || متصل ساختن لبها به هم با گذراندن چیزی چون پیکان و سوزن و میخ و غیره از آن :
به پولاد پیکان دهانش بدوخت
همی خار از زهر او برفروخت .
فردوسی .
به دین زن دست تا ایمن شوی زو
که دین دوزد دهانش را به مسمار.
ناصرخسرو.
- دیده از عیب کسی بردوختن ؛ چشم پوشی کردن از آن . اغماض نمودن :
سخن چینی از کس نیاموختیم
ز عیب کسان دیده بردوختیم .
نظامی .
- لب به مسمار فرودوختن ؛کنایه است از فروبستن لب :
ستاره گره بسته بر کارها
فرودوخته لب به مسمارها.
نظامی .
- لب دوختن ؛ دم فروبستن . ساکت شدن . خاموش گردیدن . (از یادداشت مؤلف ) :
زنان گر بدوزند لب را به بند
به آخر همان بند پاره کنند.
فردوسی .
ز لب دوختن غنچه را زندگی است
چو بشکفت زآن پس پراکندگی است .
امیرخسرو دهلوی .
- نظردوختن ؛ چشم بستن . دیده بربستن :
همی خرامد و عقلم به طبع می گوید
نظر بدوز که آن بی نظیر می آید.
سعدی .
|| نصب کردن . محکم نمودن . (ناظم الاطباء). || ضمیمه کردن . پیوستن . پیوند دادن . بستن . استوار کردن . زدن به . وصل کردن . متصل ساختن : مربوط کردن .با زدن و فروبردن چیزی در دو چیز آن دو را به هم پیوستن چنانکه عضوی را به عضوی دیگر یا به زره و لباس .(یادداشت مؤلف ): دوختن برگهای دفتر و جزوه و جز آن ؛ اتصال آنها به وسیله ٔ گیره های فلزی ماشین دوخت . دوختن تسمه ٔ صندوق و جعبه با میخ و جز آن ؛ سخت پیوند دادن و چسباندن تسمه بدان . چسبانیدن زره و درع را با تیر و نیزه بر بدن دشمن . (ناظم الاطباء) (از برهان ): اختزاز. خز؛ به تیر و نیزه دوختن . خصف ؛ دوختن نعل را. (منتهی الارب ). بش ؛ آهن پاره ٔ تنک یا بند که بر صندوق و دوات و در زنند و به مسمار بدوزند. (لغت فرس اسدی ) :
به میخ و به مس درزها دوختند
سوار و تن و باره افروختند.
فردوسی .
تنت را بدوزم به پیکان تیر
نبیند دگر چشم تو زال پیر.
فردوسی .
همی دوختشان سینه ها تا به پشت
چنین تا بسی سرکشان را بکشت .
فردوسی .
سراسرجگرشان بدوزم به تیر
بیارم زن و کودکانشان اسیر.
فردوسی .
به پیکان بدوزم زره بر برت
به سم ستوران بکوبم سرت .
فردوسی .
بزد تیر و پهلوش با دل بدوخت
دل شیر ماده بر او بر بسوخت .
فردوسی .
سنانش آتش کین فروزد همی
خدنگش دل شیر دوزد همی .
اسدی .
|| بستن . مسدود کردن :
میر چه گویی که بر تو بر در مسجد
ای شده گمره بدوخته ست به مسمار.
ناصرخسرو.
فرعون بفرمود تا جامه های وی برکندند و با چهار میخ آهنین دست و پای او را بر زمین دوختند. (قصص الانبیاء ص 105). تیری بینداخت چنانک سر مار در زمین بدوخت . (نوروزنامه ).
گو به سنانم بزن یا به خدنگم بدوز
گر به شکار آمده ست دولت نخجیر او.
سعدی .
مگر دشمن است این که آید به جنگ
ز دورش بدوزم به تیر خدنگ .
سعدی .
- به میخ دوختن ؛ میخکوب کردن . (یادداشت مؤلف ). با میخ متصل کردن چیزی به چیزی : بفرمود تا جرجیس را بیفکندند و به میخها او را بر زمین دوختند. (قصص الانبیاء ص 191).
- درم اندر کلاه دوختن ؛ کنایه است از به تجمل و ثروت گراییدن :
درم اندر کلاه خود دوزند
خلق را ترک و همت آموزند.
اوحدی .
- موی به تیر دوختن ؛ با تیر موی را هدف قرار دادن و آن را زدن و شکافتن . کنایه است از مهارت در تیراندازی . (از یادداشت مؤلف ) :
گر موی سر آماج نهی موی بدوزی
وین از گهر آموخته ای تو نه به تقدیر.
فرخی .
- یک اندر دگر دوختن ؛ یکی را به دیگری دوختن و پیوستن و متصل کردن .
|| زدن . خستن . شکردن و شکستن و کشتن با حربه وآلتی . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به معنی قبل و شواهد آن شود. || اندودن . (ناظم الاطباء). || متوجه ساختن . فرودوختن . افکندن چنانکه چشم را به چیزی . (از یادداشت مؤلف ).
- چشم دوختن بر چیزی یا به چیزی یا کسی یا جایی ؛ انتظار محبت و احسان و خیر داشتن از آن چیز یا کس یا جا. چشم امید بدان داشتن . علاقمندو آزمند او بودن . (یادداشت مؤلف ) :
خصلت دزدان و خوی راهزنان است
چشم طمع دوختن به جانب کالا.
قاآنی .
- فرودوختن چشم به چیزی ؛ پابند و نگران آن شدن :
به زر چشم خود را فرودوختی
جهان را به دینار بفروختی .
فردوسی .
... ادامه
1279 | 0
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (مصدر متعدی) [قدیمی]
مختصات: (تَ) [ په . ]
آواشناسی:
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 1060
شمارگان هجا:
دیگر زبان ها
انگلیسی
sew | suture , sew up , scallop , seam
ترکی
dikiş
فرانسوی
couture
آلمانی
nähen
اسپانیایی
de coser
ایتالیایی
cucire
عربی
خاط | رتق , رقع , خاط الجرح , خاط جرحا , مارس الخياطة , درز , خياطة
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه «دوختن» در زبان فارسی یک فعل است که به معنای متصل کردن دو یا چند قطعه پارچه یا مواد دیگر با استفاده از نخ و سوزن می‌باشد. برای نوشتن و استفاده از این کلمه، به نکات زیر توجه فرمایید:

1.قواعد نوشتاری:

  • نگارش صحیح: کلمه «دوختن» باید به شکل صحیح نوشته شود و از اشتباهاتی مانند «دختن» یا «دوخنتن» پرهیز شود.
  • حروف اضافه: هنگام استفاده از این کلمه، حروف اضافه را به درستی انتخاب کنید. مثلاً: «دوختن لباس» یا «دوختن پارچه».

2. قواعد معنایی:

  • جملات مرتبط: می‌توانید این کلمه را در جملات به شکل‌های مختلف به کار ببرید. مثلاً: «او در حال دوختن یک لباس زیبا است.» یا «دوختن این پارچه بسیار سخت است.»

3. صرف فعل:

  • صرف در زمان‌های مختلف: کلمه «دوختن» در زمان‌های مختلف صرف می‌شود:
    • حال: «دوختم»، «دوختی»، «دوخت»
    • گذشته: «دوخته‌ام»، «دوخته‌ای»، «دوخته»
    • آینده: «دوختن خواهم»

4. همنشینی‌ها:

  • این فعل معمولاً با اسم‌هایی مثل «لباس»، «پارچه»، «کیف» و ... همراه است. به عنوان مثال: «دوختن کیف دستی»

5. نکات نگارشی:

  • تنوع در جملات: سعی کنید جملات خود را با استفاده از کلمات و عبارات متنوع تر کنید.
  • استفاده از علامت‌های نگارشی: در جملات خود از نگارشی مناسب، شامل نقطه، ویرگول و … استفاده کنید.

6. پر avoided اشتباهات متداول:

  • از به کار بردن کلمات مشابه که ممکن است با «دوختن» اشتباه شوند، خودداری کنید.

با رعایت این نکات، می‌توانید به شکل موثرتری از کلمه «دوختن» در نوشتار خود استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. مادرم همیشه با عشق لباس‌های زیبایی را برای ما می‌دوخت.
  2. در کلاس هنر، ما یاد گرفتیم چگونه با دست خود لباس‌ها را بدوزیم.
  3. او تصمیم گرفته است که برای جشن تولدش یک دامن جدید بدوزد.

واژگان مرتبط: خیاطی کردن، دوزندگی کردن، درز گرفتن، پختن، حلزون گرفتن، درز دادن، بهم پیوستن، بوسیله درزگیری بهم متصل کردن

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری