ریش
licenseمعنی کلمه ریش
معنی واژه ریش
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- جراحت، خستگي، زخم، والانه 2- لحيه، محاسن | ||
انگلیسی | beard,whisker,ulcer,barb,sore | ||
عربی | لحية | ||
ترکی | sakal | ||
فرانسوی | barbe | ||
آلمانی | bart | ||
اسپانیایی | barba | ||
ایتالیایی | barba | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "ریش" در زبان فارسی به معنای موی صورت در ناحیه چانه و گونهها مورد استفاده قرار میگیرد. در نگارش و استفاده از این کلمه، برخی نکات و قواعد خاص وجود دارد:
در مجموع، برای استفاده درست و نگارش صحیح کلمه "ریش"، باید به مفهوم، قواعد جمع و مفرد، و نگارش صحیح توجه شود. | ||
واژه | ریش | ||
معادل ابجد | 510 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | riš | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (بن مضارعِ ریشیدن) [قدیمی] | ||
مختصات | (اِ.) | ||
آواشناسی | riS | ||
الگوی تکیه | S | ||
شمارگان هجا | 1 | ||
منبع | لغتنامه دهخدا | ||
نمایش تصویر | معنی ریش | ||
پخش صوت |
ریش . (ع اِ) پر مرغ . ج ، اَریاش ، ریاش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار). پر مرغ و زینت آن . در مرغ به منزله ٔ موی در دیگر جانوران است . یکی آن ریشة. ج ، ریاش ، اریاش . (از اقرب الموارد). پر مرغ . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 54) (برهان ) (غیاث اللغات ). پر طیور. (مخزن الادویة) : کلمه "ریش" در زبان فارسی به معنای موی صورت در ناحیه چانه و گونهها مورد استفاده قرار میگیرد. در نگارش و استفاده از این کلمه، برخی نکات و قواعد خاص وجود دارد: هجی صحیح: کلمه "ریش" با "ر" شروع میشود و به "ش" ختم میشود. در نوشتن این کلمه، باید به حرفهای ظاهری دقت کرد. مفرد و جمع: "ریش" به صورت مفرد است و جمع آن "ریشها" میباشد. در نوشتن جمع، حتماً باید "ها" به انتهای کلمه افزوده شود. کاربردهای مختلف: علامتگذاری و نگارشی: در مجموع، برای استفاده درست و نگارش صحیح کلمه "ریش"، باید به مفهوم، قواعد جمع و مفرد، و نگارش صحیح توجه شود.
بدان مرغ ماند که بر شخص او
پر و ریش بسیار و او لاغر است .
سعدی .
رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و تذکره ٔ داود ضریر انطاکی شود. || ارزانی . خیر. (ناظم الاطباء). ارزانی . (آنندراج ). خصب . (اقرب الموارد). || حالت نیکو. (ناظم الاطباء). || جامه و لباس پاکیزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ فاخر. (از اقرب الموارد). || مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (تفسیر ابوالفتوح رازی ). || جمال . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). || معاش ، گویند: اعطاه ماءة بریشها؛ داد او را صد شتر با لباس و ساز و سامان آن . او لأن الملوک کانوا اذا حبوا حباء جعلوا فی اَسنمة الابل ریش النعامة لیعرف انه حباء الملک . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). معاش . (آنندراج ).
- ذات الریش ؛ گیاهی مانند قیصوم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
1- جراحت، خستگي، زخم، والانه
2- لحيه، محاسن
beard,whisker,ulcer,barb,sore
لحية
sakal
barbe
bart
barba
barba