جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: عقیم . [ ع َ ] (ع ص ) رجل عقیم ؛ مرد که فرزند نشود او را. ج ، عُقَماء و عِقام و عَقْمی ̍. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نازاینده ، خواه مرد باشد خواه زن ، در این لفظ مذکر و مؤنث برابر است ؛ و مرد عقیم آن است که نطفه ٔ او قابل زرع نباشد. (غیاث اللغات ). || امراءة عقیم ؛ زن نازاینده . (منتهی الارب ) (دهار). عُقم دار بودن ؛ یعنی زن که نزاید. (از اقرب الموارد). نازاینده . (ترجمان القرآن جرجانی ). سترون . (صحاح الفرس ). ج ، عَقائم و عُقُم . عُقْم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : فأقبلت امرأته فی صرة فصکت وجهها و قالت عجوز عقیم . (قرآن 29/51)؛ پس زنش بفریاد پرداخت و به روی خود زد و گفت پیرزنی نازا هستم . أو یزوجهم ذکرانا و اناثا و یجعل من یشاء عقیما. (قرآن 49/42). و یا هر دو را به ایشان میدهد هم نر و هم ماده ، و هر کس را بخواهد عقیم و نازا کند. زاده و زاینده چون گوید که کیست هر دو بنده ٔ تست زاینده و عقیم . ناصرخسرو. سوی فرزند کسی شو که به فرمان خدای مادروحی و رسالات بدو گشت عقیم . ناصرخسرو. شده گیتی به چون تو راد بخیل گشته گردون به چون تو مرد عقیم . مسعودسعد. زمانه مادر اقبال گشت و زاد ترا نظیر تو نتواند که شد عجوز و عقیم . سوزنی . دهر است پیرمردی زال عقیم دنیا چون بادریسه یک چشم این زال بدفعالش . خاقانی . ز یک نفخه ٔ روح عدلش چو مریم عقیم خزان بکر نیسان نماید. خاقانی . بر آستانه ٔ وحدت سقیم خوشتردل به پالکانه ٔ جنت عقیم به حورا . خاقانی . ای به حسن تو صنم چشم فلک نادیده ای ز مثل تو ولد مادر ایام عقیم . سعدی . || رحم عقیم ؛ زهدان که قبول آبستن نکند. (منتهی الارب ). رحم که قبول فرزند نکند. (از اقرب الموارد). عقیمة. و رجوع به عقیمة شود. || مجازاً، بیحاصل . بی ثمر. (فرهنگ فارسی معین ): رنج عقیم ؛ زحمت بی فایده و محنت بیهوده . (ناظم الاطباء): جنبش اختر نیاید جز عقیم برندارد جز که آن لطف عمیم . مولوی . || ریح عقیم ؛ باد که نه ابر آورد و نه باردار کند درخت را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). باد بی منفعت . (ترجمان القرآن جرجانی ). باد بی منفعت که ابر نیارد و درخت را آبستن نکند. (دهار). باد بی هنر. (دستوراللغة) : و فی عاد اًذ أرسلنا علیهم الریح العقیم . (قرآن 41/51)؛ و در عاد، آنگاه که باد بی نفع را برایشان فرستادیم . آنجا که عقیم خشم تو آذر آنجا که نسیم صلح تو نیسان . منجیک . طفل مشیمه ٔ رزان بکر مشاطه ٔ خزان حامله ٔ بهار از آن باد عقیم آذری . خاقانی . || حرب عقیم ؛ جنگ سخت . || عقل عقیم ؛ خرد که صاحب خود را نفع نبخشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || الملک عقیم ؛ یعنی در ملک و سلطنت ، نسب سودی ندارد چه در طلب آن ، پدر و برادر و عم و فرزند به قتل میرسد، و وجه تسمیه ٔ آن قطعصله ٔ رحم است هنگام نزاع بر آن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) : چون دهد ملک خدا باز هم او بستاند پس چرا گویند اندرمثل الملک عقیم . بوحنیفه ٔ اسکافی . تیغ برگیر و می ز دست بنه گر شنیدی که هست ملک عقیم . بوحنیفه ٔ اسکافی (از تایخ بیهقی ص 388). پس چرا گویند اندر مثل الملک عقیم . (تاریخ بیهقی ص 390). ملک عقیم گشته ز آل یزید گفتا کز نفس دین طراز توبه حیدری ندارم . خاقانی . آن شنیدستی که الملک عقیم ترک خویشی جست ملکت جو ز بیم . مولوی . || روز قیامت ، بدان جهت که بعد آن روزی نیست ، این جهان که صاحب خود را نیکی نرساند. (منتهی الارب ). گویند یوم القیامة یوم عقیم ، زیرا خیر در آن قطع میگردد و پس از آن روزی نیست . (از اقرب الموارد). روز بی خیر. (دهار) : و لایزال الذین کفروا فی مریة منه حتی تأتیهم الساعة بغتة أو یأتیهم عذاب یوم عقیم . (قرآن 54/22)؛ و آنان که کفر کردند، پیوسته از آن در شک هستند تا ناگهان قیامت بر ایشان بیاید یا عذاب روزی بی خیر ایشان را دریابد. || یوم عقیم ؛ روز بدر. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح منطق ، هر قیاسی است که نتیجه ندهد، مقابل منتج . (یادداشت مرحوم دهخدا). بي بار، بي ثمر، بي حاصل، بي نطفه، سترون، نازا بارور، زايا، مثمر sterile, unproductive, barren, childless, abortive, fruitless, vain معقم، عقيم، عاقر، غير مثمر، مجدب steril stérile steril estéril sterile بایر، بی بار، بی حصل، بی ثمر، خشک، بی حاصل، مسقط، رشد نکرده، بی نتیجه، خنثی، بی میوه، بیهوده، عبث، باطل، پوچ، بی فایده
... ادامه
783|0
مترادف:بي بار، بي ثمر، بي حاصل، بي نطفه، سترون، نازا
کلمه "عقیم" به معنی نازا یا ناتوان در تولید مثل است و در زبان فارسی به اشکال مختلفی میتواند به کار برود. در اینجا به برخی از قواعد نگارشی و نکاتی که در استفاده از این کلمه باید مدنظر قرار بگیرد اشاره میکنم:
نحوه نوشتار: کلمه "عقیم" به همین شکل نوشته میشود و نیازی به تغییر در املای آن نیست.
جنس و شمار: این کلمه به عنوان صفت استفاده میشود و میتواند هم به صورت مفرد و هم جمع به کار رود؛ مثلاً "عقیم" در مورد یک فرد یا "عقیمها" در مورد گروهی از افراد.
قید و شرایط: میتوانید این کلمه را به همراه قیدها یا توصیفکنندهها به کار ببرید؛ مثلاً "عقیم به طور طبیعی" یا "عقیم به دلایل پزشکی".
هممعنیها و مترادفها: میتوانید از کلمات هممعنی یا مترادفها برای تنوع در نگارش استفاده کنید، مانند "نازا" یا "بیفرزند".
کاربرد در جملات: هنگام استفاده از این کلمه در جملات، بهتر است با توجه به بافت جمله و مفهوم کلی، از آن استفاده کنید؛ مثلاً "این حیوان عقیم است" یا "برخی از گیاهان به صورت عقیم رشد میکنند."
همیشه مهم است که قواعد زبان فارسی را رعایت کنید و مطمئن شوید که کلمه در زمینه و بافت صحیح خود استفاده میشود.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
او تصمیم گرفت تا بعد از زایمان، روش عقیمسازی را انتخاب کند تا از بارداریهای ناخواسته جلوگیری کند.
در برخی مطالعات علمی، اثرات عقیمسازی بر روی سلامت عمومی و کاهش جمعیت بررسی شده است.
عقیم کردن حیوانات خانگی یکی از روشهای موثر برای کنترل جمعیت آنها در جامعه به شمار میرود.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: بایر، بی بار، بی حصل، بی ثمر، خشک، بی حاصل، مسقط، رشد نکرده، بی نتیجه، خنثی، بی میوه، بیهوده، عبث، باطل، پوچ، بی فایده