جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: شد. [ ش َدد ] (ع مص ) دویدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بالا برآمدن آتش . (منتهی الارب ). || زور و قوت دادن . (منتهی الارب ). نیرومند گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || استوار کردن چیزی را. (منتهی الارب ).استوار ببستن . (المصادر). || حمله بردن . (تاج المصادر بیهقی ). حمله کردن برکسی . || ادرار نمودن . || سخت شدن چیزی . || اراده نمودن . (منتهی الارب ). - به شد و مد رفتن ؛ کنایه است از بازخرامیدن به ناز و غرور. (آنندراج ). - شدالضحی ؛ شدالنهار است . (ناظم الاطباء). - شدالعقده ؛ محکم کردن گره را. (از اقرب الموارد). - شدالمئزر ؛ کنایه از پرهیز کردن از زنان و کوشش نمودن در کار است . (منتهی الارب ). - شدالنهار ؛ کنایه از وقت ارتفاع نهار و بلندی روز. شدالضحی . (ناظم الاطباء). بالا برآمدن روز. (از اقرب الموارد). روز دور برآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). هنگام ارتفاع و بالایی نهار. (از منتهی الارب ). - شد رحال ؛ بستن بار برای رفتن به جایی . (یادداشت مؤلف ). - شد رحال کردن ؛ از جایی به جایی دیگر کوچ کردن . کنایه از سفر است . (ناظم الاطباء). - شد طبیعت ؛ بند آوردن اسهال . - شد عضد ؛ قوت دادن بازو را. (از اقرب الموارد). - شد ملک ؛ نیرومند گرداندن پادشاهی : شداﷲ ملکه ؛ قوی گرداند خدای ملک او را. (از ناظم الاطباء). - شد وثاق ؛ استحکام واستوار کردن وثاق . - شد و مد ؛ شدت و کشش : با شد و مد گفتن ؛ با طول و تفصیل و فصاحت و بلاغت بیان کردن . (از فرهنگ نظام ). || تشدید دادن . مشدد کردن حرفی را. (یادداشت مؤلف ). || در اصطلاح آئین فتوت ، بستن میان است . جهت امتحان و آن مبداء عهد و انعقاد فتوت است و سبب دخول در زمره ٔ فتیان . (نفایس الفنون ). رجوع به کلمه ٔ فتوت و فتیان شود. - استاد شد ؛ آنکه با مراسم خاص میان کسی را که خواهد در حلقه ٔ اهل فتوت وارد و جزء فتیان شود ببندد. become, go, grow, be, happen, leave, became أصبح، محمل، لاق ب، يصبح oldu devenu wurde convertirse divenne شدن، درخور بودن، برازیدن، امدن به، مناسب بودن، زیبنده بودن، رفتن، راه رفتن، گشتن، رهسپار شدن، روانه ساختن، بزرگ شدن، رشد کردن، روییدن، کاشتن، بالیدن، بودن، ماندن، زیستن، وجود داشتن، امر فعل بودن، رخ دادن، اتفاق افتادن، روی دادن، واقع شدن، تصادفا برخورد کردن، پیشامدکردن، گذاشتن، ترک کردن، رها کردن، عزیمت کردن
کلمه "شد" در زبان فارسی از فعل "شدن" (به معنی تبدیل شدن یا به وقوع پیوستن) مشتق شده است و بهعنوان یکی از اشکال گذشته این فعل استفاده میشود. در اینجا به برخی از قواعد و نکات نگارشی و زبانی مربوط به کلمه "شد" میپردازیم:
قالب زمان: "شد" به زمان گذشته اشاره دارد. در جملات، این کلمه معمولاً برای بیان وقوع یک عمل یا تغییر در گذشته به کار میرود.
نحوهی استفاده: این کلمه میتواند به تنهایی یا به همراه سایر اجزای جمله استفاده شود. به عنوان مثال:
او معلم شد.
به یک شخصیت مهم تبدیل شد.
ارتباط با سایر افعال: "شد" میتواند به عنوان فعل کمکی یا اصلی در جملات مختلف به کار رود:
او زودتر از موعد به خانه رسید و کارها را تمام کرد. (استفاده به عنوان فعل اصلی)
هوا سرد شد. (استفاده به عنوان فعل اصلی)
تطابق با فاعل: باید توجه داشت که "شد" در جملات با فاعل (مضمون) زمان و تعداد، تطابق دارد:
آنها به یک نتیجه خوب رسیدند و مشکلشان حل شد. (جمع)
تنها یک نفر در این جلسه شرکت کرد و تلاشهایش بینتیجه شد. (مفرد)
نکات نگارشی: هنگام نوشتن، باید به موارد زیر توجه کنید:
در جملات رسمی و ادبی، مانند سایر افعال، "شد" باید به درستی و در جای مناسب خود استفاده شود.
همچنین از بکار بردن واژههای اضافه (مثل "همیشه"، "هم"، "فقط" و ...) به شکل نادرست کنار "شد" خودداری کنید.
ترکیبها و عبارات: در زبان فارسی، "شد" میتواند همراه با کلمات دیگر ترکیبات معنایی خاصی ایجاد کند:
نابود شد
به یاد ماندنی شد
محبوب شد
در نهایت، کلمه "شد" بهعنوان یکی از عناصر کلیدی در جملات فارسی، نقش مهمی در بیان تغییرات و اتفاقات ایفا میکند.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "شد" در جملات آورده شده است:
هوا خیلی سرد شد و مردم لباسهای گرمتری پوشیدند.
او با تلاش بسیار به موفقیت رسید و زندگیاش تغییر کرد.
ساعتها گذشت و بالاخره وقت رفتن شد.
وقتی خبر آمدن مهمانها رسید، همه چیز آماده شد.
بعد از بارش باران، زمین خیس و گلآلود شد.
اگر به جملات بیشتری احتیاج دارید یا سوال دیگری دارید، لطفاً بفرمایید!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: شدن، درخور بودن، برازیدن، امدن به، مناسب بودن، زیبنده بودن، رفتن، راه رفتن، گشتن، رهسپار شدن، روانه ساختن، بزرگ شدن، رشد کردن، روییدن، کاشتن، بالیدن، بودن، ماندن، زیستن، وجود داشتن، امر فعل بودن، رخ دادن، اتفاق افتادن، روی دادن، واقع شدن، تصادفا برخورد کردن، پیشامدکردن، گذاشتن، ترک کردن، رها کردن، عزیمت کردن