مشفق
licenseمعنی کلمه مشفق
معنی واژه مشفق
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | باشفقت، بامحبت، خيرخواه، دلسوز، شفيق، غمخوار، مهربان، ناصح | ||
متضاد | نامهربان | ||
انگلیسی | sympathetic, kind, tender, moshaf | ||
عربی | متعاطف، ودي، عاطف، حساس، خفيف الروح، عطوف، عذب، شفوق، رحيم، ناظر بعين العطف، لذيذ، ملائم لمزاج المرء | ||
ترکی | müşfik | ||
فرانسوی | mouchfiq | ||
آلمانی | mushfiq | ||
اسپانیایی | mushfiq | ||
ایتالیایی | mushfiq | ||
مرتبط | همدرد، شفیق، غم خوار، خوب، با محبت، خیر، مهربانی شفقت امیز، حساس، لطیف، ترد، نازک | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) واژه «مشفق» در زبان فارسی به معنای دوستی، مهربانی و دلسوزی است. در مورد نگارش و قواعد فارسی این کلمه، میتوان به نکات زیر اشاره کرد:
با توجه به این نکات، میتوانید از کلمه «مشفق» به درستی و به طور مؤثر در نوشتههای خود استفاده کنید. | ||
واژه | مشفق | ||
معادل ابجد | 520 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | mošfeq | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت) [عربی] | ||
مختصات | (مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) | ||
آواشناسی | moSfeq | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | لغتنامه دهخدا | ||
نمایش تصویر | معنی مشفق | ||
پخش صوت |
مشفق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) مهربان و نصیحت گر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مهربانی کننده . (آنندراج ) (غیاث ).خیرخواه : باش از برای رعیت پدر مشفق . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 213). چنان نمود که وی امروز ناصح تر و مشفق تر بندگانست . (تاریخ بیهقی ). لاجرم حقهای آن پیر مشفق نگاه داریم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360). واژه «مشفق» در زبان فارسی به معنای دوستی، مهربانی و دلسوزی است. در مورد نگارش و قواعد فارسی این کلمه، میتوان به نکات زیر اشاره کرد: املا: کلمه «مشفق» با «م» آغاز میشود و به صورت «مـشفق» نوشته میشود. دقت کنید که حروف را به درستی بنویسید. نقش کلمه: «مشفق» معمولاً به عنوان صفت به کار میرود و برای توصیف کسانی که محبت و دلسوزی نسبت به دیگران دارند، استفاده میشود. ترکیبها: این واژه میتواند در ترکیبهای مختلفی به کار رود، مانند «مشفق بودن» یا «مشفقانه». نحو: در جملات، به عنوان صفت میتوان آن را قبل از اسم قرار داد؛ مثلاً «او دوست مشفقی است». با توجه به این نکات، میتوانید از کلمه «مشفق» به درستی و به طور مؤثر در نوشتههای خود استفاده کنید.
گه سیاه آید بر تو فلک داهی
گه تو را مشفق و یاری ده و یار آید.
ناصرخسرو.
مشفق ترزیردستان آن است که در رسانیدن نصیحت مبالغت واجب بیند. (کلیله و دمنه ). شتر گفت بیار ای یار مشفق . (کلیله و دمنه ). و اگر مشفقی باشد که این ترتیب بداند کردن مال بسیار آنجا حاصل گردد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 14).
دادار جهان مشفق هر کار تو بادا
کو را ابدالدهر جهاندار تو بایی .
خاقانی .
مشفق پدر، مرید پسر به بود که نخل
بر تن کمر بخدمت خرما برافکند.
خاقانی .
مشفق ترین هواخواهان آن است که ... (سندبادنامه ). شواهد سرایر ناصحان مشفق ... هر لحظه مستحکمتر است . (سندبادنامه ص 10).
من غم تو میخورم تو غم مخور
بر تو من مشفق ترم از صد پدر.
مولوی .
مشفق و مهربان خوش طبع و شیرین زبان . (گلستان ).
از همگان بی نیاز و بر همه مشفق
از همه عالم نهان وبر همه پیدا.
سعدی .
|| ترسان و مرد بیمناک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ترسنده بر کسی . (آنندراج ).
باشفقت، بامحبت، خيرخواه، دلسوز، شفيق، غمخوار، مهربان، ناصح
نامهربان
sympathetic, kind, tender, moshaf
متعاطف، ودي، عاطف، حساس، خفيف الروح، عطوف، عذب، شفوق، رحيم، ناظر بعين العطف، لذيذ، ملائم لمزاج المرء
müşfik
mouchfiq
mushfiq
mushfiq
mushfiq
همدرد، شفیق، غم خوار، خوب، با محبت، خیر، مهربانی شفقت امیز، حساس، لطیف، ترد، نازک