جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: دوش . (اِ) شانه . کول و شانه و کتف . آن جزء از بدن که بواسطه ٔ وی در انسان بازوها و در چارپایان دستها به تنه متصل می گردند. (ناظم الاطباء). فراز بندگاه که آن را سفت و کفت نیز گویند و به تازیش کتف نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). کتف . (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). کَتِف . کفت . سفت . هویه . کت . شانه . (یادداشت مؤلف ). منکب . (ترجمان القرآن ): زبرة. کَتَد. کَتِد. نَضی . عاتق . مطنب . شاعب . ضوبان ؛ دوش شتر. اهداء؛ دوش که اعلایش آماسیده و فروهشته باشد. (منتهی الارب ) : برد حالی زنش ز خانه به دوش گرده ای چند و کاسه ٔ دوسیار. دقیقی . بار ولایت بنه از دوش خویش نیز بدین شغل میاز و مدن . کسایی . جوان همچنان خسته بازو و دوش همی راند اسب و همی زد خروش . فردوسی . برون آمدند از سر دوش اوی سر خویش کردند در گوش اوی . فردوسی . به یک زخم ده سرفکندی ز دوش به نعره بکندی دل شیر زوش . فردوسی . کشنده بدو گفت ما هوش خویش نهادیم ناچار بر دوش خویش . فردوسی . سرت از دوش به شمشیر جدا کردم چون بکشتم نه ز چنگال رها کردم . منوچهری . من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد تا سرتان نگسلم ز دوش به کوپال . منوچهری . تیغ بر دوش نه و از دی و از دوش مپرس گر بخواهی که رسد نام تو تا رکن حطیم . ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ). گرهمی اندر دین رغبت کنی دور کن از دوش جهان پوستین . ناصرخسرو. سر سفت را به تازی منکب گویند و به شهر من [ گرگان ] دوش گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). مر ترا هست کنون نقش فتوت بردل همچو همنام ترا مهر نبوت بر دوش . سوزنی . خاک شد هر چه خاک برد به دوش کآب خوردش ز خاکدان برخاست . خاقانی . در گوش گوشوار سمعنا کند عراق بر دوش طیلسان اطعنا برافکند. خاقانی . اقبال نهاده برفلک زین چون غاشیه ات گرفته بر دوش . ظهیرفاریابی . ز طبع تر گشاده چشمه ٔ نوش به زهد خشک بسته بار بر دوش . نظامی . بنفشه تاب زلف افکنده بر دوش گشاده باد نسرین را بناگوش . نظامی . سینه ای فارغ از گریوه ٔ دوش گردنی ایمن از کناره ٔ گوش . نظامی . یکی مرغول عنبر بسته بر گوش یکی مشکین کمند افکنده بر دوش . نظامی . آن سیل که دوش تا کمر بود امشب بگذشت خواهد از دوش . سعدی . ندانستم از غایت لطف و حسن که سیم و سمن یا برو دوش بود. سعدی . دوش بردوش فلک می زنم امروزکه دوش مستم از کوی خرابات به دوش آوردند. سلمان ساوجی . خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن به دوش همچو گل بر خرقه رنگ می مسلمانی بود. حافظ. - اژدهادوش ؛ که در شانه اژدها دارد. - || کنایه از ضحاک . (یادداشت مؤلف ). - بر دوش کردن ؛ بر دوش انداختن . روی دوش قرار دادن . بر کتف نهادن : علم از دوش بنه ور عسلی فرماید شرط آزادگی آن است که بر دوش کنی . سعدی . نه هرکه طراز جامه بر دوش کند خود را ز شراب گبر مدهوش کند. سعدی . - به دوش بردن ؛ روی دوش بردن . کسی را روی شانه حمل کردن . بر کتف سار نهادن و حمل کردن : چنان شدی تو که مستان به دوش بردندت که کس ز جام غرور زمانه مست مباد. اوحدی . ز کوی میکده دوشش به دوش می بردند امام شهر که سجاده می کشید به دوش . حافظ. - به دوش درآوردن ؛ روی دوش گرفتن . برشانه نهادن . بر کتف گرفتن : میان بست و بی اختیارش به دوش درآورد و خلقی بر او عام جوش . سعدی . - خانه به دوش (یا