ستایش
licenseمعنی کلمه ستایش
معنی واژه ستایش
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | آفرين، تحسين، تعريف، تقدير، تمجيد، ثنا، حمد، مدح، مديح، مديحه، مرحبا، منقبت | ||
متضاد | قدح، نكوهش | ||
انگلیسی | praise, adoration, worship, accolade, veneration, eulogy, laud, approval, commendation, doxology, endorsement, approbation, encomium, backing, laudation | ||
عربی | مدح | ||
ترکی | övmek | ||
فرانسوی | louer | ||
آلمانی | lob | ||
اسپانیایی | elogio | ||
ایتالیایی | lode | ||
مرتبط | تحسین، تمجید، تعریف، نیایش، پرستش، عشق ورزی، ستایشگری، سجود، عبادت، سر بالایی، خط اتصال، اکولاد، احترام، تکریم، تقدیس، مداحی، تشویق، مدیحهسرایی، تصویب، تجویز، رخصت، طرفداری، تقدیر، توصیه، سرود نیایش، عبارت تسبیحی، تایید، امضا، ظهر نویسی، موافقت، پسند، قبولی، پشتیبانی، پشتی، کندی، تصدیق در پشت یا ظهر ورقه | ||
واژه | ستایش | ||
معادل ابجد | 771 | ||
تعداد حروف | 5 | ||
تلفظ | setāyeš | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم مصدر) [پهلوی: stāy(i)šn] | ||
مختصات | (س یِ) [ په . ] (اِمص .) | ||
آواشناسی | setAyeS | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | لغتنامه دهخدا | ||
نمایش تصویر | معنی ستایش | ||
پخش صوت |
ستایش . [ س ِ ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از ستاییدن و ستودن . پهلوی «ستایشن ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). دعا و ثنا و شکر نعمت و مدح و نیکویی گفتن و ستودن و آفرین . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). حمد. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). مدیح . مدحة. ثناء. (منتهی الارب ) (دهار). مقابل نکوهش :
ستایش خوش آیدش بر هر هنر
نکوهش نبایدش خود زیچ در.
بوشکور.
بدو گفت رودابه کای شاه زن
سزای ستایش بهر انجمن .
فردوسی .
نخست آنکه کردی ستایش مرا
بنامه نمودی نیایش مرا.
فردوسی .
همه جهان پدرش را ستوده اند و پدر
چو من ستایش او را همی کند تکرار.
فرخی .
مقرر گردد که هر کس که خرد وی قوی تر، زبانها در ستایش او گشاده تر. (تاریخ بیهقی ). در ستایش وی سخن دراز داشتم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262).
بمیدان دانش بر اسب هنر
نشین و ببند از ستایش کمر.
اسدی .
موبد موبدان پیش ملک آمدی ... و ستایش نمودی و نیایش کردی . (نوروزنامه ). سپاس و ستایش مر خدای را عز و جل که جلال و آثار قدرت او بر چهره ٔ روز روشن تابانست . (کلیله و دمنه ).
خاقانی از ستایش کعبه چه نقص دید
کز زلف و خال گوید و کعبه برابرش .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 219).
ستایشت بحقیقت ستایش خویش است
که آفتاب ستا چشم خویش را بستود.
مولوی .
احمق را ستایش خوش آید چون لاشه ای که در کعبش دمند فربه نماید. (گلستان ).
آفرين، تحسين، تعريف، تقدير، تمجيد، ثنا، حمد، مدح، مديح، مديحه، مرحبا، منقبت
قدح، نكوهش
praise, adoration, worship, accolade, veneration, eulogy, laud, approval, commendation, doxology, endorsement, approbation, encomium, backing, laudation
مدح
övmek
louer
lob
elogio
lode
تحسین، تمجید، تعریف، نیایش، پرستش، عشق ورزی، ستایشگری، سجود، عبادت، سر بالایی، خط اتصال، اکولاد، احترام، تکریم، تقدیس، مداحی، تشویق، مدیحهسرایی، تصویب، تجویز، رخصت، طرفداری، تقدیر، توصیه، سرود نیایش، عبارت تسبیحی، تایید، امضا، ظهر نویسی، موافقت، پسند، قبولی، پشتیبانی، پشتی، کندی، تصدیق در پشت یا ظهر ورقه