جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: کامل . [ م ِ ](ع ص ) تمام . ج ، کَمَلَة. یقال هو کامل و هم کملة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم فاعل بمعنی تمام . (از اقرب الموارد). کَمَل . (از اقرب الموارد). رجوع به کمل شود. کمیل . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). رجوع به کمیل شود. صحیح . (از ناظم الاطباء). درست و راست شده ، مقابل ناقص . (از فرهنگ نظام ). بی کسر و نقصان . تمام . ج ، کُمَّل . (از ناظم الاطباء). تمام . (فرهنگ نظام ). درست . مکمل . مکمله . وفی . مستغرق . وافی . مطبق . مطبقه . فارغ . فارغه . مفروغ . مفروغه . نافذ. مقضی . مقضیه . (یادداشت مؤلف ) : ترا کامل همی دیدم به هر کار ولیکن نیستی در عشق کامل . منوچهری . یکی شعر تو شاعرتر ز حسان یکی لفظ تو کامل تر ز کامل . منوچهری . خواندن بی معنی نپسندیی گر خردت کامل ووافیستی . ناصرخسرو. ناقص محتاج را کمال که بخشد جز گهر بی نیاز ساکن کامل . ناصرخسرو. و کاملی که دست نقصان دامن جلال او نگیرد. (سندبادنامه ص 2). دانش کامل آن است که اهل دانش پسندد. (مرزبان نامه ). تا باطنم از شربت تو نقص نپذرفت حقا که نشد ظاهرم از فایده کامل . سنایی (دیوان ، چ مدرس رضوی ، ص 357). ای ز احتلام تیغت فرزند ملک بالغ وی ز احترام کلکت نو عهد شرع کامل . اثیرالدین اخسیکتی . ظل ظلیل دارد ملکی بسیط وافر عزم سریع وانگه نفسی شریف کامل . سلمان ساوجی . عاقل کامل ، تأمل در این حکایت کند. (کلیله و دمنه ). و به همت بلند و عقل کامل برزویه واثق گشتند. (کلیله و دمنه ). دولت از خادم و زن چون طلبم کاملم میل به نقصان چکنم . خاقانی . هر کز ره نقص دید در خود کامل تر اهل دین شمارش . خاقانی . بدشان بهتر از همه نیکان نیکشان از فرشته کاملتر. خاقانی . لاجرم مرد عاقل کامل ننهد بر حیات دنیا دل . سعدی (گلستان ). دارای جهان نصرت دین خسرو کامل یحیی بن مظفر ملک عالم و عادل . حافظ. || پر. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ). || سراسر. || فاضل و عالم و دانا. (ناظم الاطباء). رجل کامل ؛ جامعالمناقب . (اقرب الموارد) : نه معن زائده معطی بود نه حاتم طی نه قس ساعده کامل بود نه قیس خطیم . ادیب صابر. || نام بحری از بحور عروض که هر مصرع آن با سه متفاعلن تقطیع شود. (از المعجم چ قزوینی ص 61). بحر خامس از بحور عروض و وزن آن شش متفاعلن است . (تاج العروس ). نام بحری از بحور عروض که در آن به شش متفاعلن بیت تمام شود. (آنندراج ). نام بحری است از عروض که هر مصرعش با سه یا چهار متفاعلن تقطیع میشود. (فرهنگ نظام ). نام بحری است از نوزده بحور اشعار. (غیاث ): چه کند شمن چو جدا شود شمن از صنم بجز آنکه روز و شبان نشسته بودبغم . (ازالمعجم ص 61). بحری از بحور عروض که در آن به شش متفاعلن بیت تمام شود. کقوله : عفت الدیار محلها فمقامها بمنی تاءَبَّدَ غولها فرجامها. (منتهی الارب ). نزد عروضیان نام بحری از بحور مختصه به عرب است و آن شش بار متفاعلن است . (کشاف اصطلاحات فنون از عنوان الشرف ). || کامل (تسهیم ...) اصطلاحی است در جانورشناسی . رجوع به تسهیم کامل در همین لغت نامه شود. (جانورشناسی عمومی فاطمی ج 1 ص 148). || در شرح کلمةالسین (آخر مقاله ٔ سوم ) آرد که نام موجودی است که آنچه شایسته ٔ اوست بالفعل او را حاصل باشد چنانکه کلمه ٔ کامل بعضی شرطدیگری کرده اند که کمالات او هم باید از ناحیه ٔ وجود خود باشد نه به اسباب و علل دیگر خارجی و با توجه به این شرط تام و کامل ، در جهان وجود بجز خدا نخواهد بود. و چنانکه شرط اخیر را حذف نمائیم عقول مفارقه هم تام و کامل خواهند بود و فوق التمام و الکمال آن باشد که کمالات دیگران هم از او باشد. رجوع به تمام شود. 1- تام، تمام، جامع، درست، متكامل، مستوفا، مكمل، نيك
2- بي عيب، بي نقص
3- پر
4- خردمند، دانا، عالم، فاضل
5- جاافتاده، مسن ناقص perfect, complete, full, thorough, whole, total, absolute, mature, stark, exhaustive, integral, exact, intact, unqualified, plenary, unmitigated, unabridged, culminant, orbicular, large, main, full-blown, full-fledged ممتلىء tam dolu complet voll lleno pieno تمام عیار، بی عیب، مکمل، اتم، مملو، انباشته، تمام و کمال، خیلی دقیق، از اول تا اخر، مجموع، همه، سراسر، سالم، کل، کلی، مطلق، قطعی، خالص، مستقل، استبدادی، بالغ، سررسیده شده، خشن، زبر، قوی، رک، شجاع، صحیح، بی کسر، دقیق، عینی، دست نخورده، صدمه ندیده، بی حد و حصر، فاقد صلاحیت، فاقد شرایط لازم، نا محدود، شامل تمام اعضاء، کاسته نشده، تخفیف نیافته، مشروح، کوتاه نشده، مختصرنشده، تلخیص نشده، در مرتفع ترین موضع، باوج رسیده، مدور، کروی، مستدیر، گرد، چرخی، بزرگ، وسیع، درشت، فراوان، حجیم، اصلی، عمده، مهم، نیرومند، با اهمیت، تمام شکفته، باز، پر باد، کاملا افراشته، تکامل یافته، رسیده
... ادامه
1078|0
مترادف:1- تام، تمام، جامع، درست، متكامل، مستوفا، مكمل، نيك
2- بي عيب، بي نقص
3- پر
4- خردمند، دانا، عالم، فاضل
5- جاافتاده، مسن