رایگان
licenseمعنی کلمه رایگان
معنی واژه رایگان
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | بادآورد، بلاعوض، مجاني، مفت، مفتكي | ||
انگلیسی | free, gratis, gratuitous | ||
عربی | حرر، فك، تخلص من، حل، حر، مجان، مطلق الحرية، مطلق، طليق، مطلق السراح، معافى، متفرغ، متحرر من، خالص مصفى، متمتع بحقوق المواطن، معفى من، غير خاضع ل، مطلق غير مقيد، سالك، مجانيا، بحرية | ||
ترکی | Özgür | ||
فرانسوی | gratuit | ||
آلمانی | frei | ||
اسپانیایی | gratis | ||
ایتالیایی | gratuito | ||
مرتبط | مجانی، رها، عاری، ازاد، مختار، بیخود | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "رایگان" در زبان فارسی به معنای بدون هزینه و مجانی است. در نگارش و استفاده از این کلمه، نکاتی را باید در نظر داشت:
با رعایت این نکات میتوانید از کلمه "رایگان" به درستی و به شکل مؤثری استفاده کنید. | ||
مثال برای واژه | مثال برای واژه (هوش مصنوعی) البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "رایگان" در جمله آورده شده است:
اگر به جملات بیشتری نیاز دارید، لطفاً بفرمایید! | ||
واژه | رایگان | ||
معادل ابجد | 282 | ||
تعداد حروف | 6 | ||
تلفظ | rāy[e]gān | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت) | ||
مختصات | (یِ) (ص مر.) | ||
آواشناسی | rAyegAn | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | لغتنامه دهخدا | ||
نمایش تصویر | معنی رایگان | ||
پخش صوت |
رایگان . [ ی ْ / ی ِ ] (ص نسبی ) راهگان . هر چیز که در راه یابند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (جهانگیری ). هر چیز مفت و چلمه که آن را عوض و بدلی نباید داد. (از برهان ) (ناظم الاطباء). مفت . (رشیدی ). چیزی که در راه یافت شود. (غیاث اللغات ). هر چیز بیمایه و بی زحمت و بی تحمل و بلاعوض و مفت و بدون خریداری . (ناظم الاطباء). هر چیز که بی رنج و محنت بدست آید. (از ناظم الاطباء). مفت و بی عوض . (غیاث اللغات ). مفت و بی زحمت . (از فرهنگ نظام ). مفت و آسان . (ارمغان آصفی ) (بهار عجم ). مفت و بی بدل و بی مایه و بی تحمل زحمت . (از آنندراج ) (جهانگیری ). گویند در اصل راهگان بوده یعنی چیزی در راه یافت شده . سامانی گفته است رایگان راهگان بوده ، چه گان افاده ٔ معنی لیاقت و سزاواری و درخوری کند و حاصل معنی ، سزاوار راهی است ، چه ، چیز کم مایه و فرومایه درخور آن است که بر سر راهها افتاده باشد چنانکه شایگان سزاوار صاحبی و خداوندی باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از غیاث اللغات ) (از فرهنگ رشیدی ). چیزی است که در راه بیابند یا بمفت بدست آید و آنرا عوضی و بدلی نباشد. و در اصل راهگان بوده ، مخفف آن راگ باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مرحوم دهخدا). بی عوضی . بی بدلی . مجان . (یادداشت مرحوم دهخدا). دلخواه . مفت . بی بدل . هر چیز که مفت بدست آید یا از دست برود. هر چیز که مفت و بی مایه و عوض بچنگ آید یا به آسانی و سهولت تلف شود و از میان برود. تلف . (منتهی الارب ) ذهبت ماله تلفاً و طلفاً؛ مالش برایگان رفت . جباب . جبار. دله . سحت . ضبع. ضلة: ذهبت دمه ضلة. طَلَف . طَلْف . قَمَز. لبع. (از منتهی الارب ). مجان . (دهار) :
دریغ آن سوار گرانمایه شیر
که افکنده شد رایگان خیرخیر.
فردوسی .
بنام بزرگان و آزادگان
کز ایشان جهان یافتی رایگان .
فردوسی .
نه این باشد آیین آزادگان
همی تن به کشتن دهی رایگان .
فردوسی .
کجا گیو گودرز کشوادگان
که سردار باید همی رایگان .
فردوسی .
بزرگان و بادانش آزادگان
نوشتند یکسر همه رایگان .
فردوسی .
گفتم که رایگان نگرفته ست مملکت
گفتا که مملکت نتوان یافت رایگان .
عنصری .
اندر ایران از عطای تو به زایر زین سپس
زرّ نستاندستاننده ار دهندش رایگان .
عنصری .
در خانه های ما ز عطاهای کف ّ او
زرّ عزیز خوارتر از خاک رایگان .
فرخی .
درّ است ناخریده و مشک است رایگان
هرچند برفشانی و هرچند برچنی .
منوچهری .
رایگان مشک فروشی نکند هیچ کسی
ور کند هیچ کسی زلف دوتای تو کند.
منوچهری .
گاه صرافست و گه بزاز و هرگز کس ندید
رایگان زر صیرفی و رایگان دیبا بزاز.
منوچهری .
مردمان را رایگان علم آموزد [ ابوحنیفه ٔ اسکافی ]. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277). گفت [ خواجه احمد عبدالصمد ] که من دبیری کرده ام محال است دبیران را رایگان شغل فرمودن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 655). گفت مردی درویشم و بنی خرما دارم ... پیلبان همه خرمای من رایگان می ببرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 450). و سالاران بزرگ که بودند همه رایگان برافتادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 538).
که این صد شتر دانه بار گران
بما داد بی منت و رایگان .
شمسی (یوسف و زلیخا).
گویند در مثل نبود رایگان گران
مشناس در متاع جهان رایگان عیال .
ناصرخسرو.
دنیا نستانم برایگان من
زیرا که جهان رایگان گرانست .
ناصرخسرو.
یکی رایگان حجتی گفت بشنو
ز حجت مر این حجت رایگان را.
ناصرخسرو.
منت خدای را که به تیرخدایگان
من بنده بیگنه نشدم کشته رایگان .
امیرمعزی .
گفتم به عقل و جود و هنر یافت منزلت
گفتا که منزلت نتوان یافت رایگان .
امیرمعزی .
احمدبن محمدبن نصر گوید که بروزگار ما این ضیاع کوشک مغان چنانست که برایگان میدهند وکسی نمی خواهد و آنچه بخرند بماند رایگان ، بسبب ظلم و بی شفقتی بر رعیت . (تاریخ بخارای نرشخی ص 38). بقاء ذکر بر امتداد روزگار ذخیره ٔ نفس و بهر بها که خریده شود رایگان نماید. (کلیله و دمنه ).
آب نایافته گران باشد
چون بیابند رایگان باشد.
سنایی .
من رایگانْش هستم بنده بر آنکه گر
دیدار او بجان بخرم هست رایگان .
سوزنی .
مخرش پیش از آنکه بشناسی
وآنگهت رایگان گران باشد.
انوری .
در دل سوسن ارنه حربه کشد
ز رحل کرده رایگان ننهند.
مجیر بیلقانی .
در موکبت برای خبر چون کبوتران
شام و سحر دو نامه بر رایگان شده .
خاقانی .
تا بدیگر مغز خود خود را مزورها پزند
از سرشک نو زرشک رایگان انگیخته .
خاقانی .
گاهی کبودپوش چو خاکست و همچو خاک
گنجور رایگان و لگدخسته ٔ عوام .
خاقانی .
ای کعبه ٔ ملک عصمةالدین
من بنده ٔ رایگان کعبه .
خاقانی .
بر خاک در تو آب حیوان
چون آتش رایگان ببینم .
خاقانی .
کیست کو گنج رایگان نخرد
وآرزویی چنین بجان نخرد.
نظامی .
نام کرم ساخته مشتی زیان
اسم وفا بندگی رایگان .
نظامی .
می ندانم من سبکدل هیچ
که چرا رایگان گران توام .
عطار.
تا تو پنداری که بر وی رایگان
بازنستانند از تو این و آن .
مولوی .
دست ناید بی درم در راه نان
لیک هست آب دو دیده رایگان .
مولوی .
تو نمیدانی که دایه ٔ دایگان
کم دهد بی گریه شیرت رایگان .
مولوی .
رایگانست یک نفس با دوست
گر بدنیا و آخرت بخری .
سعدی .
بیاورد مردی ز همسایگان
که آخر نیم قحبه ٔ رایگان .
سعدی .
نسیمی از سر زلفش بیار و جان بستان
به پایمزد، نگویم که رایگان بستان .
سلمان ساوجی .
- امثال :
رایگان گران است . (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 862).
رایگان گران نیست . (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 863).
ذهب دمه أدراج الریاح ؛ خون او رایگان رفت . اسفل سافلین ؛ پیری یا تلف و رایگان یا ضلالت و گمراهی . اهدار؛ رایگان و مباح گردانیدن خون را. تهادم ؛ با هم رایگان و مباح کردن خون را. هدر؛ رایگان و باطل شدن حق و خون و جز آن . رایگان از خون و حق و جز آن . هدم ؛ خون رایگان و باطل . (منتهی الارب ). || بی ارزش . بی سروپا. بی قدر و ارج . مرد بی بها و ارز :
شود رایگانی پرستنده ای
و یا بی بهایی یکی بنده یی .
فردوسی .
- رایگان از دست رفتن (شدن ) ؛ مفت و آسان از دست رفتن . بدون جهت و در اثر غفلت از اختیار خارج شدن :
شب رفته از دست آزادگان
بشد نامداری چنین رایگان .
فردوسی .
بوسهل این مقداری با مامیگفت که آلتونتاش رایگان از دست بشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). و تقدیر کرده بود ایزد... که خراسان چنانکه بازنمودم رایگان از دست وی برود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 665).
- رایگان داشتن ؛ مجان و مفت در تصرف داشتن :
نجست از کسی باژو ساو و خراج
همی رایگان داشت آن گاه و تاج .
فردوسی .
- رایگان شدن چیزی کسی را ؛ آسان در اختیار و تصرف وی درآمدن . بی عوض و زحمت بسیار او را مسلم شدن :
چو بهرام در خیمه تنها بماند
فرستاد و ایرانیان را بخواند
همی رای زد جنگ را با سپاه
بدینگونه تا گشت گیتی سیاه
بخفتند ترکان و آزادگان
جهان شد جهانجوی را رایگان .
فردوسی .
|| به هدر رفتن . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
- برایگان ؛ مجانی . مجاناً. مفت .(یادداشت مرحوم دهخدا) :
دنیا نستانم برایگان من
زیرا که جهان رایگان گرانست .
ناصرخسرو.
الفنج کن اکنون که مایه داری
از مَنْت نصیحت برایگان است .
ناصرخسرو.
پیش خاک در تو چشم از در
صد طویله برایگان بگسست .
خاقانی .
اینهمه گفتم برایگان نه بر آن طَمْع
کَافسر زر یابم از خطای صفاهان .
خاقانی .
- برایگان بشدن ؛ مفت (بهدر، بباطل ) بشدن . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
- برایگان فروختن ؛ مفت و مجانی از دست دادن . بدون بها و عوض چیزی را بکسی دادن :
زمن بهار بگو با برادران حسود
برایگان نفروشد کسی برادر خویش .
ملک الشعراء بهار.
- رایگان رفتن (شدن ) خون ؛ اطلال . طل .به هدر رفتن خون . از بین رفتن خون : ذهب دمه خضراً مضراً؛ خون وی رایگان رفت . (منتهی الارب ).
- رایگان رفته ؛ خون ریخته شده از روی عدم عقوبت و سیاست . (ناظم الاطباء). خون هدر.
- رایگان شدن خون مقتول ؛ طل . به هدر رفتن خون وی . (منتهی الارب ).
- رایگان کردن خون کسی ؛ به هدر دادن خون وی . از بین بردن خون او: طل ، طلول ؛ رایگان کردن خون کسی را. (از منتهی الارب ).
|| هر چیز عبث و باطل . (ناظم الاطباء). هدر. بطر. باطل . (یادداشت مرحوم دهخدا). || درست . نیک . آزاد. گستاخ . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
فخر بناکتی را ارزان چرا فروشی
ای خواجه رایگان بین خصم آشناست گویی .
فخرالدین بناکتی .
|| در تداول عوام در این اواخر معنی یگانه و صمیمی و گستاخ و مانند آن گرفته است : فلانی با من رایگان است ؛ یعنی صمیمی و گستاخ است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- رایگان بودن با کسی ؛ چیزی از او دریغ نداشتن . فرقی میان خواسته و مال و منال خود و او ننهادن .
بادآورد، بلاعوض، مجاني، مفت، مفتكي
free, gratis, gratuitous
حرر، فك، تخلص من، حل، حر، مجان، مطلق الحرية، مطلق، طليق، مطلق السراح، معافى، متفرغ، متحرر من، خالص مصفى، متمتع بحقوق المواطن، معفى من، غير خاضع ل، مطلق غير مقيد، سالك، مجانيا، بحرية
Özgür
gratuit
frei
gratis
gratuito
مجانی، رها، عاری، ازاد، مختار، بیخود
کلمه "رایگان" در زبان فارسی به معنای بدون هزینه و مجانی است. در نگارش و استفاده از این کلمه، نکاتی را باید در نظر داشت:
-
استفاده صحیح: "رایگان" به عنوان صفت به کار میرود و به خدمتی اشاره دارد که بدون پرداخت هزینه ارائه میشود. مثلاً: "این دوره آموزشی رایگان است."
-
نوشتار: این کلمه باید به صورت یکپارچه نوشته شود و نباید بین آن فضا یا علامت خاصی قرار داد.
-
تناسب با سایر کلمات: این کلمه میتواند با سایر کلمات ترکیب شود، مثلاً "خدمات رایگان"، "مشاوره رایگان" و غیره.
-
تبلیغات: در استفاده از "رایگان" در تبلیغات یا آگهیها، دقت کنید که اطلاعات به وضوح بیان شوند تا سوء تفاهمی برای مخاطب ایجاد نشود.
- قواعد جمله: این کلمه میتواند در ساخت جملات مختلف به کار برود، به عنوان مثال:
- "شما میتوانید از خدمات رایگان ما بهرهمند شوید."
- "کتابهای این کتابخانه به صورت رایگان در دسترس است."
با رعایت این نکات میتوانید از کلمه "رایگان" به درستی و به شکل مؤثری استفاده کنید.
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "رایگان" در جمله آورده شده است:
- این برنامه آموزشی به مدت یک ماه برای همه کاربران رایگان است.
- بلیتهای این کنسرت به صورت رایگان در دسترس عموم قرار گرفته است.
- وبسایت ما خدمات مشاورهی رایگان برای تمام مشتریان ارائه میدهد.
- در این جشنواره، بازیها و سرگرمیها برای شرکتکنندگان رایگان بود.
- ما به همه دانشآموزان کتابهای درسی رایگان ارائه میدهیم.
اگر به جملات بیشتری نیاز دارید، لطفاً بفرمایید!