جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

moštari
customer  |

مشتری

معنی: مشتری . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) ستاره ای که سعد اکبر است . (منتهی الارب ). ستاره ای از سیارات فلک ششم که آن رابه فارسی برجیس نامند. (از اقرب الموارد). نام ستاره ای که بر فلک ششم است . اهل تنجیم آن را سعد اکبر دانند و آن را قاضی فلک نیز گویند، به فارسی برجیس و به هندی برهسپت و خانه ٔ اوقوس و حوت و شرف او در سرطان . (از غیاث ) (از آنندراج ). خانه ٔ او حوت و قوس است و بیت الشرف او در سرطان است . (مفاتیح ). سیاره ٔ میان زحل و مریخ . خطیب فلک . قاضی فلک . هرمزد. اورمزد. زاوش . برجیس . هرمز. احور. قاضی چرخ . خانه و بیت او در برج قوس و حوت است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام ستاره ٔ برجیس که آن را ستاره ٔ برووخسپی و زاوش و زواش و زوش و فروزد و مژد و آورسر و هورمز و هورمزد و سعد اکبر و قاضی فلک نیزگویند. (ناظم الاطباء). بزرگترین ستاره ٔ منظومه ٔ شمسی و قطر آن 142000 کیلومتر است و دوازده قمر دارد. مدار این سیاره مابین مریخ و زحل است . (از لاروس ). یکی از بزرگترین سیارات منظومه ٔ شمسی که بعد از زهره به چشم ما درخشان ترین ستارگان است . و از زمین 1295 مرتبه بزرگتر و فاصله اش تا خورشید 778 میلیون کیلومتر است . و در هر 9 ساعت و 55 دقیقه یک بار دور خود می گردد (حرکت وضعی ) و هر 11 سال و 315 روز یک بار دور خورشید می گردد (حرکت انتقالی ). این سیاره دوازده قمر دارد که چند تای آنها بوسیله ٔ گالیله و ماریوس در سال 1610 م . کشف گردید و آخرین آنها که کوچکترین قمر این سیاره است در سال 1951 م . کشف شده است :
فروزنده چون مشتری بر سپهر
همه جای شادی و آرام و مهر.
فردوسی .
چو قیدافه را دید بر تخت گفت
که با رای تو مشتری باد جفت .
فردوسی .
بیامد شهنشاه ازینسان به دشت
همی تاجش از مشتری برگذشت .
فردوسی .
از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری
چون بر پرند ششتری پاشیده دینار و درم .
لامعی .
وز مشتری و قمر بیارایی
مر قبه ٔ زین و اوستامش را.
ناصرخسرو.
چو در تاریک چه یوسف منوّر مشتری در شب
در او زهره بمانده زرد وحیران چون زلیخایی .
ناصرخسرو.
اگر عقل در صدر خواهی نشسته
نشانده در انگشتری مشتری را.
ناصرخسرو.
با نکوخواه تو باشد مشتری را صلح و مهر
با بداندیش تو کیوان را خلاف و کین بود
بهره ٔ آن آفرین باشد ز سعد مشتری
قسم این از نحس کیوان فریه و نفرین بود.
امیرمعزی .
سدس طبع و صفای رای تو نیست
مشتری را به گنبد سادس .
سوزنی .
بر قدحهای آسمان زنار
مشتری طیلسان دراندازد.
خاقانی .
خورشیددلی و مشتری زهد
احمدسیری و حیدراحسان .
خاقانی .
مشتری هر سال زی برجی رود ما را چو ماه
هر مهی رفتن به جوزا برنتابد بیش از این .
خاقانی .
مشتری فر وعطاردفطنت است
تحفه هاش از مدحت آرایی فرست .
خاقانی .
عطارد تلمیذ افادت او بود و مشتری سعادت او. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
چون مشتری از افق برآمد
با او ز در دگر درآمد.
نظامی .
مشتری سحرسخن خوانَمَش
زهره ٔ هاروت شکن دانَمَش .
نظامی .
سعادت برگشاد اقبال را دست
قران مشتری در زهره پیوست .
نظامی .
گرم به گوشه ٔ چشمی شکسته وار ببینی
فلک شوم به بزرگی و مشتری به سعادت .
سعدی .
- مشتری اثر ؛ آن که دارای خاصیت مشتری باشد از نیکبختی و مقام قضاوت :
خورشید مشتری اثر تیرمنطقی
جوزای دولت افسر اقبال منطقی .
مختاری (دیوان چ همایی ص 514).
- مشتری بخت ؛ نیک بخت :
چو آگه شد که شاه مشتری بخت
رسانید از زمین بر آسمان تخت .
نظامی .
- مشتری پیکر ؛ که پیکری چون مشتری ، به سعد بودن و عظمت و جلال داشته باشد :
به یاد شه آن مشتری پیکران
چو زهره کشیدند رطل گران .
نظامی .
شها شهریارا جهان داورا
فلک پایگه مشتری پیکرا.
نظامی .
- مشتری چهر ؛ نیک طالع. مبارک روی . که چهره اش مبارک و سعد باشد.که نیکبختی از رخسارش نمایان باشد :
بهرام نژاد مشتری چهر
درّ صدف ملک منوچهر.
نظامی .
و رجوع به مشتری رخسار شود.
- مشتری خصال ؛ آن که خصالش چون مشتری بود. نیک خصال . که خصالش چون مشتری سعد باشد :
آن مشتری خصال گر از ما حکایتی
پرسد جواب ده که بجانند مشتری .
سعدی .
- مشتری رای ؛ که رای مشتری ، قاضی فلک را دارد. که رائی استوار دارد: مشتری رای عطاردضمیر.(حبیب السیر چ طهران جزو چهارم از ج 3 ص 322).
- مشتری رخسار ؛ مشتری چهر :
مشتری رویی و هر دل مشتری روی ترا
مشتری رخسارگان را کم نباید مشتری .
لامعی .
و رجوع به مشتری چهر شود.
- مشتری روی ؛ مشتری چهر. مشتری رخسار. و رجوع به ترکیب قبل شود.
- مشتری سعادت ؛ سخت نیکبخت . که چون مشتری سعد اکبر باشد : وزیر هفتم که زحل همت و مشتری سعادت بود چون این خبر بشنید کس به سیاف فرستاد. (سندبادنامه ص 256).
- مشتری صفوت ؛ در بیت زیر ظاهراً به معنی مشتری برگزیده و آنچه که لایق و مورد خواهانی مشتری باشد آمده است :
حوت و سرطان است جای مشتری و آن بر که هست
مشتری صفوت که در وی حوت و سرطان دیده اند.
خاقانی .
- مشتری ضمیر ؛ که باطنش چون مشتری ، قاضی فلک است . که رائی استوار دارد : آفتاب رحمت ، قمرسریر، کیوان منزلت ، مشتری ضمیر. (حبیب السیرچ طهران جزو اول ج 3 ص 1).
- مشتری طلعت ؛ مشتری چهر. مشتری رخسار : ماه جبهتی ، مشتری طلعتی ، صخره گذاری ، صحرانوردی . (سندبادنامه ص
251). و رجوع به مشتری چهر ومشتری رخسار شود.
- مشتری عارض ؛ مشتری چهر :
او سمن سینه و نوشین لب و شیرین سخن است
مشتری عارض و خورشیدرخ و زهره لقاست .
فرخی .
و رجوع به مشتری چهر شود.
- مشتری عذار ؛ که عذار و چهره اش چون مشتری مبارک و درخشان و دل انگیز باشد: مشتری عذاری ، زهره دیداری ، که آتش عشق او آب حیات جانها بود. (سندبادنامه ص 259). از این جعدمویی ، سمن بویی ، ماه رویی ، مشتری عذاری . (سندبادنامه ص 235).
- مشتری نظر ؛ چون مشتری باریک بین و نیکودیدار :
زآن که ملک بوالمظفر آدم ثانی است
قدرت او شیث مشتری نظر آورد.
خاقانی .
- مشتری نهاد ؛ که بنیاد و سرشتش چون مشتری بر نیکی و نیکبختی نهاده شده باشد :
امشب بر من زمانه شاد آورده ست
جوزافش و مشتری نهاد آورده ست .
مجیر بیلقانی .
- مشتری وار ؛ مانند مشتری ، همچون مشتری :
مشتری وار به جوزای دو رویم به وبال
چه کنم چون سوی سرطان شدنم نگذارند.
خاقانی .
مشتری وار بر سپهر بلند
گور کیوان کند به سم ّ سمند.
نظامی .
- مشتری همم ؛ که همتش چون مشتری بزرگ و درخشان و تابان باشد :
من آینه ضمیرم و تو مشتری همم
از تو جمال همت و از چاکر آینه .
خاقانی .
... ادامه
797 | 0
مترادف: 1-اسم 2- بايع، خريدار 3- طرفدار 4- خواهان، خواستار، مايل 5- ارباب رجوع، 6- برجيس
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت) [عربی]
مختصات: ( ~.) [ ع . ] (اِ.)
الگوی تکیه: WWS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: moStari
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 950
شمارگان هجا: 3
دیگر زبان ها
انگلیسی
customer | client , Jupiter , patron , casual , chap , vendee
ترکی
müşteri
فرانسوی
client
آلمانی
kunde
اسپانیایی
cliente
ایتالیایی
cliente
عربی
زبون | عميل زبون , شخص , عميل
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "مشتری" در زبان فارسی به معنای فردی است که کالا یا خدماتی را خریداری می‌کند. برای استفاده صحیح از این کلمه و نگارش آن، می‌توان به برخی از قواعد و نکات نگارشی اشاره کرد:

  1. مفرد و جمع: "مشتری" در حالت مفرد به کار می‌رود و جمع آن "مشتریان" است.

  2. زبان رسمی و غیررسمی: می‌توان از این کلمه در هر دو نوع زبان رسمی و غیررسمی استفاده کرد، اما در متن‌های رسمی باید توجه داشت که جمله بندی و ساختار آن مناسب باشد.

  3. حالت نکره و معرفه:

    • حالت نکره: "یک مشتری"
    • حالت معرفه: "مشتری" یا "این مشتری"
  4. ترکیبات: این واژه می‌تواند با واژه‌های دیگر ترکیب شود، مانند:

    • مشتری مداری
    • رضایت مشتری
    • جذب مشتری
  5. قواعد نگارش: در نوشتار، توجه به فاصله بین کلمات و استفاده صحیح از علائم نگارشی ضروری است. به‌عنوان مثال:

    • "مشتری به فروشگاه آمد."
    • "مشتری به دنبال خدمات بهتر است."
  6. همنشینی با صفت‌ها: این کلمه می‌تواند با صفات مختلف ترکیب شود:
    • مشتری وفادار
    • مشتری جدید

با رعایت این نکات، می‌توانید از کلمه "مشتری" به درستی و به طور مؤثر در نوشتار خود استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. مشتریان همیشه در جستجوی بهترین خدمات و محصولات هستند.
  2. فروشگاه ما برای جذب مشتریان بیشتر، تخفیف‌های ویژه‌ای ارائه می‌دهد.
  3. نظرات مشتریان به ما کمک می‌کند تا کیفیت خدمات‌مان را بهبود ببخشیم.

واژگان مرتبط: موکل، خورشید، حامی، پشتیبان، ولینعمت، حافظ، دوست، مرد، شکاف، جوانک، ترک، فک، خریدار

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری