جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: صنم . [ ص َ ن َ ] (ع اِ) بت . (منتهی الارب ) (غیاث ) (دهار). وثن . فغ. بُد. ج ، اصنام : خم آورده از بار شاخ سمن صنم شد گل و گشته بلبل شمن . فردوسی . وثاق او چو بهار است و او در آن صنم است سرای او چو بهشت است و او در آن حور است . فرخی . بجان خلق برآمد پدید عدل خدای نه بر تن و درم و مال کآن همه صنم است . ناصرخسرو. باد اقبال در پرستش او تا شمن در پرستش صنم است . مسعودسعد. هم نمودار سجود صمد است شمنان را که هوای صنم است . خاقانی . در جمله صنمها پنج صنم بود از زر سرخ ساخته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ چاپی ص 413). گر جمله صنم ها را صورت به تو مانستی شاید که مسلمان را قبله صنمی باشد. سعدی . || در محاوره فارسیان بمناسبت خوبی صورت بر معشوق اطلاق کنند. (غیاث اللغات ). خوبروی . نکوروی : همه کسی صنما [ مر ] ترا پرستد و ما از آتش دل آتش پرست شاماریم . منطقی رازی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). فتنه شدم بر آن صنم کش بر خاصه بدان دو نرگس دلکش بر. دقیقی . چونکه زرین قدحی در کف سیمین صنمی یا درخشنده چراغی بمیان پرنا. منوچهری . آن صنم را ز گاز و ازنشکنج تن بنفشه شد و دو لب نارنج . عنصری . از دل صنما مهر تو بیرون کردم وآن کوه غم ترا به هامون کردم . قابوس وشمگیر. گر یک وفا کنی صنما صد وفا کنم ور تو جفا کنی همه من کی جفا کنم . مسعودسعد. صورت نمای شد رخ خاقانی از سرشک رخسار او نگر صنما منگر آینه . خاقانی . چو دیدم کآن صنم را لعل شد رام بدانستم که صید افتاد در دام . نظامی . صورت نبندد ای صنم بی زلف تو آرام دل دل فتنه شد بر زلف تو ای فتنه ٔ ایام دل . عطار. هر شب صنمی در بر گیرند. (گلستان ). بیاکه وقت شناسان دو کون نفروشند به یک پیاله می صاف و صحبت صنمی . حافظ. همه از تو خوش بود ای صنم چه وفا کنی چه جفا کنی . هاتف . || (اصطلاح تصوف ) هر چیزیست که بنده را از حق بازدارد و در مجمعالسلوک است . آنچه ترا از حق بازدارد آن بت تو باشد، یعنی آنچه بازدارد ترا از ذکر حق و تجلیات اسمائی و صفاتی او تعالی پس آن بت توست . از آنکه هرچه تو در بندِ آنی بنده ٔ آنی . و در کشف اللغات گوید: بت در اصطلاح سالکان عبارتست ازمظهر هستی مطلق که آن حق است ، پس بت من حیث الحقیقة،حق باشد باطل و عبث نیست و بت پرست را که حق پرست گویند از این جهت است که حق بصورت بت ظهور نموده است ، وقضی ربک الا تعبدوا الا ایاه ، پس چون درست آمد بالضروره جمله عابد حق باشند. فافهم - انتهی . و در بعضی رسائل گوید: صنم حقیقت روحیه را گویند در ظهور تجلی صورت صفاتی . و نیز بعضی پیر کامل آمده است - انتهی . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || قوت و طاقت بنده . || (مص ) پلید و بد شدن بوی . || (اِمص ) پلیدی بوی . منتهی الارب ). 1- الهه، بت، شمن
2- دلبر، نگار fetish, ephod, idol صنم، معبود، الفتش صنم لجلب الأمان İdol idole idol Ídolo idolo طلسم، بت یا تصویر، جامه رسمی مخصوص کاهنان یهود، معبود، خدای دروغی، لافزن، دغل باز
کلمه "صنم" در زبان فارسی به معنای معشوق، محبوب و یا نماد زیبایی است و در ادبیات و شعر فارسی به وفور استفاده میشود. قواعد نگارشی و زبانی مربوط به این کلمه به شرح زیر است:
نقطه گذاری: کلمه "صنم" به تنهایی نیازی به علامت نگارشی خاصی ندارد، مگر در جملات.
تلفظ: تلفظ صحیح این کلمه به صورت "sa-nam" است.
جمع: جمع کلمه "صنم" به صورت "صنمها" است.
کاربرد: کلمه "صنم" معمولاً در شعرها و نثرهای ادبی برای توصیف معشوق یا زیبایی به کار میرود.
استفاده در جملات: زمانی که از این کلمه در جملات استفاده میکنیم، باید به ساختار جمله نیز توجه کنیم. مثلاً:
"دل من همیشه به یاد صنم است."
"صنمهای این دیار در زیبایی بینظیرند."
ترکیب با افعال: "صنم" معمولاً با افعالی مانند "داشتن"، "به یاد آوردن" و "عاشق بودن" به کار میرود.
اگر سوال خاص دیگری در مورد کاربرد یا نگارش این کلمه دارید، خوشحال میشوم که پاسخگو باشم.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
صنم همیشه با لبخند زیبایش همه را به سوی خود جذب میکند.
در دل شب، یاد صنم مثل ستارهای درخشان در ذهنم میدرخشد.
دوست دارم هر روز با صنم صحبت کنم و از تجربیاتش بهرهمند شوم.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: طلسم، بت یا تصویر، جامه رسمی مخصوص کاهنان یهود، معبود، خدای دروغی، لافزن، دغل باز