جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: رست . [ رَ ] (مص مرخم ، اِمص ) رَستن و آزادی و رهایی و خلاصی و نجات . (ناظم الاطباء). ماضی رستن یا مصدر مرخم آن . خلاص شدن و نجات یافتن . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). گاهی به معنی مصدری یعنی خلاص شدن آید. (از شعوری ج 2 ص 3). || صفه و ایوان . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر) (فرهنگ جهانگیری ) (از شعوری ج 2 ص 3) (از ذیل فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی ). || طاق . (ناظم الاطباء). || مخفف رسته . راسته . (ناظم الاطباء) (برهان ). صف کشیده . (برهان ). چون رسته باشد، یعنی صف زده . (فرهنگ اوبهی ) (ناظم الاطباء). رسته . رجه .رژه . صف . (از فرهنگ فارسی معین ). صف . (از شعوری ج 2 ص 3). رده . رسته . صف . (لغت فرس اسدی چ پاول هورن ). رسته بود یعنی صف . (فرهنگ سروری ) (فرهنگ رشیدی ). رسته بود از بازار و رده نیز گویند و بتازی صف خوانند. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ) : چون ملک الهند است آن دیدگانش گردش بر خادم هندی دو رست . خسروی (از لغت فرس ). همیشه تا که باشد سرو و سوسن به بستان برکشیده هر یکی رست . شمس فخری (از شعوری ). || زمین . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر) (از فرهنگ جهانگیری ). زمین و مکان و موضع. (از شعوری ج 2 ص 3). || (ن مف مرخم / نف مرخم ) صفت مفعولی از رستن . رَسته . رهیده . || آزاد و رستگار. (ناظم الاطباء). نزد محققین بر کسی اطلاق کنند که از صراط خواهش نفسانی رسته باشد و از دوزخ قیدبه بهشت نجات پیوسته . (برهان ) (از ذیل فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی ). کسی که از علایق دنیوی گذشته باشد. (لغت محلی شوشتر). || (ص ) شجاع و دلیر و خیره . (لغت محلی شوشتر). || محفوظ. || محکم و ثابت . (ناظم الاطباء). محکم و مضبوط. (لغت محلی شوشتر). محکم . (از شعوری ج 2 ص 3) (فرهنگ سروری ) : که چنین ظن برد او کآنچه تو ترتیب کنی کرده ٔ دایم و پرداخته و پیوست است یا چنان داند کآن عمر عزیز علما همچو روز و شب جهال متاع رست است . انوری . - دست رست ؛ دسترس . در بعضی محل دست رست به معنی دسترس دیده شده . (انجمن آرا) (آنندراج ) : دست مفلس چو دست رستت نیست کار درخورد شأن پستت نیست . عسجدی (از انجمن آرا). argil, rati منال haşlamak rôti braten asar arrosto خاک رس، رستن، رس
کلمه "رست" در زبان فارسی به معنای "پایدار" یا "خوشحال" و همچنین بهعنوان یک فعل در زمانهای مختلف به کار میرود. در زیر چند نکته و قاعده نگارشی مربوط به این کلمه آورده شده است:
نحو و صرف:
در زبان فارسی، "رست" میتواند به عنوان فعل ماضی از ریشه "رستن" به کار رود. به عنوان مثال: "او رست و به خانه برگشت."
با توجه به ضمائر و فاعلها، تغییراتی در انتهای فعل ایجاد میشود. به عنوان مثال: "من رستم"، "تو رستی"، "او رست"، "ما رستیم" و ...
نخش در جملات:
"رست" میتواند به عنوان فعل اصلی در جملات مورد استفاده قرار گیرد. به عنوان مثال: "او در وسط گلزار رست."
همچنین میتواند در ساخت جملات توصیفی به کار رود: "این درخت در بهار رست."
استفاده از علائم نگارشی:
در پایان جملات باید از نقطه (.) استفاده کرد.
برای جدا کردن جملههای توصیفی، از کاما (،) استفاده شود.
در صورت پرسشی بودن جمله، از علامت سوال (?) استفاده کنید.
جایگاه کلمه در جمله:
"رست" میتواند در ابتدای جمله قرار گیرد: "رست در دل کوهها."
یا در وسط یا پایان جمله هم قرار گیرد: "درختان رست، زیبایی طبیعت را نشان میدهند."
نکات دیگر:
توجه به گویشها و معانی مختلف "رست" در مناطق مختلف فارسیزبانان میتواند به درک بهتر متن کمک کند.
توجه داشته باشید که "رست" در زمینههای مختلف میتواند معانی و کاربردهای متفاوتی داشته باشد؛ از این رو، شناخت قوانین گرامری و نگارشی مناسب برای استفاده درست از آن ضروری است.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "رست" در جملات مختلف آورده شده است:
درختان پس از بارش باران به خوبی رست و سبز شدند.
او پس از یک روز طولانی کار، در پارک نشست و کمی استراحت کرد تا انرژیاش را دوباره رست کند.
هر سال در این فصل، گلها در باغچه رست میکنند و زیبایی خاصی به محله میدهند.
این گیاه به سرعت رست و فضای خانه را تازه و زنده کرد.
بعد از مدتی تلاش و کوشش، سرانجام پروژه به خوبی رست کرد و به نتیجه دلخواه رسید.
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر