جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: کلوخ . [ ک ُ ] (اِ) گل خشک شده . (از برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مدر. مدرة. (منتهی الارب ). پاره ای گل خشک شده به صورت سنگ . پاره های گل خشک شده به درشتی مشتی و بزرگتر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آستین بگرفتمش گفتم به مهمان من آی مر مرا گفتا به تازی مورد و انجیر و کلوخ . رودکی . گیتی همه سربسر کلوخی است قسم تو از آن کلوخ گردی است . سنائی . کرخ کلوخ در سقایه جی دان دجله نم قربه ٔ سقای صفاهان . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 355). هیچ عاقل مر کلوخی را زند هیچ با سنگی عتابی کس کند؟ مولوی . سنگ را هرگز نگوید کس بیا وز کلوخی کس کجا جوید وفا؟ مولوی . آن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو به کو سنگ و کلوخی باشد او،او را چرا خواهم بلا؟ مولوی . سگی را گر کلوخی بر سر آید ز شادی برجهد کاین استخوانیست . (گلستان ). توانگر فاسق کلوخ زراندود است و درویش صالح شاهد خاک آلود. (گلستان ). - کلوخ بر لب زدن ؛ کنایه از مخفی کردن امری که در غایت ظهور باشد. (آنندراج ). مخفی داشتن کاری و کرده ٔ خود را منکر شدن و خویشتن را از کاری که مرتکب است دور داشتن . (از ناظم الاطباء). کنایه از مخفی داشتن امری . پنهان داشتن امری . پنهان داشتن مطلبی را. (فرهنگ فارسی معین ). نهان کردن آثار جرمی و گناهی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صد جام برکشیدی و بر لب زدی کلوخ لیکن دو چشم مست تو در می دهد صلا. مولوی (از آنندراج ). - کلوخ بر لب نهادن ؛ کلوخ بر لب زدن و کلوخ بر لب مالیدن . (ناظم الاطباء).و رجوع به دو ترکیب قبل شود. - کلوخ خشک در آب جستن ؛ کنایه از دست زدن به امری محال . انتظار وقوع امری ناممکن داشتن : دست در کرده درون آب جو هر یکی زیشان کلوخ خشک جو. مولوی (از امثال و حکم ص 1231). - کلوخ خشک در جوی یا جویبار بودن ؛ کنایه از امری محال . رجوع به ترکیب قبل شود : کی بود بوبکر اندر سبزوار؟ یا کلوخ خشک اندر جویبار؟ مولوی . بس کلوخ خشک در جو کی بود ماهئی با آب عاصی کی شود؟ مولوی . - کلوخ در آب افکندن ؛ کنایه از خواهان فتنه و جنگ و آشوب شدن . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). - کلوخ راه ؛ کلوخی که در راه مردم افتاده باشد. (فرهنگ فارسی معین ). - || کنایه از مانع و حایل مرادف سنگ راه . (آنندراج ). مانع. حایل . (فرهنگ فارسی معین ). - کلوخ روی ؛ آنکه رویش مانند کلوخ باشد. آنکه چهره اش چون کلوخ زشت و درشت و ناهموار باشد : آنکت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک . منجیک . - کلوخ یا کلوخ خشک بر لب مالیدن یا لب به کلوخ خشک مالیدن . رجوع به ترکیب قبل شود : تا نخوردی مدارش ایچ حلال چون بخوردی کلوخ بر لب مال . سنائی . کند مرد ارمند را باده شوخ که میخواره بر لب نمالد کلوخ . ادیب پیشاوری . می به سفال خام نوش اینت چمانه ٔ طرب لب به کلوخ خشک مال اینت شمامه ٔ تری . خاقانی . لبش تر بود و از می خوردن شب کلوخ خشک می مالید بر لب . جامی . - امثال : صد کلاغ را کلوخی بس است . (جامع التمثیل ). کلوخ نشسته برای سنگ گریه می کند؛ بدبختی غم خوشبختی را می خورد. (امثال و حکم چ 2 ج 3 ص 1231). || لختهای دیوار افتاده و خاک بر هم چسبیده سخت شده باشد و آن را به ترکی کسّک گویند. (برهان ) (آنندراج ). لختهای دیوار کهنه ٔ افتاده و خاک بر هم چسبیده ٔ خشک شده . (ناظم الاطباء). || خشت پاره بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 82). خشت پاره . (صحاح الفرس ) (ناظم الاطباء). خشت پاره ٔ خام و پخته را نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ). خشت پاره ٔ خام و پخته . (فرهنگ فارسی معین ) : اندر جهان کلوخ فراوان بود ولی روی تو آن کلوخ کزو کون کنند پاک . منجیک (از لغت فرس اسدی ). || (ص ) کنایه از مردم خشک طبیعت و کم فطرت و بی همت باشد. (برهان ) (از آنندراج ). کنایه از شخص خشک طبیعت و بی همت . (فرهنگ فارسی معین ). || گول و ابله و احمق . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). clod كتلة تراب، كل ما هو أرضي وحقير، كلود tortu touffe büschel grupo ciuffo
کلمه "کلوخ" به معنای تکهای سنگ یا خاک است و در زبان فارسی به شکلهای مختلفی میتواند به کار رود. در ادامه به برخی از قواعد نگارشی و نکات مربوط به این کلمه اشاره میکنیم:
املا: کلمه "کلوخ" به همین شکل نوشته میشود و باید از نوشتن آن به صورتهای غلط مانند "کلاخ" یا "کلخ" خودداری کرد.
تلفظ: این کلمه به صورت "کَلُوخ" تلفظ میشود، با تأکید بر حرف اول.
صرف و نحو: این کلمه جزو اسامی غیر شمارشی است و معمولاً به تنهایی به کار میرود. میتوان از آن در جملات مختلف به عنوان فاعل یا مفعول استفاده کرد. به عنوان مثال:
"کلوخها در زیر نور خورشید درخشان بودند."
"او یک کلوخ بزرگ را برداشت."
جمع: جمع "کلوخ" به صورت "کلوخها" است و در نوشتار و گفتار باید به این نکته توجه داشت.
استفاده ادبی: در ادبیات فارسی، کلمه "کلوخ" ممکن است به عنوان نماد یا استعاره به کار رود. مثلاً ممکن است به ناپایداری و بیثباتی اشاره داشته باشد.
در نوشتن متون و استفاده از کلمه "کلوخ"، رعایت این نکات میتواند به افزایش دقت و درستنویسی شما کمک کند.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
پسربچهها با کلوخها در حیاط بازی میکردند و خندههایشان همه جا را پر کرده بود.
درختان باغ زیر باران شدید، کلوخهای کوچک و بزرگ را از زمین بیرون آورده بودند.
کلوخی که در کنار جاده بود، وقتی به آن پا گذاشتم، به شدت زیر پایم لغزید.
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر