جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: مصلحت . [ م َ ل َ ح َ ] (ع اِ) مصلحة. مقابل مفسده . (غیاث ). خلاف مفسدت . (آنندراج ). صواب . شایستگی . صلاح . صلاح کار : پس صباح کرد و حال آنکه هر بلایی دفع شده بود و... هر مصلحتی نمایان و پیدا گشته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). علم داشتم به اینکه او داناست به مصلحت های کسی که دربیعت اوست از خاص و عام . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315). ببخشد او را حیاتی که وفا کند به کار دنیا و دین وعمری که کفایت کند مصلحتها را. (تاریخ بیهقی ). آنجاکه یک مصلحت خداوند سلطان باشد در آن بندگان دولت را هیچ چیز باقی نماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 269). ثابت سازد نزد عام و خاص که امیرالمؤمنین فروگذاشت نمی کند مصلحت خلاف را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314). آنچه به مصلحت مال ... تو پیوندد بر آن ثابت نکنی . (کلیله و دمنه ). مکاریان آن بارها را به سوی خانه ای بردن اولیتر دیدند و به مصلحت نزدیکتر. (کلیله و دمنه ). قابله بهر مصلحت بر طفل وقت نافه زدن نبخشاید. خاقانی . کیفیت مصلحت ومفسدت ولایت خود که سبب آن چیست . (تاریخ جهانگشای جوینی ). آن کس که توانگرت نمی گرداند او مصلحت تو از تو بهتر داند. (گلستان ). هر آن که گردش گیتی به کین اوبرخاست به غیر مصلحتش رهبری کند ایام . (گلستان ). - امثال : کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی . باباافضل کاشی . امروز بدان مصلحت خویش که فردا دانی و پشیمان شوی و سود ندارد. ؟ (از امثال و حکم دهخدا). هر کسی مصلحت خویش نکو می داند . ؟ (از امثال و حکم دهخدا). - مصلحت کار ؛ صلاح کار. اقتضای کار. مطابق اقتضای کار : چشمه ٔ این گل چو وفادار نیست روی بدو مصلحت کار نیست . نظامی . - مصلحت گرفتن کار ؛ به صلاح آمدن . درست و نیکو شدن . به جریان صحیح و دلخواه افتادن : کار من مصلحت کجا گیرد خاصه کاین فتنه در میان افتاد. خاقانی . || اقتضا. سازگاری . تناسب . مناسبت . (یادداشت مؤلف ). || سزاوار و قابل . (ناظم الاطباء). مناسب . مقتضی . درخور. شایسته آنچه صلاح شخص یا جمعی در آن باشد. (از یادداشت مؤلف ) : با نفس هرکه درآمیختم مصلحت آن بود که بگریختم . نظامی . مصلحت در دین ما جنگ و شکوه مصلحت در دین عیسی غار و کوه . مولوی . عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم . حافظ. || آنچه صلاح و نفع تشخیص شود : بود آن همگان را غرض و مصلحت خویش این را غرض و مصلحت شاه جهان است . منوچهری . من آنچه مصلحت بود می گفتم .(سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 152). بونصر را ازبهر مصلحت وقت به ناحیت جوزجانان فرستادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 162). مصلحان را نظرنواز شوم مصلحت را به پند باز شوم . نظامی . ازبرای مصلحت مرد حکیم دُم ّ خر را بوسه زد خواندش کریم . مولوی . || غرض . (یادداشت مؤلف ). منظور : ملوک پیشین مر این نعمت را به سعی اندوخته اند و برای مصلحتی نهاده . (گلستان ). گفت ای پدر فرمان تو راست نگویم ، ولیکن خواهم که مرا بر فایده ٔ این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست . (گلستان ). || صلاح اندیشی . رعایت اقتضای حال : احمد گفت روی ندارد مجروح به جنگ رفتن مگر مصلحتی باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353). چون بُعد مسافرت به قرب مبدل شد باید که مقدم و سرور شما عزیمت حضرت مصمم کندتا آنچه مصلحت و مقتضی وقت باشد استماع کرده ... مراجعت نماید. (سلجوقنامه چ خاور ص 11). اگرچه پیش خردمند خامشی ادب است به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی . سعدی (گلستان ). || نیکی . خلاف مفسدت . ج ، مصالح . صلوح . (یادداشت مؤلف ). || خیرخواهی و نیک اندیشی و خیریت .(ناظم الاطباء) : شیر بعد از تأمل بسیار فرمود که این سخن عین مصلحت و هواخواهی است . (انوار سهیلی ). - راه مصلحت سپردن ؛ در طریق خیرخواهی گام زدن : خان داند که ... ملوک روزگار که با یکدیگر دوستی به سر برند و راه مصلحت سپرند وفاق و ملاحظات را پیوسته گردانند. (تاریخ بیهقی ). || مشورت . (ناظم الاطباء). صلاح اندیشی : تنی چند از بندگان محمود گفتند حسن میمندی را که سلطان تو را چه گفت در فلان مصلحت . (گلستان ). - به مقتضای مصلحت ؛ موافق مشورت و صلاح بینی . (ناظم الاطباء). - برای مصلحتی گرد آمدن ؛ اجتماع کردن مشورتی و چاره سازی کاری را. || نصیحت و پند. (ناظم الاطباء). - مصلحت دادن ؛ پند ونصیحت کردن . (ناظم الاطباء). || شغل و عمل و خدمت . (ناظم الاطباء). || موقع لازم . (ناظم الاطباء). || در شاهد زیر معنی تزویر و چاره جویی از روی ریا دارد : چون میان او و اسکندر مخالفت و دشمنی بود برحسب قضیه ٔ الحرب خدعة او را بگرفتند و پیش اسکندر فرستادند و به زبان مصلحت و فریب پیغام دادند که دشمن تو را فرستادیم اندیشه به خود راه مده و بی توقف بیا. (ظفرنامه ٔ یزدی ص 404). 1- خير، صلاح، صلاح جويي، صوابديد
2- خيرانديشي، خيرخواهي interest, benefit, advice, goodwill, good intention, rede, expediency مصلحة، اهتمام، فوائد، فائدة، عناية، أسهم، خير، شأن، صلاح، أصحاب النفوذ، شوق، اهتم، رغب، اعتنى، حث، أثار إنتباه menfaat opportunité zweckmäßigkeit conveniencia opportunità علاقه، بهره، سود، سهم، دلبستگی، منفعت، مزایا، مزیت، استفاده، مشورت، نصیحت، اندرز، نظر، پند، حسن نیت، خوش نیتی، حسن تفاهم، میل، تدبیر، واقعه، جریان، مصلح
... ادامه
1146|0
مترادف:1- خير، صلاح، صلاح جويي، صوابديد
2- خيرانديشي، خيرخواهي
کلمه "مصلحت" در زبان فارسی به معنای نفع، سود یا صلاح است و در متون مختلف استفاده میشود. در اینجا به برخی قواعد نگارشی و کاربرد این کلمه در جملات اشاره میکنم:
نحوه نوشتن: کلمه "مصلحت" باید بهصورت صحیح و بدون هیچ پیشوند یا پسوند اضافی نوشته شود.
جنس و جمع: "مصلحت" اسم مؤنث است و جمع آن "مصلحتها" میباشد. در جملات میتوانید به شکل زیر استفاده کنید:
مفرد: "این تصمیم به مصلحت جامعه است."
جمع: "مصلحتها باید در نظر گرفته شوند."
کاربرد در جملات: این کلمه معمولاً در زمینههای حقوقی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به کار میرود. مثالهایی از جملات شامل:
"وزیر گفت که این تصمیم به مصلحت کشور است."
"برای رسیدن به مصلحت عمومی، باید همه نظرات را شنید."
مقابل و هممعنیها: کلمه "مصلحت" ممکن است با کلماتی چون "ضرر"، "زیان" یا "خسارت" در تضاد باشد. از واژههای هممعنی شامل "صلاح"، "فایده" و "نفع" نیز میتوان نام برد.
قیدها و ترکیبها: معمولاً میتوان این کلمه را با قیدهایی چون "به" یا "در" ترکیب کرد:
"به مصلحت است که..."
"در مصلحت کشور میباشد..."
توجه به این نکات میتواند به درک و استفاده درست از کلمه "مصلحت" در نوشتار و گفتار کمک کند.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
در تصمیمگیریهای مهم، همیشه باید به مصلحت عمومی جامعه توجه کنیم.
برای حل این بحران، به نظر میرسد که اولویت دادن به مصلحت ملی ضروری است.
او اثرات این پروژه را بر روی محیط زیست بررسی کرد تا مطمئن شود که به مصلحت نسلهای آینده خواهد بود.