جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

rad
rejection  |

رد

معنی: رد. [ رَ ] (ص ، اِ) حکیم و فیلسوف و دانشمند. (ناظم الاطباء). حکیم و دانشمند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (برهان ). دانا و خردمند. (انجمن آرا) (آنندراج ). دانا و بخرد. (فرهنگ خطی ). حکیم و دانا. (فرهنگ جهانگیری ). حکیم و فیلسوف وعاقل و عالم . (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 24) :
دل بخردان داشت و مغز ردان
نشست کیان افسر موبدان .
فردوسی .
به خراد گفت ای رد رادمرد
برنجی دگر گرد پوزش مگرد.
فردوسی .
بفرمود کز هند از بخردان
بیارند کارآزموده ردان .
فردوسی .
برفتند بیداردل موبدان
ز هر دانشی راه جسته ردان .
فردوسی .
چنین گفت با نامور بخردان
جهاندیده و کاردیده ردان .
فردوسی .
کنارنگ با پهلوان و ردان
همان دانشی پرگهربخردان .
فردوسی .
سخندان چو رأی ردان آورد
سخن بر زبان ددان آورد.
عنصری .
جهانش نام کرده شاه موبد
که هم موبد بد و هم بخرد رد.
(ویس و رامین ).
ردی دانش آرای یزدان پرست
زمین حلم و دریادل و راددست .
اسدی .
و رد کسی را خوانده اند که رأی قوی داشته است . (مجمل التواریخ و القصص ). || راد. (ناظم الاطباء). سخی و جوانمرد. (فرهنگ خطی ). همان راد است به معنی مرد نیک و بزرگ . (فرهنگ لغات شاهنامه ). || خواجه . (ناظم الاطباء) (برهان ). بزرگ . سرور. (فرهنگ فارسی معین ) :
دگر روز گشتاسب با موبدان
ردان و بزرگان و اسپهبدان .
دقیقی .
شبی می همی خورد با موبدان
بزرگان و کارآزموده ردان .
فردوسی .
ترا باد جاوید تخت ردان
همان تاج و هم فره موبدان .
فردوسی .
گزارنده ٔ خواب را خواندند
ردان را بر گاه بنشاندند.
فردوسی .
شدند انجمن پیش او بخردان
بزرگان و کارآزموده ردان .
فردوسی .
بدو گفت شاها ردا بخردا
سترگا بزرگا گوا موبدا.
فردوسی .
خواجه را بیهده گرفته نشد
راه مردان و مهتران و ردان .
فرخی .
|| پهلوان و دلاور و بهادر وشجاع . (ناظم الاطباء) (برهان ). شجاع و دلاور. (انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر) (آنندراج ). دلاور و پهلوان و بهادر. (فرهنگ جهانگیری ). دلاور و بهادر. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 4). پهلوان . (فرهنگ لغات شاهنامه ). پهلوان . دلیر. دلاور. (فرهنگ فارسی معین ) :
به قلب اندر افراسیاب و ردان
سواران گردنکش و بخردان .
فردوسی .
ز لشکر گزین کرد پس بخردان
جهاندیده و کارکرده ردان .
فردوسی .
|| لقبی بوده در دوره ٔ ساسانیان که پیشاپیش اسماء نهاده میشده . (تاریخ حقوق علی آبادی ) :
ابر شاه نوذر رد افراسیاب
برافکند دیده دلی پرشتاب .
فردوسی .
از آن تیز گردد رد افراسیاب
دلش گردد از کین ما پرشتاب .
فردوسی .
جز از گنج ویژه رد افراسیاب
که کس را نبود اندر آن دست یاب .
فردوسی .
بر آن دختران رد افراسیاب
نگه کردکاوس مژگان پرآب .
فردوسی .
وز آن پس فروریخت بر چهره آب
بسی یاد کرد از رد افراسیاب .
فردوسی .
و در شواهد زیر پس از اسماء آمده است همچون : بهرام رد، سیاوخش رد، هوشنگ رد. و گویا به نام پهلوانان و دلاوران و شجاعان افزوده میشده است :
بپذرفت بهرام رد آن دو اسب
فروزنده بر سان آذرگشسب .
فردوسی .
بپوشید درع سیاوخش رد
زره را گره برکمربند زد.
فردوسی .
سیاوخش رد را برادر تویی
به گوهر ز سالار برتر تویی .
فردوسی .
بدان کاو به کار سیاوخش رد
نیفکند یک روز بنیاد بد.
فردوسی .
یکی را فرستاد نزدیک اوی
که پنهان سیاووش رد را بگوی .
فردوسی .
همان گوشوار سیاووش رد
کز او یادگار است ما را خرد.
فردوسی .
که بر دست من پور کاووس شاه
سیاووش رد کشته شدبیگناه .
فردوسی .
ز هوشنگ رد تا به کاووس شاه
که بودند با فر و تخت و کلاه .
فردوسی .
|| حاذق و هنرمند. || پیشوای بزرگ مغان . (ناظم الاطباء) . موبد. (از فرهنگ لغات شاهنامه ) (یادداشت مؤلف ). سرور روحانی . پیشوای دینی زرتشتی . (فرهنگ فارسی معین ). ردان دسته ای مخصوص از روحانیان زردشتی بوده که به شغل قضاوت اشتغال داشته اند. (تاریخ حقوق علی آبادی ). مقامی دولتی و مذهبی در دربار ساسانیان که کار داوری را بر عهده داشته اند :
بفرمود تا موبد موبدان
برفت و بیاورد چندی ردان .
فردوسی .
یکی مجلس آراست با پیلتن
رد و موبد و خسرو پاکتن .
فردوسی .
رد و موبدش بود بر دست راست
نویسنده ٔ نامه را پیش خواست .
فردوسی .
بیایند و در پیش او بگذرند
رد و موبد و مرزبان بشمرند.
فردوسی .
به ایران رد و موبد و هرکه بود
که گفتار آن شاه دانا شنود.
فردوسی .
رد و موبد و بخردان ارجمند
بداندیش ترسان ز بیم گزند.
فردوسی .
|| (اِخ ) لقب برای زرتشت . آقای دکتر معین با استشهاد ابیات زیر از شاهنامه :
بدو گفت گشتاسپ کاین غم چراست ؟
به یک تاختن درد و ماتم چراست ؟
چنین داد پاسخ که یاوه مگوی
که کار بزرگ آمدستت بروی .
شهنشاه لهراسب در شهر بلخ
بکشتند و شد روز ما تار و تلخ .
وز آنجا به نوش آذر اندر شدند
رد و هیربد را همه سر زدند.
در شهادت زرتشت گوید: مراد از رد در اینجا زرتشت پیغمبر است اگرچه در اوستا اشاره نشده که زرتشت هم در هجوم دوم تورانیان در شهر بلخ با لهراسب شهادت یافته باشد ولی بنا به سنت کهن و بشهادت کلیه ٔ کتب دینی پهلوی پیغمبر ایران در همین جنگ در آتشکده ٔ بلخ بدست یک تورانی بنام براترکرش در روز خردادا
ز ماه اردیبهشت بسن هفتادوهفت سالگی شهید گردید و تا آن روز شهادت چهل وهفت سال از رسالتش گذشته بود هرچند در شاهنامه ٔ فردوسی صراحتاً نام زردشت قید نگردیده که آن روز در میان هشتاد هیربد وی نیز شهید شده باشد اما قریب به یقین است که مراد از «رد» همان زرتشت بوده است و «مول » مترجم فرانسوی و «وارنر» مترجم انگلیسی نیز آنرا متعرض شده اند. (از مزدیسنا و ادب پارسی ص 396). آقای دکتر معین در صفحه ٔ بعد همان کتاب افزاید: «... و از قطعه ٔ 8 اوستا نیز برمی آید که خود زرتشت «رد جهان » است و آسایش نوع بشر و کلیه ٔ مخلوقات بسته به آیین اوست ... نظر به معنی کلمه ٔ رد در اشعار فردوسی راجع به کشته شدن موبدان و پیشوایان در آتشکده ٔ نوش آذر بلخ باید از هیربد مطلق پیشوایان و از «رد» خود پیغمبر اراده شده باشد که بزرگ و سرور موبدان بوده است زیرا که فقط از یک رد سخن رفته ولی مکرر از هشتاد هیربد یا موبد یاد شده است ...». (مزدیسنا وادب پارسی ص 397). و رجوع به یشتها ج 2 ص 279 و 280 شود.
... ادامه
436 | 0
مترادف: 1- اثر، پي، رگه، علامت، نشان، نقش 2- اعراض، اقاله، امتناع، انكار، بطلان، تقبيح، تكذيب، طرد، فسخ، نفي، نقض، نكول 3- استرداد، واپس 4- رفوزه، مردود 5- وازده
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت) [پهلوی: rat] ‹راد› [قدیمی]
مختصات: (رَ د یا دّ) [ ع . ]
الگوی تکیه: S
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: radd
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 204
شمارگان هجا: 1
دیگر زبان ها
انگلیسی
rejection | pass , refusal , denial , trace , rebuff , rebuttal , veto , disapproval , disproof , contradiction , disavowal , abnegation , contestation , disapprobation , exception , repulse , rejected
ترکی
ret
فرانسوی
rejet
آلمانی
ablehnung
اسپانیایی
rechazo
ایتالیایی
rifiuto
عربی
الرفض | رفض , نبذ , شىء مرفوض , شىء منبوذ
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "رد" در زبان فارسی به معنی "عدم پذیرش" یا "پس زدن" است. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره می‌شود:

  1. نقطه‌گذاری: در جملاتی که از کلمه "رد" استفاده می‌شود، بسته به ساختار جمله، ممکن است نیاز به کاما، نقطه ویرگول یا نقطه باشد.

  2. صرف و نحو: کلمه "رد" می‌تواند به عنوان فعل و اسم استفاده شود. به عنوان مثال:

    • فعل: "او پیشنهاد را رد کرد."
    • اسم: "این رد درخواست او قابل قبول نیست."
  3. ترکیبات: "رد" ممکن است با کلمات دیگر ترکیب شود. مثلاً:

    • "رد شدن": به معنی پس زده شدن یا مردود اعلام شدن.
    • "رد کردن": به معنی انصراف دادن یا قبول نکردن یک پیشنهاد.
  4. استفاده در جملات منفی: کلمه "رد" می‌تواند در جملات منفی به کار برود، مانند: "او هیچ پیشنهادی را رد نکرد."

  5. حالت‌های مختلف: در تصریف فعل، زمان حال، گذشته و آینده باید به نحو درست استفاده شود:

    • گذشته: "او درخواست را رد کرد."
    • حال: "او درخواست را رد می‌کند."
    • آینده: "او درخواست را رد خواهد کرد."
  6. نکته نگارشی: هنگام نگارش باید به دقت توجه کرد که "رد" به کلمه "رُد" (که به معنی "ردیف" یا "سری" نیست) و "رد" (که به معنی "علامت نیکو" نیست) اشتباه نشود.

با رعایت این نکات می‌توانید به درستی از کلمه "رد" در نوشتار خود استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "رد" در جملات مختلف آورده شده است:

  1. او به دعوت دوستش رد داد و گفت که نمی‌تواند بیاید.
  2. معلم به سوالات دانش‌آموزان با دقت پاسخ داد و هیچ ردی از ناامیدی در چهره‌اش نبود.
  3. این کتاب پر از ایده‌های جدید است، اما برخی از خوانندگان آن را رد کرده‌اند.
  4. وقتی او نظراتش را بیان کرد، دیگران به راحتی آن‌ها را رد کردند.
  5. من هرگز نمی‌توانم به چنین پیشنهادی رد بدهم؛ زیرا واقعاً برایم جذاب است.

امیدوارم این مثال‌ها مفید باشند!


واژگان مرتبط: طرد، عدم پذیرش، ردی، وازنی، مردود سازی، عبور، گذر، گذرگاه، راه، گدوک، امتناع، استنکاف، روگردانی، اباء، سر پیچی، انکار، تکذیب، حاشا، اثر، مقدار کم، نشان، طرح، رد پا، دفع، ضربت متقابل و تند، عمل متقابل، پس زنی، حق رد، رای مخالف، منع، نشانه مخالفت، مذمت، تقبیح، عدم تصویب، بی میلی، ابطال، دلیل رد، تناقض، تضاد، مغایرت، مخالفت، ضد گویی، چشم پوشی، کف نفس، فداکاری، رقابت، مرافعه، مناظره، بحی، سرزنش، استثنا، استثناء، اعتراض

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری