جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: غرب . [ غ َ ] (ع مص ) پنهان گردیدن . غایب شدن . دور شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فرونشستن . (غیاث اللغات ). ناپدید شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || رفتن . به یک سو شدن . || شادمانی کردن . || تمادی و درنگی کردن . || ریخته گردیدن اشک . (منتهی الارب )(آنندراج ). مسیل الدمع او انهلاله من العین . (اقرب الموارد). || (اِمص ) تیزی هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تیزی . حدت . (از تاج العروس ) (جهانگیری ). || تیزی تیغ. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تیزی نای شمشیر. (جهانگیری ): سیف غرب ؛ ای قاطع حدید. (تاج العروس ). تیزی نای زبان . (جهانگیری ). || تیزی رفتار اسب ، و اول رفتار. (منتهی الارب ).غرب الفرس حدته و اول جریة. (تاج العروس ). || تیزی دندان . و آبداری آن . ج ، غُروب . (منتهی الارب ) (دهار). || (اِ) جای فروشدن آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (جهانگیری ). مغرب . (غیاث اللغات ). مغیب . خلاف شرق : سخن تو در شرق و غرب روان است . (تاریخ بیهقی ). آفتاب از غرب گفتی بازگشت از بهر حاج چون نماز دیگری بهر سلیمان دیده اند. خاقانی . بوالمظفر ظل حق چون آفتاب مالک الملک جهان در شرق و غرب . خاقانی . از روی تو ندید در اطراف شرق و غرب وز رای شاه عادل روشنتر آفتاب . خاقانی . || همه ٔ بلادی که نسبت به بلاد دیگر در جهت غرب واقع شوند، مانند بلاد فرنگ نسبت به بلاد عرب ، و مقابل آن شرق است . (اقرب الموارد). - اهل الغرب ، یا اهل غرب ؛ مردم مغرب زمین . مردمانی که در طرف مغرب سکنی ̍ دارند. و مردم فرنگستان . مقابل اهل شرق . (ناظم الاطباء). || اول هر چیزی و حد آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || اسب تیزرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الفرس الکثیرالجری . (اقرب الموارد). || مشک آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). روایة. (اقرب الموارد). || ستور آبکش . || دلو بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دلو کلان که بدان آب از چاه کشند. (غیاث اللغات ). یقال : کان غربیها فی غربی دالج ؛ ای غربی العین و هی مقدمها و مؤخرها فی دلوی ساق . || بثرة فی العین . (اقرب الموارد). آبله ریزه است در چشم و آماسی در دنباله ٔ آن . || رگ آب چشم که همیشه روان باشد چون ناسور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناسوری . (غیاث اللغات ). مجرای اشک و جای ریزش آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای روان شدن اشک . || ورمی که به گوشه ٔ چشم به طرف بینی پیدا می شود. (غیاث اللغات ) . ورم فی الماقی . (اقرب الموارد). ناصور که در گوشه ٔ انسی چشم حادث گردد. در ذخیره ٔ خوارزمشاهی آمده : آماسی است کوچک از نوع خراج اندر گوشه ٔ چشم میان چشم و بینی ، هرگاه این آماس بگشاید و سرکند آن را غرب گویند. - انتهی . ترشح گوشه ٔ چشم از جانب انسی (ماق )، که چون بیمار چشم برهم نهد زردابه ای از آن جاری گردد و آن را ناصور نیز گویند. ابن البیطار گوید: هو الناصور الذی یکون فی مأقی العین . اخیلوس . (مفردات ذیل کلمه ٔ جوز) و اذا مضغ و وضغ علی ... نواصیر العین التی یقال له اخیلوس و هو الغرب ابراء. (مفردات ذیل جوز). ابوعلی سینا در قانون آرد: غرب ناصوری است که در موق انسی چشم حادث می شود و بیشتر اوقات به دنبال خراج و جوشی که در موضع ظاهر شده به وجود می آید و بعد شکافته می شود و ناصور می گردد، و این خراج را قبل از شکافته شدن اخیلوس نامند، و چون این عضو رقیق الجوهر است از باطن آن به سوی کالجوبه منتهی می شود و بین استخوان بینی و مقله قرار میگیرد و وقتی شکافته شد شکافی باقی میگذارد که التیام آن دشوار است ، زیرا عضو مرطوب است و با وجود رطوبت دائماً حرکت می کند. و بسا اوقات ، انفجارش به سوی خارج می شود و گاهی انفجارش به سوی داخل