جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: گو. [ گ َ / گُو ] (اِ) زمین پست و مغاک را گویند. (جهانگیری ) (برهان ) (از ناظم الاطباء). به معنی مغاک است که آن را گود و گودال نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). مغاک و زمین نشیب . (غیاث ). لان . کِریشَک . کُریشَنک . غُفچ . (برهان ). چال . چاله . چالی . دخمه . گودی . فرورفتگی . حفره . حَفیره . کنده . نقر. غور. شکاف : اَوتادُالارض ؛ گوهای زمین . جَوبة؛ گو در زمین . جوخة؛ گو و مغاک . فَق ؛ گو سبک یا گو در زمین درشت . نُقره ؛ گو گرد خرد در زمین . هوکة. (منتهی الارب ) : گر برآیم ز بن چاه چه باک است که من شصت ودو سال برآمد که در این ژرف گوم . ناصرخسرو. پس به اندازه ٔ درختان خرما گوی عظیم هر جای به زمین فروبرده باشند و خرما در آن گوها نشانده چنانکه جزسر درخت پدید نباشد تا زمستان گوها از آب باران پر شود. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 140). و نقیر آن گو باشد که بر پشت استخوان خرما بود. (تفسیر ابوالفتوح رازی ). گوهر خود را بدزد از بن صندوق او یوسف خود را برآر از گو زندان او. خاقانی . ای ز قهر تو بحر و کان در جوش ای ز قد تو آسمان در گو. سیف اسفرنگی (از جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). جانت به گو تنی بیفتاد و برفت جمشید به گلخنی بیفتاد و برفت از موت و حیات چند پرسی از من خورشید به روزنی بیفتاد و برفت . عطار (از انجمن آرا) (آنندراج ). گر در دم نهنگ درآیی نفس مزن ور در گو محیط درافتی کران مخواه . خاقانی . در بیابانهای پر از خار و گو او چو ماه بدر ما را پیش رو. مولوی . همچو آب از مشک باریدن گرفت در گو و در غارها مسکن گرفت . مولوی . در گوی و در چهی ای قلتبان دست وادار از سبال دیگران . مولوی . آب شیرین و سبوی سبز و نو زآب بارانی که جمع آمد به گو. مولوی . تا غایت که در بیشترین مواضع و محلتها و دربهای قم این آب بر ظاهر روان بود و بعضی از آن در زیر زمین به گنگها و گوها روان کرده بودند. (تاریخ قم ص 42). و چهار مستقه از آن که در حفره ها و گوها و نشیبها که در میان زرع بوده . (تاریخ قم ص 46). || گودالی که در گردوبازی اطفال در زمین کنده گوز در آن می اندازند : گفت ویحک خبر نداری تو که به گو بازگشت آخر گوز. انوری . گوز بازد چرخ چون طفلان به عید ازبهر آن گوز مه کرده ست و گوز از اختران انگیخته . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 394). || (ص ، اِ) دلیر و شجاع و مبارز و پهلوان . (برهان ). شجاع و دلیر و پرقوت . (انجمن آرا) (آنندراج ) : به ره بر گو پیلتن را بدید بزد دست و تیغ از میان برکشید. فردوسی . درِ گنج کوپال و برگستوان همان تیغ و تیر و کمان گوان . فردوسی . بدو گفت سیندخت کای پهلوان سر پهلوانان و پشت گوان . فردوسی . اگرچه گوی سروبالا بود جوانی کند پیر کانا بود. فردوسی . گو پهلوان گفت چندین سپاه نباید که دشخوار و دور است راه . (گرشاسب نامه ). گزیده همه کاردیده گوان سر هر مزاری یکی پهلوان . (گرشاسب نامه ). ستاده به پیش گو شیردل به برگستوان اسب جنگی چهل . (گرشاسب نامه ). || معتبر و بزرگ . (غیاث ). مهتر و محتشم و بزرگ . (برهان ). مهتری بزرگ بود. (اسدی ) : ای گوی کآرام جود تو همی دریا کند هر کجا کز ظلم و بخل سفلگان گشته ست گنگ . منجیک . ز تخم سیاوش گوی ،مهتری سپهبدنژادی ، از ایران سری . فردوسی . || آفتاب . (ناظم الاطباء). say يقول söylemek dire sagen decir dire
کلمه "گو" در زبان فارسی، همانند بسیاری از واژهها، میتواند در جملههای مختلف معانی و کارکردهای متفاوتی داشته باشد. در اینجا به برخی قواعد و نکات نگارشی و دستوری مرتبط با کلمه "گو" اشاره میکنم:
کاربردهای مختلف:
فعل: "گو" به عنوان فعل امر از فعل "گفتن" است. برای مثال: «برو و بگو که من آمدم.»
اسم: در بعضی از متون ادبی و شعر، "گو" به معنای "گفتار" یا "نطق" نیز به کار میرود.
قید: در بعضی مواقع، این واژه میتواند به معنی "به طور کلی" یا "به هر صورت" در جملات وجود داشته باشد.
نحو و ساختار جملات:
در جملات امری، "گو" معمولاً در جای فعل قرار میگیرد: مثلاً «گو حق با من است».
در جملات خبری، نمیتوان به طور مستقیم "گو" را به گونهای به کار برد که نقش فعل را به عهده بگیرد. در این حالات باید از فعل "گفتن" به شکلهای دیگر استفاده کنیم.
استفاده در شعر و نثر:
در ادبیات فارسی، "گو" به وفور در اشعار شاعران بزرگ مانند حافظ و سعدی مشاهده میشود و معمولاً بیانگر عشق، احساسات و گفتگوهای عمیق است.
نگارش و املاء:
"گو" به صورت "گو" نوشته میشود و در متون نگارش باید به دلیل عدم وجود حروف اضافه یا اشکالات املایی توجه شود.
نکات معنایی:
در بعضی از متنها میتوان از "گو" به عنوان کلمهای کنایهای یا استعاری استفاده کرد که میتواند نقش واژهای توصیفی با لحن خاص را ایفا کند.
برای رعایت قواعد و نکات مربوط به کلمه "گو"، مهم است که با بافت و زمینه جمله آشنایی داشته باشیم و آن را با دقت در متن قرار دهیم.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
گوهرهای طبیعی همیشه در دل زمین پنهان هستند.
من گویم که امروز به بازار برویم تا خرید کنیم.
در داستانهای قدیمی، همیشه داستانهای قهرمانان بزرگ گویاست.
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر