جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: عدو. [ ع َ دُوو ] (ع ص ) دشمن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و در فارسی بدون تشدید واو بکار رفته است . بدخواه . خلاف صدیق . مقابل دوست . ج ، اَعداء : کنون کاین سپاه عدو گشت پست از این پس ز کشتن بداریددست . دقیقی . ز بهرام گردون به بهرام روز ولی را بساز و عدو را بسوز. فردوسی . به رزم ریزد، ریزد چه چیز، خون عدو به صید گیرد، گیرد چه چیز، شیر ژیان . فرخی . دولت او غالب است بر عدو و جز عدو طاعت او واجب است بر خدم و جز خدم . منوچهری . این عاریتی تن ، عدوی تست ،عدو را؟ دانا نگرد خیره چنین تنگ در آغاو. ناصرخسرو. ابلیس عدوست مر ترا زیرا تو آدم اهل علم و احکامی . ناصرخسرو. گر عدوی من به مشرق است ، ز مغرب آسان من نیز خود بدو برسانم . ناصرخسرو. از دیو وفا چرا طمع داری هرگز جوید کس از عدو دارو؟ ناصرخسرو. از عدوی سگ صفت ، حلم و تواضع مجوی زانکه به قول خدای نیست شیاطین امین . خاقانی . گر به ملک افراسیاب آید عدو شاه ، کیخسرومکان باد از ظفر. خاقانی . گر گذری کند عدو بر طرف ممالکت زحمت او چه کم کند ملک ترا مقرری . خاقانی . ز هر مقراضه کو چون صبح رانده عدو چون میخ در مقراض مانده . نظامی . با عدوی خرد مشو گرد کین خرد شوی گر نشوی خرده بین . نظامی . روی در روی دوست کن بگذار تا عدو پشت دست میخاید. سعدی (گلستان ). مرا بمرگ عدو جای شادمانی نیست که زندگانی ما نیز جاودانی نیست . سعدی . عدو زنده سرگشته پیرامنت به از خون او کشته در دامنت . سعدی (بوستان ). - عدوخوار ؛ آنکه دشمن خوار باشد و آنکه دشمن رانابود کند : یکی صمصام فرعون کش عدوخواری چو اژدرها که هرگز سیر نبود وی ز مغز و از دل اعدا. دقیقی . پیش عدوخوار ذوالفقارِ خداوند شخص عدو، روز گیرودار خیار است . ناصرخسرو. - عدوسوز ؛ دشمن سوز. آنکه دشمن را بسوزد و نابودکند : درخشنده تیغت عدوسوز باد درفش کیان از تو فیروز باد. نظامی . - عدوشکنان ؛ دشمن شکن ها. پیروزمندان : ای بسا رایت عدوشکنان سرنگون از دعای بیوه زنان . (المضاف الی بدایع الازمان ). - کید عدو ؛ دشمنی عدو : اندرین آرزو همی باشم زانکه ناایمنم ز کید عدو. سوزنی . - امثال : عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد خمیر مایه ٔ دکان شیشه گر سنگ است . بدخواه، خصم، دشمن، مخالف، معاند، منازع حبيب، دوست oppositionist, assailant, enemy, adversary, antagonist, contestant, foe, gutfighter, hostile, opponent, ado معارض، المعارضة düşman ennemi feind enemigo nemico حمله کننده، رقیب، حریف، ضد، مسابقه دهنده، ستیزه جو، طرف مقابل، طرف، معارض
کلمه «عدو» در زبان فارسی به معنای دشمن یا مخالف است و قواعد خاصی برای استفاده و نگارش آن وجود دارد. در اینجا به برخی از نکات نگارشی و قواعد مرتبط با این کلمه اشاره میکنم:
نگارش و املاء:
کلمه «عدو» به صورت «عَدو» نوشته میشود و باید دقت شود که به درستی به کار رود.
مفرد و جمع:
«عدو» به معنای دشمن یا مخالف، در حالت مفرد است. جمع آن «اعدا» (به معنای دشمنان) است.
نقش کلمه در جمله:
«عدو» میتواند در جملات به عنوان اسم ظاهر شود و معمولاً نقش فاعل یا مفعول را ایفا میکند. برای مثال:
«عدو به میدان آمد.» (فاعل)
«ما با عدو میجنگیم.» (مفعول)
استفاده از صفت:
میتوان از صفات برای توصیف «عدو» استفاده کرد که معنای آن را کاملتر کند؛ مانند: «عدو خائن»، «عدو مرموز».
قالبهای ادبی:
کلمه «عدو» در شعر و ادبیات فارسی به فراوانی استفاده میشود و میتوان آن را در قالبهای متنوعی به کار برد.
قید و فعل:
در جملاتی که «عدو» به عنوان مفعول ظاهر میشود، میتوان از قید و فعل مناسب استفاده کرد. مثلاً: «مردم با عدو متحد شدند.»
با رعایت این نکات، میتوان کلمه «عدو» را به درستی در نوشتهها و گفتگوها به کار برد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
او همواره به عنوان یک عدو سرسخت در مقابل مشکلات ایستادگی کرد.
در داستانهای قدیمی، قهرمانان معمولاً با عدوهای خطرناک و چالشبرانگیز مواجه میشدند.
عدو واقعی انسان، ترسها و تردیدهای خود اوست که مانع پیشرفت میشود.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: حمله کننده، رقیب، حریف، ضد، مسابقه دهنده، ستیزه جو، طرف مقابل، طرف، معارض