چشم طرف راست یا چپ و گاهی به هر دو طرف است . و بسیار اتفاق می افتد که انفجارش به سوی بینی متمایل می شود و به سوی آن سیلان می کند، و ممکن است چرک آن به استخوان بینی رسد و آن را فاسد و سیاه کند سپس آن را بخورد و غضروفهای پلک را فاسد و چشم را پر از زرداب کند که بافشار بیرون شود. (از قانون چ تهران کتاب ثالث صص 63 - 64). رجوع به مفردات ابن البیطار در خواص بابونج شود. || اشک که از چشم برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دمع: سالت غروبه ؛ ای دموعه . || الفیضة من الدمع؛ جریان اشک . (اقرب الموارد). || فراهم آمدنگاه آب دهان . || بسیاری آب دهن و تری آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کثرة الریق و بلله و منقعه . (اقرب الموارد). || روزسقی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). روز آب خورانیدن . || پیشگاه چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقدم العین . (اقرب الموارد). || مؤخر چشم . || درختی است حجازی سطبر خاردار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) . قیل : و منه لایزال اهل الغرب ظاهرین علی الحق ؛ ای الحجاز... (اقرب الموارد). درخت قواق . (فرهنگ شعوری ). || یقال اصابه سهم غرب (مضافة و نعتاً)؛ یعنی رسید تیری که تیراندازش معلوم نیست . (منتهی الارب ). همچنین است سَهْم ُ غَرَب و سَهْم ٌ غَرَب ٌ. (اقرب الموارد). || سوراخ کردن تیر قلب را: گویند غرب السهم فی فؤاده ؛ یعنی تیر قلب او را سوراخ کرد. (دزی ج 2 ص 204). || روانی می . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الفیضة من الخمر. (اقرب الموارد). || عرق پیشانی . (تاج العروس ). || خواب . (تاج العروس ). || اعلی الماء؛ بالای آب . (تاج العروس ). || دوری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). النوی و البعد؛ جدائی و دوری . || حدت و نشاط. (اقرب الموارد): کففت من غربه ؛ ای من حدته ، و انی اخاف علیک غرب الشباب ؛ ای حدته و نشاطه . (از اقرب الموارد). || از عیوب خلقی اسب است ، و آن سفیدی اشفار چشمان اوست که ضعف بینائی وی را در برابرماه و گرمای سخت سبب می شود. (از صبح الاعشی ج 2 ص 24). || ماشین آبی عموماً. (دزی ج 2 ص 204). 1- باختر، مغرب
2- باخترزمين
3- ناپديدشدن خاور،
1- ، مشرق زمين West, Western countries, Occident, the west المناطق الغربية، الغرب نصف الكرة الغربي، الغرب batı l'ouest der westen el oeste l'ovest اروپا
کلمه "غرب" در زبان فارسی به چند شکل مختلف مورد استفاده قرار میگیرد و قواعدی برای نگارش و استفاده از آن وجود دارد. در ادامه به برخی از این قواعد و نکات اشاره میکنم:
نوشتار صحیح: کلمه "غرب" به همین شکل و بدون هیچ گونه تغییر در نوشتار، نوشته میشود.
معنی: "غرب" به معنای سمت مقابل شرق است و در جغرافیا به مناطقی اشاره دارد که در غرب یک مکان خاص قرار دارند.
قید مکان: در جملات، "غرب" میتواند به عنوان قید مکان به کار رود، مانند: "خانهام در غرب شهر واقع شده است."
استفاده در ترکیبها: این کلمه میتواند در ترکیب با دیگر کلمات نیز به کار رود، مانند "غربت"، "غربی" و "غروب".
تلفظ: در تلفظ این کلمه، تأکید بر روی حرف "غ" است و به صورت /ɣærob/ تلفظ میشود.
حالتهای صرفی: "غرب" به عنوان اسم، حالتهای صرفی زیادی ندارد و معمولاً در حالت مفرد و غیرمعدود به کار میرود.
توجه به گقتههای فرهنگی و تاریخی: در زمینههای فرهنگی، سیاسی و تاریخی، واژه "غرب" میتواند بار معنایی خاصی داشته باشد و در تحلیلهای اجتماعی و سیاسی مورد استفاده قرار گیرد.
به طور کلی، استفاده از "غرب" در زبان فارسی به سادگی امکانپذیر است، اما بستگی به زمینه و مفهوم دارد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
در غرب شهر یک پارک بزرگ و زیبا وجود دارد که مردم از آن استفاده میکنند.
در فرهنگهای مختلف، مفهوم غرب همیشه با آزادی و پیشرفت همراه بوده است.
سفر به کشورهای غربی تجربهای جدید و هیجانانگیز برای من بود.