جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: گوشت . (اِ) لحم . ماده ای نرم و سرخ و گاه سفید که استخوانهای اندام آدمی و دیگر جانوران را پوشاند محتوی عروق و اعصاب و عامل جریان خون و به پوست بدن پوشیده شود. قسمت نرم محاط به پوست از آدمی و جانوران و پرندگان وماهیان ، و بیشتر به مصرف تغذیه رسد. ماده ای نرم و سرخ که استخوان بدن را می پوشاند و پوشیده می شود از پوست بدن . ابوالخصیب . ابوکامل . (مهذب الاسماء). اَخاضِر. بَضیع. خَیْزَبة؛ گوشت پاره . عَرین ، عَلاق ؛ گوشت پاره . عُلقة؛ گوشت پاره . قَطام . کَتال . کِدْنة. لَحْم . لَک ّ. لَکیک . (منتهی الارب ) : و جمله ٔ استخوانها و گوشت و پوست او ریزیده . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). درآمد یکی خاد چنگال تیز ربود از کَفَش گوشت و برد و گریز. خجسته (از لغت فرس چ اقبال ص 104). ابا همگنان تان بتر زآن کند به شهر اندرون گوشت ارزان کند. فردوسی . چو دستور باشد مرا گوشت و آب به راه آورم گر نسازی شتاب . فردوسی . گوشت همی سازند ازبهر تو از خس و خار و پله کاندر فلاست . ناصرخسرو. گوش باید که مهرّا شده باشد در وی زخمهایی که در او خیره بماند ابصار. بسحاق . - آبگوشت . رجوع به همین مدخل شود. - به گوشت ؛ فربه . فربی . باگوشت . گوشتدار. گوشتالو. - به گوشت تر ؛ فربه تر : و کسی که خواهد که طبیعتش نرم شود آن خورد [ از عنب ] که به گوشت تر بود. (الابنیه عن حقایق الادویه ). - گوشت تنش ریختن ؛ لاغر شدن . - گوشت روی گوشتش آمدن ؛ چاق و فربه شدن . - گوشتش گوشتش را خوردن ؛ سخت متأثر بودن از دیدن امری نامطلوب . - گوشت گرفتن ؛ فربه شدن . - گوشت مرده ؛ گوشت غانغرایاشده . (ناظم الاطباء). - گوشت و پوست کسی از نان کسی دیگر بودن ؛ در خانه ٔ او بزرگ شدن . از مال او ارتزاق کردن . - مثل گوشت پخته ؛ میوه ای که شاداب نباشد. (از امثال و حکم ج 3 ص 1480). - مثل گوشت قربانی ؛ که هر جزء آن را کسی برد. (از امثال و حکم ج 3 ص 1480). - مثل گوشت گاو ؛ کسی که زود رام نگردد، به دلیل تسلیم نشود، دیر فریب خورد، نصیحت نپذیرد. کنایه از چیزی که دیر پزد. (از امثال و حکم ج 3 ص 1381). - امثال : گوشت بر گاو ورزه نیکوتر . سنایی (از امثال و حکم ج 3 ص 1331). گوشت بز هر قدر چرب باشد به چربی پیه نیست . (از امثال و حکم ج 3 ص 1331). گوشت به دست گربه سپردن ، نظیر: دنبه را به گرگ سپردن .گوسفند را به گرگ سپردن . (امثال و حکم ج 3 ص 1331). گوشت جوان لب طاقچه است ؛ هزالی (لاغری ) که پس از بیماری برای جوان پیدا شود زود به فربهی بدل گردد. (از امثال و حکم ج 3 ص 1331). گوشت چون گنده شود او را نمک درمان بود چون نمک گنده شود او را به چه درمان کنند؟ ناصرخسرو (از امثال و حکم ج 3 ص 1331). گوشت خر دندان سگ . (از امثال و حکم ج 3 ص 1331). گوشت را از ناخن (استخوان ) نمی توان جدا کرد ؛ فرزند را از مادر، کسان و خویشان را از یکدیگر نتوان برید : وصل تو بی هجر توان دید، نی گوشت جدا کی شود از استخوان ؟ خاقانی (از امثال و حکم ج 3 ص 1331). گوشت را باید از بغل گاو برید ؛ سود و بهره از مال فقیران بردن سزاوار نباشد. (از امثال و حکم ج 3 ص 1331). گوشت را که خوردند استخوان به گردن نیاویزند . (از امثال و حکم ج 3 ص 1331). گوشت سگ مردار به سگان اولی . قرةالعیون (از امثال و حکم ج 3 ص 1332). گوشتش گوشتش را می خورد، گوشتم گوشتم را می خورد ؛ تحمل دیدار این کار زشت نمی توانست (نمی توانم ) کرد. (از امثال و حکم ج 3 ص 1332). گوشت گاو و زعفران ؛ در قدیم باریشه های گوشت خشک شده ٔ گاو عطاران در زعفران غش می کرده اند. (از امثال و حکم ج 3 ص 1332). گوشت و پوستش از تو، استخوانش از من ؛ وصیتی بود که پدران و مادران معلم و استاد را می کردند آنگاه که کودک خویش به دبستان می سپردند. (از امثال و حکم ج 3 ص 1332). گوشت یکدیگر را بخورنداستخوانشان را پیش غریبه نمی اندازند (دور نمی اندازند)؛ اجنبی را به اسرار خوده راه ندهند. || در میوه ها، آنچه غیر از پوست و هسته ٔ آن است . آنچه درون پوست میوه و محیط بر هسته و خوردن را به کار است . مغز. مزغ . لُب ّ. حشو : و تخم خربزه زداینده تر از گوشت او باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || شحم . پیه : گوشت انار؛ شحم الرمان . پیه انار. گوشت حنظل ؛ شحم الحنظل . لحم meat, flesh, bully, brawn, viand لحم، طعام، غذاء، لحمة et viande fleisch carne carne خوراک، غذای اصلی، جسم، تن، مغز میوه، شهوت، جسمانیت، قلدر، پهلوان پنبه، گردن کلفت، نیروی عضلانی، ماهیچه، نیرو، غذا، خواربار، ماکولات، گوش
کلمه "گوشت" در زبان فارسی به معنای بافت نرم و متشکلی است که در بدن موجودات زنده وجود دارد و بهخصوص در پخت و پز کاربرد دارد. در استفاده از این کلمه و دیگر کلمات فارسی، رعایت قواعد نگارشی و دقت در نحو بسیار اهمیت دارد. در ادامه نکاتی درباره قواعد فارسی و نگارشی مرتبط با کلمه "گوشت" آورده شده است:
۱. املای صحیح:
املای کلمه "گوشت" همیشه به این شکل است و در هیچ یک از شکلهای آن تغییر نمیکند.
۲. استفاده در جملات:
این کلمه میتواند به عنوان اسم به کار رود و در جملات مختلف جایگاه خود را دارد.
مثال: "من گوشت خریدم."
مثال: "گوشت تازه در بازار موجود است."
۳. تکیه گاهی و تعدد:
"گوشت" در موارد جمع به "گوشتها" تبدیل میشود.
مثال: "گوشتها را در یخچال نگهداری کنید."
۴. صفت و قید:
میتوان از صفات مختلف برای توصیف "گوشت" استفاده کرد.
مثال: "گوشت قرمز"، "گوشت سفید"، "گوشت تازه".
۵. اجزای جمله:
در جملات میتوان به همراه ذکر فعل، فاعل و مفعول از این کلمه استفاده کرد.
مثال: "او گوشت را با نمک و فلفل مزهدار کرد."
۶. رعایت قواعد نگارشی:
در نگارش متون، رعایت فاصلههای لازم و استفاده صحیح از نشانههای نگارشی (فاصله، نقطه، ویرگول و ...) بسیار مهم است.
مثال: "بعضی افراد به گوشت قرمز حساسیت دارند، اما دیگران این موضوع را احساس نمیکنند."
۷. ترکیبها:
"گوشت" میتواند در ترکیب با دیگر کلمات قرار گیرد:
مثال: "خورش گوشت"، "کباب گوشت"، "سوپ گوشت".
۸. توجه به روشهای پخت:
میتوان درباره روشهای پخت گوشت نیز توضیحات بیشتری داد:
مثال: "گوشت را میتوان سرخ کرد، پخت یا بخارپز کرد."
رعایت این نکات نه تنها به درستی استفاده از کلمه "گوشت" کمک میکند بلکه در کلیت نگارش فارسی نیز مؤثر است.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
امروز برای ناهار یک خورشت خوشمزه با گوشت تهیه کردم.
در بازار، گوشت تازه و باکیفیت به فروش میرسد.
برای سلامتی بهتر است در مصرف گوشت اعتدال را رعایت کنیم.