بردوش ) ؛ که خانه و کاشانه ندارد. که وسایل زندگی و اقامت چون چادر و خیمه و جزآن از جای به جای به دوش برد. که هرجا پیش آید اقامت کند. مجرد. درویش : از حادثه لرزند به خود کاخ نشینان ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم . صائب تبریزی . - روی دوش کسی سوار شدن ؛ کنایه است از مسلط شدن بر او. (یادداشت مؤلف ). - ماردوش ؛ اژدهادوش . که مار بر دوش دارد. - || ضحاک . (از یادداشت مؤلف ). - همدوش ؛ دوشادوش . دوش بدوش . همردیف . همراه . در یک صف و رسته و رده . برابر. || مواجه . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح عرفانی ).صفت کبریایی حق . (از فرهنک مصطلحات عرفانی تألیف سجادی ). || قسمی از لاک که با آن محکم می کنند دسته ٔ کارد را. || لحیم فلزات . (ناظم الاطباء). || گوشه ٔ دیوار. (از آنندراج ). || کودک . || (ص ) احمق . (ناظم الاطباء). 1- دوشين، ديشب، شب گذشته
2- شانه، كتف، كول، منكب
3- حمام
4- آب پاش امشب shower, shoulder, shower bath دش، حمام، غيث، شرذمة، انهيار، عصابة، أمطار متفرقة، وابل المطر، حفلة تقام لفتاة على وشك الزواج، إغتسل بالدش، تمطر، استحم، غدق على، ترسل السماء وابلا duş douche dusche ducha doccia رگبار، بارندگی، درشت باران، کتف، هر چیزی شبیه شانه، جناح، سفت، حمام دوش، دو
... ادامه
1030|0
مترادف:1- دوشين، ديشب، شب گذشته
2- شانه، كتف، كول، منكب
3- حمام
4- آب پاش
دش|حمام , غيث , شرذمة , انهيار , عصابة , أمطار متفرقة , وابل المطر , حفلة تقام لفتاة على وشك الزواج , إغتسل بالدش , تمطر , استحم , غدق على , ترسل السماء وابلا
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "دوش" در زبان فارسی معانی و کاربردهای مختلفی دارد، اما عموماً به معنای "بالای شانه" یا "قسمت بالایی بدن" در نظر گرفته میشود. همچنین در محاورات به معنای "عصر" یا "در هنگام شب" نیز استفاده میشود. در ادامه به بررسی برخی از قواعد نگارشی مربوط به این کلمه میپردازیم:
استفاده در جملات:
"دوش" میتواند به عنوان اسم در جملات به کار رود:
"من دوش را شستم."
نحو و ساختهای زبانی:
میتوان "دوش" را در ترکیبهای مختلف به کار برد:
"دوش گرفتن" به معنای استحمام کردن.
"دوش به دوش" به معنی همراهی کردن.
قواعد املایی:
کلمه "دوش" به این شکل نوشته میشود و هرگونه تغییر املایی (مانند استفاده از "دشت" یا "دوشنبه") را در نظر بگیرید.
ترکیب با دیگر واژهها:
"دوش" میتواند با دیگر واژهها ترکیب شود و معانی جدیدی ایجاد کند:
"دوشیزه" (دختر جوان) یا "دوشبد" (عصر).
نکات نگارشی:
در نوشتار رسمی و غیررسمی به صورت مشابه نوشته میشود و نباید آن را با کلمات دیگر اشتباه گرفت.
با رعایت این نکات میتوانید به درستی از کلمه "دوش" در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "دوش" در جمله آورده شده است:
بعد از یک روز طولانی، یک دوش گرم میتواند خستگی را از بین ببرد.
او در حمام، مشغول استحمام و گرفتن دوش بود.
هوای گرم تابستان به قدری داغ است که دوش آب خنک بهترین راه برای رفع عطش است.
پس از تمرین سخت، دوش گرفتن بهترین کاری است که میتوان کرد.
او روزانه صبحزد در زیر دوش آب، احساس طراوت و شادابی میکند.
اگر به مثالهای بیشتری نیاز دارید یا سوال دیگری دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: رگبار، بارندگی، درشت باران، کتف، هر چیزی شبیه شانه، جناح، سفت، حمام دوش، دو
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر