جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

rost
argil  |

رست

معنی: رست . [ رُ ] (مص مرخم ، اِمص ) رُستن . (ناظم الاطباء). مصدر مرخم رُستن . روییدن و سبز شدن و سبزه از زمین برآمدن . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). روییدن . (از فرهنگ جهانگیری ). گاهی به معنی مصدری یعنی روییدن از زمین . (از شعوری ج 2 ص 22). روییدگی و بالیدگی . || افزونی . || چیرگی و غلبه و ظفر و استیلا. (ناظم الاطباء). غالب آمدن و مستولی شدن . (لغت محلی شوشتر) (برهان ). || (اِ) نوعی از خاک سخت . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر) (برهان ). نوعی خاک سخت . رس . (فرهنگ فارسی معین ). || زمین و خاک . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). زمین که در آن گیاه و زراعت نشود . (فرهنگ رشیدی ). قسمتی از خاک زمین که در آن گیاه زراعت شود. (انجمن آرا) (آنندراج ). قسمتی از خاک . (از شعوری ج 2 ص 22) (فرهنگ سروری ) (فرهنگ رشیدی ). مطلق خاک را نیز گفته اند. (برهان ) (از فرهنگ سروری ). خاک . (از شعوری ج 2 ص 22 از تحفةالاحباب ). || کشور. مرز و بوم . سرزمین . (یادداشت مؤلف ).
- بر و بوم و رست ؛ سرزمین . مرز و بوم :
نکردند یاد از بر و بوم و رست
پدر بر پسر بر همی راه جست .
فردوسی .
یکی سخت پیمانت خواهم نخست
که لرزان شود زو بر و بوم و رست .
فردوسی .
به توران نماند بر و بوم و رست
ز تخت من اندازه گیرد نخست .
فردوسی .
بباید کنون دل ز تیمار شست
به ایران نمانم بر و بوم و رست .
فردوسی .
- بوم و رست ؛ مرز وبوم . سرزمین :
مخواهید باژ اندر آن بوم و رست
که ابر بهارش به باران نشست .
فردوسی .
نماند کس از ما بدین بوم و رست
بباید ز شاهی ترا دست شست .
فردوسی .
چنان شد ز کشتن همه بوم و رست
که از خون همه روی کشور بشست .
فردوسی .
و رجوع به بوم شود.
|| (ن مف مرخم / نف مرخم ) روییده و برآمده . (فرهنگ رشیدی ). رُسته . || (ص ) مستحکم . (ناظم الاطباء). محکم . (فرهنگ سروری ). محکم و مضبوط و استوار. (لغت محلی شوشتر). صلب . (منتهی الارب ). محکم و سخت . (فرهنگ فارسی معین ).محکم . (فرهنگ رشیدی ). سخت و استوار. (ناظم الاطباء).محکم و مضبوط. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (از شعوری ج 2 ص 22) :
سپاسم به یزدان کز این بیخ رست
برآمد یکی شاخ فرخ درست .
فردوسی .
به کار اندرش نایژه سست بود
زنش گفت کآن سست خود رست بود.
فردوسی .
صف میمنه هم بیاراست چست
یکی کوه گفتی ز پولاد رست .
فردوسی .
چون موم شدم به دست تونرم
وز بهر عدوت رست پولاد.
مسعوسعد.
تو کمر را همچو ایشان بند رست
دامن شه را بدستت گیرچست .
عطار.
ای در ره کفر و راه دین آمده سست
نه مؤمن اصلی و نه کافر به درست
بر روی ریا طاعت تو معصیت است
یا فاسد فاش باش یا زاهد رست .
عطار.
این چهار آخشیج را بدرست
چون پدید آمد امتزاجی رست .
اوحدی (از انجمن آرا).
قدم اندر زمین منه جز رست
کآسمان را نظر به جانب تست .
اوحدی (از جهانگیری ).
صلد؛ رست تابان . صَلَودَد؛ رست تابان سخت . عَلْب ، عَلِب ؛ هر چیز سخت و رست . (منتهی الارب ).
- رست آیین ؛ که آیین و معتقدات استوار دارد :
خویشتندار باش و رست آیین
کز یسار تو ناظرند و یمین .
اوحدی (از انجمن آرا).
|| هر چیزی که بطور محکم بسته شده باشد. (ناظم الاطباء). || توپر. مُصْمَت . مقابل کاواک ، اجوف ، مجوف . (یادداشت مؤلف ). میان پر. (ناظم الاطباء): اصمات ؛ رست کردن . (منتهی الارب ). || شجاع و دلیر و دلاور. (ناظم الاطباء). دلیر و چیره . (انجمن آرا) (آنندراج ) (از شعوری ج 2 ص 22). دلیر. (فرهنگ رشیدی ). || (اِ) طول نقطه از محور مختصات . اردونه . (لغات فرهنگستان ).
... ادامه
646 | 0
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم)
مختصات: (رُ) (اِ.)
الگوی تکیه: S
نقش دستوری: بن گذشته
آواشناسی: rast
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 660
شمارگان هجا: 1
دیگر زبان ها
انگلیسی
argil | rati
ترکی
haşlamak
فرانسوی
rôti
آلمانی
braten
اسپانیایی
asar
ایتالیایی
arrosto
عربی
منال
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "رست" در زبان فارسی به معنای "پایدار" یا "خوشحال" و همچنین به‌عنوان یک فعل در زمان‌های مختلف به کار می‌رود. در زیر چند نکته و قاعده نگارشی مربوط به این کلمه آورده شده است:

  1. نحو و صرف:

    • در زبان فارسی، "رست" می‌تواند به عنوان فعل ماضی از ریشه "رستن" به کار رود. به عنوان مثال: "او رست و به خانه برگشت."
    • با توجه به ضمائر و فاعل‌ها، تغییراتی در انتهای فعل ایجاد می‌شود. به عنوان مثال: "من رستم"، "تو رستی"، "او رست"، "ما رستیم" و ...
  2. نخش در جملات:

    • "رست" می‌تواند به عنوان فعل اصلی در جملات مورد استفاده قرار گیرد. به عنوان مثال: "او در وسط گلزار رست."
    • همچنین می‌تواند در ساخت جملات توصیفی به کار رود: "این درخت در بهار رست."
  3. استفاده از علائم نگارشی:

    • در پایان جملات باید از نقطه (.) استفاده کرد.
    • برای جدا کردن جمله‌های توصیفی، از کاما (،) استفاده شود.
    • در صورت پرسشی بودن جمله، از علامت سوال (?) استفاده کنید.
  4. جایگاه کلمه در جمله:

    • "رست" می‌تواند در ابتدای جمله قرار گیرد: "رست در دل کوه‌ها."
    • یا در وسط یا پایان جمله هم قرار گیرد: "درختان رست، زیبایی طبیعت را نشان می‌دهند."
  5. نکات دیگر:
    • توجه به گویش‌ها و معانی مختلف "رست" در مناطق مختلف فارسی‌زبانان می‌تواند به درک بهتر متن کمک کند.

توجه داشته باشید که "رست" در زمینه‌های مختلف می‌تواند معانی و کاربردهای متفاوتی داشته باشد؛ از این رو، شناخت قوانین گرامری و نگارشی مناسب برای استفاده درست از آن ضروری است.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "رست" در جملات مختلف آورده شده است:

  1. درختان پس از بارش باران به خوبی رست و سبز شدند.
  2. او پس از یک روز طولانی کار، در پارک نشست و کمی استراحت کرد تا انرژی‌اش را دوباره رست کند.
  3. هر سال در این فصل، گل‌ها در باغچه رست می‌کنند و زیبایی خاصی به محله می‌دهند.
  4. این گیاه به سرعت رست و فضای خانه را تازه و زنده کرد.
  5. بعد از مدتی تلاش و کوشش، سرانجام پروژه به خوبی رست کرد و به نتیجه دلخواه رسید.

امیدوارم این جملات مفید باشند!


واژگان مرتبط: خاک رس، رستن، رس

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری