جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: لنگ . [ ل َ ] (ص )اَعرج . عَرجاء . آنکه پای او لنگد. آنکه لنگد. که یک پای کوتاه و یا شکسته دارد. شَل . آنکه یک پای کوتاه تر دارد. اکسح . ظالع. اَقزل . آنکه یک پای شکسته یا بریده یا خشک دارد. معیوب الرِجل . کسح . کسیح . کسحان . (منتهی الارب ) : چرخ چنین است و بر این ره رود لنگ ز هر نیک و ز هر بد نوند. رودکی . به یک پای لنگ و به یک پای شل به یک چشم کور و به یک چشم کاژ. معروفی . با شدن با آمدن با رفتن و برگشتنش ابر کژّ و باد کند و برق سست و چرخ لنگ . منوچهری . باز شد لوک و لنگ دیو رجیم . ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 388). ای هنرمند مکن عرضه هنرهای به وی پیش تازی فرسان خیره خر لنگ متاز. قطران . به ناآزموده مده دل نخست که لنگ ایستاده نماید درست . اسدی .
برفتن همچوبندی لنگ از آنی که بند ایزدی بسته ست رانت . ناصرخسرو. نروم اندر این بزرگ رمه که بدو در نهاز شد بز لنگ . ناصرخسرو. گهی دستها باید و گاه پای به یک دست و یک پای لنگ است و شل . ناصرخسرو. تو لنگی را به رهواری برون بردن همی خواهی بیا این را جوابی گو که ناصر این ز بر دارد. ناصرخسرو. خاموش بهتری تو مگر باری لنگی برون شَوَدْت ْ به رهواری . ناصرخسرو. تات نپرسند همی باش گنگ تات نخواهند همی باش لنگ . مسعودسعد. روندگان سپهرند و لنگشان خواهم ز بهر آنکه مرا رهبران زندانند. مسعودسعد. پیش رهواران به رهواری نداند رفت لنگ . امیرمعزّی . یکبارگی از عاشق دوری نتوان جستن لنگی نتوان بردن ای دوست به رهواری . امیرمعزی . تا کی ای مست لاف هشیاری خر لنگی بری به رهواری . سنائی . چه که گرد بر گرد خرگاه طواف کردن و با سرپوشیدگان درگاه در کله مصاف پیوستن کار لنگان و لوکان و بی فرهنگان است و کار تردامنان و نادانان . (از مقامات حمیدی ). اگرچه دم نمی آرم زدن لکن چنان کآید به شوخی می برم پیش تو لنگی را به رهواری . انوری . پای داری چون کنی خود را تو لنگ دست داری چون کنی پنهان تو چنگ . مولوی . لنگ و لوک و خفته شکل و بی ادب سوی او می غیژ و او را می طلب . مولوی . چون شدم نزدیک من حیران و دنگ خود بدیدم هر دوان بودند لنگ . مولوی . ای بسا اسب تیزرو که بمرد خرک لنگ جان به منزل برد. سعدی . مگر کآن فرومایه ٔ زشت کیش به کارش نیاید خر لنگ خویش . سعدی . خر از دست عاجز شد از پای لنگ . سعدی . چو ریزد شیر را دندان و ناخن خورد از روبهان لنگ سیلی . ؟ آن کس که نداند و بداند که نداند آخر خرک لنگ به منزل برساند. ؟ - امثال : برای خری لنگ کاروان بار نیفکند . هر جا سنگ است به پای لنگ است . لنگ بخر کور بخر پیر مخر . هرجع؛ سخت لنگ . خزعل الضبع؛ لنگ گردید کفتار. خنب ، اخناب ؛ لنگ شدن . خال ؛ لنگ گردیدن ستور. خزرجت الشاة؛ لنگ گردید گوسفند. هجرع ؛ درازقامت لنگ . تخضجت الشاة؛ لنگ گردید گوسفند. (منتهی الارب ). || صفت است پائی را که لنگد : پای ما لنگ است و منزل بس دراز دست ما کوتاه و خرما بر نخیل . حافظ. - عذر لنگ ؛ عذری نامقبول . عذری ناموجه . عذر دروغین . نارسا. عذر غیرجمیل . عذری نه بوجه : در این مجال سخن نیست چرخ را هرچند که عذر لنگ برون می برد به رهواری . ظهیری . برد در عذر بس لنگی به رهواری و من هر دم گناهی نو بر او بندم برای عذر بس لنگش . اخسیکتی . باز دستم به زیر سنگ آورد باز پای دلم به چنگ آورد برد لنگی به راهواری پیل پیشم از بس که عذر لنگ آورد. انوری . مگر یک عذر هست آن نیز هم لنگ که تو لعلی و باشد لعل در سنگ . نظامی . ز ناتوانی پایم به دست عذری هست تو عذر لنگ به نوعی که میتوان برسان . سلمان ساوجی . میار عذر که ره دور و مرکبم لنگ است که عذر لنگ نیاید ز رهروان ملنگ . کاتبی . کلمه ٔ لنگ با بودن ، شدن ، کردن ، ماندن ، آمدن و غیره صرف شود. || درنگ . توقف . ماندن قافله یک روز و دو روز در راهها. (برهان ). - لنگ شدن کار ؛ متوقف شدن آن . - لنگ کردن ؛در منزلی توقف کردن برای یک یا چند روز. هنگام مسافرت یک یا چند روز در جائی از طول راه اقامت گزیدن . - لنگ ماندن کار ؛ اسباب پیشرفت آن فراهم نشدن . || (اِخ ) لقب تیمور گورکان . || لقب عثمان بن عفان . || (اِ) آلت تناسل . (برهان ). آلت مردی . (جهانگیری ). شرم مرد. صاحب غیاث گوید: ولنگ (به کسر اول ) در هندی به معنی آلت تناسل باشد : آن تویی کور و تویی لوچ و تویی کوچ و بلوچ وآن تویی گول و تویی دول وتویی بابت لنگ . لبیبی . زبانش در برش چون کشتی نوح به رویش درکشیده خام خنگی بریشمها بر او همچون که رگها به دستش زخمه ای مانند لنگی . سوزنی . لنگ اندرافکنم به در کون شاعران تا مویهای کون بکند از نهیب لنگ . سوزنی . 1- پا، پاچه، ران
2- عدل، لنگه
3- تك، طاق، فرد
4- زمان، گاه، وقت، هنگام lame, loincloth, cripple, limp, wobbler, lang أعرج، كسيح، مقعد، ضعيف، لعبة قديمة، عاجِز sakatlamak boiteux lahm aburrido zoppo چلاق، زمین گیر، عاجز، لنگی، لرزنده، تلوتلو خور
کلمه "لنگ" در زبان فارسی دارای چند معنی و کاربرد است و در نوشتار و مکالمه میتواند به صورتهای مختلفی مورد استفاده قرار گیرد. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میکنم:
معنی و کاربرد:
"لنگ" به معنی ناتوانی در راه رفتن یا لنگیدن به کار میرود.
همچنین در برخی زمینهها به عنوان صفت برای اشاره به چیزی که ناقص یا ناتمام است، استفاده میشود.
نحوه نگارش:
کلمه "لنگ" باید با حروف صحیح و بدون خطا نوشته شود.
در جملات باید به قواعد نگارشی توجه شود، مانند استفاده از نقطه در انتهای جملات، سپردن فاصله مناسب بین کلمات و...
جملهسازی:
میتوانید جملاتی با این کلمه بسازید تا کاربرد آن را بهتر درک کنید:
"او به علت آسیبدیدگی، لنگ میزند."
"این برنامه یک لنگی دارد که باید اصلاح شود."
توجه به بافت متنی:
در نگارش متنهای رسمی یا ادبی، باید به بافت کلمه توجه کنید و از کاربرد غیررسمی یا عامیانه آن پرهیز کنید.
زبان معیار:
در زبان معیار فارسی، باید کلمه را به درستی و با دقت در ارتباط با سایر کلمات هممعنی یا همخانواده استفاده کنید.
از آنجا که "لنگ" میتواند معانی و کاربرهای متفاوتی داشته باشد، مهم است که در هر متن با توجه به زمینه و مخاطب، از آن استفاده شود.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
او به دلیل آسیب دیدگی پایش، کمی لنگ میزند.
وقتی که برف سنگین بارید، به نظر میرسید که بچهها لنگ لنگان به مدرسه میروند.
در مسابقه دو، یکی از شرکتکنندگان به خاطر خستگی و بیماری لنگ شد و موفق به ادامهی رقابت نشد.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: چلاق، زمین گیر، عاجز، لنگی، لرزنده، تلوتلو خور
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر