جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

raš
rash  |

رش

معنی: رش . [ رَ ] (اِ) بازو، یعنی از سر دوش تا آرنج . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه مؤلف ). بازو. (فرهنگ فارسی معین ) (فرهنگ خطی ) (فرهنگ سروری ). ساعد. (دهار) . بازو که به عربی عضد گویند و سر انگشت است تا آرنج . (غیاث اللغات ). || مسافت میان دو دست چون آنها را ازهم باز کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (فرهنگ خطی )(لغت محلی شوشتر) (از غیاث اللغات ). واحد طول و آن برابر است با فاصله ٔ هر دو دست چون از هم باز کنند. گز. (از فرهنگ فارسی معین ). آنرا بغل نیز گویند. (لغت محلی شوشتر). مسافت دو دست باشد چون از هم بگشایند، و آنرا ارش نیز گویند. (فرهنگ سروری ) :
رش و سنگ کم و ترازوی کژ
همه تدبیر مرد غدار است .
ناصرخسرو.
گز و ذرع . (ناظم الاطباء). گز. (برهان ). مطلق گز. (لغت محلی شوشتر). || ارش یعنی از آرنج تا سر انگشتان . (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از فرهنگ خطی ) (لغات شاهنامه )(از شعوری ج 2 ورق 8). واحد طول ، و آن برابر است با فاصله ٔ سر انگشت میانه ٔ دست تا آرنج . (از فرهنگ فارسی معین ). مخفف ارش ، و آن از آرنج تا سر انگشتان دست است . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). مخفف ارش از آرنج تا سر انگشتان ، آنرا گز دست نیز گویند و به عربی ذراع الید خوانند. (از لغت محلی شوشتر). پیمودن زمین بود نه جامه . (لغت فرس اسدی نسخه ٔ عباس اقبال ص 207). این لغت بر این معنی در هیچیک از نسخ دیگر نیست و در نسخه ٔ اساسی هم امثال ندارد. (حاشیه ٔ همان صفحه ) :
ز بالا فزون است ریشش رشی
تنیده در او خانه صد دیوپای .
معروفی .
چهل رش به بالا و پهنا چهل
نکرد از بنه اندر او آب و گل .
دقیقی .
ز صد رش فزونست بالای او
همان سی وهشت است پهنای او.
فردوسی .
به رش کرده بالای این پل هزار
بخواهی ز گنج آنچه خواهی بکار.
فردوسی .
کمندی فروبرده بالای او
سرش بیست رش بد به پهنای او.
فردوسی .
تو زآن مرز یک رش مپیمای پای
چو خواهی که پیمان بماند بپای .
فردوسی .
ز ده رش فزون بود پهنای او
چهل رش بپیمود بالای او.
فردوسی .
نه من و نیمش تیغی که بدو جوید کین
سه رش و نیم درازی ّ یکی قبضه ازین .
منوچهری .
جگر بیست مبارز ستدن روز مصاف
نیزه ٔ بیست رش دست گزای تو کند.
منوچهری .
ببالای صد رش فزون از درخت
همه پر سر و بیخ بر سنگ سخت .
اسدی .
به منقار بگرفته یکّی نهنگ
چهل رش فزون اژدهایی به چنگ .
اسدی .
ز دریا فتاده به صحرا برون
درازی ّ او چارصد رش فزون .
اسدی .
دژآگاه دیوی بدو منکر است
ببالا چهل رش ز تو برتر است .
اسدی .
یک رش هنوز برنشدستی نه یک بدست
پنجاه سال شد که درین سبز پیکری .
ناصرخسرو.
موسی به قول عام چهل رش بود
وز ما فزون نبود رسول ما.
ناصرخسرو.
تذرع ؛ اندازه کردن چیزی را به رش . (از منتهی الارب ). || در این شواهد بمعنی ساعد یا ساق دست است : ذراع ؛ داغ رش دست . مذرع ؛ گاوی که بازو و رشهای او پر خالهای سیاه باشد. (از منتهی الارب ). و رجوع به ذراع و ارش شود.
- رش خسروی ؛ ظاهراً ذراع سلطانی است . شاه رش :
رش خسروی بیست پهنای او
سوار سرافراز بالای او.
فردوسی .
رجوع به ترکیب شاه رش و نیز ذرع و ذراع سلطانی شود.
- رش رش ؛ ظاهراً ذراع ذراع . ارش ارش :
یکی کوه دان مر مرا پر ز گوهر
به من پایه پایه برآیند و رش رش .
ناصرخسرو.
- شاه رش ؛ باع و شاه ارش ، یعنی ارش بزرگ که عبارت از اندازه ای باشد از سر انگشت میانین دست راست تا سر انگشت میانین دست چپ چون دست ها را از هم بگشایند. (ناظم الاطباء) :
به رش بود بالاش صد شاه رش
چو هفتاد رش برنهی از برش .
فردوسی .
همانجا یکی سهمگین چاه بود
که ژرفیش صد شاه رش راه بود.
اسدی .
و رجوع به ماده ٔ شاه رش شود.
|| وجب و بدست که به عربی شبر گویند. (از شعوری ج 2 ورق 8). || مقدار. (ناظم الاطباء) (برهان ) (از لغت محلی شوشتر). || دستوانه . (دهار). در این معنی که گویا منظور ساعدبند مردان باشد، در متن دیگری دیده نشد.
... ادامه
663 | 0
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت) [قدیمی]
مختصات: (رُ) (اِ.)
الگوی تکیه: S
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: raS
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 500
شمارگان هجا: 1
دیگر زبان ها
انگلیسی
rash
ترکی
döküntü
فرانسوی
éruption cutanée
آلمانی
ausschlag
اسپانیایی
erupción
ایتالیایی
eruzione cutanea
عربی
طفح جلدي | موجة من الأضرابات , متهور , طائش , متسرع , مغامر , مخاطر , مجازف
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "رش" در زبان فارسی می‌تواند به معانی مختلفی اشاره داشته باشد، اما در زمینه‌های مختلف قواعد خاصی برای استفاده از آن وجود ندارد. با این حال، می‌توان نکات زیر را در نظر گرفت:

  1. استفاده صحیح در جمله: دقت کنید که "رش" در جملات به‌درستی به کار رود. مانند: "او در مورد رش درختان صحبت می‌کند." (در اینجا "رش" به معنی جوانه یا برآمدن است)

  2. نکات نگارشی:

    • اگر "رش" به عنوان نام خاص یا اصطلاح تخصصی به کار می‌رود، باید با حروف بزرگ نوشته شود. به عنوان مثال: "رش" (به عنوان نام یک مکان یا سازمان)
    • در جملات، از جدا کردن "رش" از سایر کلمات با ویرگول یا سایر علامت‌های نگارشی در صورت لزوم استفاده کنید.
  3. توجه به تنوع معنایی: کلمه "رش" می‌تواند در زمینه‌های مختلف معنای متفاوتی داشته باشد که مورد استفاده قرار می‌گیرد. پس بسته به زمینه، معانی مختلف را در نظر بگیرید.

  4. عدم استفاده بی‌مورد: در نوشتارهای رسمی، از به‌کاربردن کلمات ناآشنا یا مبهم خودداری کنید و تلاش کنید تا معانی واضح و شفاف باشند.

اگر پرسش خاصی درباره‌ کلمه "رش" دارید یا به دنبال استفاده‌ای خاص هستید، خوشحال می‌شوم که کمک کنم!

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "رش" در جملات آورده شده است:

  1. رش باران باعث شادابی باغ شد.
  2. او به خاطر رش مداوم درختان، تصمیم به هرس آنها گرفت.
  3. معلم درباره رش گیاهان و عوامل مؤثر بر آن توضیح داد.
  4. من همیشه از رش سرسبز چمن‌ها در پارک لذت می‌برم.
  5. رش ناگهانی قیمت‌ها در بازار نگرانی‌هایی را به دنبال داشت.

اگر نیاز به مثال‌های بیشتری دارید یا موضوع خاصی مدنظر است، لطفا بفرمایید!


500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری