جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: مدخل . [ م َ خ َ ] (ع اِ) درون شو. جای درآمدن . راه درآمدن . موضع دخول . (یادداشت مؤلف ). راه دخول . محل دخول . مقابل مخرج : خرد به جنب تو خواندآفتاب را مدخل بدانچه دست و دلت بود جود را مدخل . عثمان مختاری (از فرهنگ فارسی معین ). حوضی که پیوسته آب در وی می آید و آن را بر اندازه ٔ مدخل مخرجی نباشد، لاجرم از جوانب راه جوید. (کلیله و دمنه ). مرد هشیار به جهد و کوشش مدخل ظفر و پیروزی بطلبد و به صبرو تجلد به مقصود رسد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 53). || گذرگاه . (یادداشت مؤلف ). راه . روزن . در : به انواع مکر و حیلت به هر مدخل فرورفتند تا خاطر از کار او فارغ کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 373). || درآمد علم یا فنی . (فرهنگ فارسی معین ). مقدمات علوم و فنون : و کتابهائی که استادان این دانش ساخته اند از بهر نوآموزان که آنها را مدخل خوانند، بسیار دیدم . (کیهان شناخت ، از همائی در مقدمه ٔالتفهیم ص ح حاشیه ٔ 2 از فرهنگ فارسی معین ). || دخالت . دخل و تصرف . دخل و ربط : سلطان ... امرا را فرمود هر ملک و شهر که بگیرند او را [ست ]، غیر او هیچکس را در آن مدخلی و تصرفی نبود. (سلجوقنامه ٔ ظهیری از فرهنگ فارسی معین ). || راه دخالت . راه عیب گیری : خواهی که رستگار شوی راستکار باش تا عیب جوی را نرسد بر تو مدخلی . سعدی . || مذهب . روش . (ناظم الاطباء). گویند: هو حسن المدخل فی اموره ؛ او دارای روش نیکوئی است در کارهای خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). حسن المذهب . (اقرب الموارد). || دهلیز. دالان . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود. || جای دخل و آنچه از وی دخل حاصل می گردد، مانند کسب و زراعت و تجارت و جز آن . (ناظم الاطباء). رجوع به مَداخِل شود. || درآمد. (یادداشت مؤلف ). مالی که به کسی رسد. عایدی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مداخل شود. || هنگام دخول . (ناظم الاطباء). || در موسیقی ، درآمد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به درآمد و پیش درآمد شود. || (مص ) درآمدن . (منتهی الارب ). دخول . رجوع به دخول شود. پيش گفتار، ديباچه، مقدمه، ورودي ، ورود، دخول ، مداخل، درآمد، عايدي ، مورد ، سرواژه ، باب، در موخره خروجي خروج مخارج، هزينه
1- مورد
2- سرواژه
3- باب، در entry, portal, entrance, gateway, gate, entree, estuary, mouth, firth, access, foreword, ostium دخول، مدخل، قيد، تدوين، باب، إشتراك في مباراة، سجل في قاموس، المشترك في مباراة، وضع اليد giriş entrée eintrag entrada iscrizione ثبت، راه، ادخال، دروازه، ایوان، سر در، سیاهرگ باب کبد، ورودیه، اجازه ورود، درون رفت، حق ورود، گیت، دریچه، غذای اصلی، اجازهء ورود، خور، دهان، دهانه، بیان، غنچه، خلیج کوچک، شعبه رود، دسترسی، دسترس، دست یابی، راه دسترس، پیش گفتار، دیباچه، سراغاز، روزنه
... ادامه
784|0
مترادف:پيش گفتار، ديباچه، مقدمه، ورودي ، ورود، دخول ، مداخل، درآمد، عايدي ، مورد ، سرواژه ، باب، در
متضاد:موخره خروجي خروج مخارج، هزينه
1- مورد
2- سرواژه
3- باب، در
دخول|مدخل , قيد , تدوين , باب , إشتراك في مباراة , سجل في قاموس , المشترك في مباراة , وضع اليد
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه «مدخل» در زبان فارسی به معنی ورودی یا راه ورود به یک مکان یا موضوعی خاص است. برای استفاده صحیح از این کلمه و نگارش آن، میتوان به نکات زیر توجه کرد:
نحوهی نوشتار: کلمه «مدخل» همواره باید به صورت صحیح و بدون اشتباه تایپی نوشته شود. حروف آن را دقت کنید: م، د، خ، ل.
موقعیت استفاده: «مدخل» میتواند در زمینههای مختلفی به کار رود، از جمله:
در معماری و طراحی: بهعنوان ورودی یک بنا یا فضای خاص.
در ادبیات و نوشتار: بهعنوان مقدمه یا آغاز یک موضوع.
نکات نگارشی:
در جملاتی که این کلمه به کار میرود، باید از نظر ساختار جملات و قواعد نگارشی دقت کرد. مثلاً:
"مدخل این کتاب شامل فصول مختلفی است."
"او به عنوان مدخل به دنیای جدید وارد شد."
استفاده از همخانوادهها: میتوان از کلمات و عبارات همخانواده، مانند «مد خلی»، «ورودی» و «آغاز» استفاده کرد تا مفهوم را بهتر منتقل کنید.
توجه به قواعد جمعسازی: جمع «مدخل» به صورت «مدخلها» است. در زمان استفاده از جمع، توجه به شکل صحیح آن الزامی است.
با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه «مدخل» به طور صحیح و مؤثر در نوشتههای خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
در کتابخانه، مدخل ورودی از طراحی زیبا و جذابی برخوردار است که توجه بازدیدکنندگان را جلب میکند.
مدخل این ساختمان به شکلی خاص طراحی شده تا نمایی مدرن و هنری داشته باشد.
ما باید مدخل مناسبی برای ارائه اطلاعات به کاربران سایت ایجاد کنیم تا دسترسی به محتوا ساده و آسان باشد.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: ثبت، راه، ادخال، دروازه، ایوان، سر در، سیاهرگ باب کبد، ورودیه، اجازه ورود، درون رفت، حق ورود، گیت، دریچه، غذای اصلی، اجازهء ورود، خور، دهان، دهانه، بیان، غنچه، خلیج کوچک، شعبه رود، دسترسی، دسترس، دست یابی، راه دسترس، پیش گفتار، دیباچه، سراغاز، روزنه
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر