جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

maqām
position  |

مقام

معنی: مقام .[ م َ ] (ع اِ) منزلت . (اقرب الموارد) (محیط المحیط). منزلت . مرتبه . درجه . (از ناظم الاطباء). پایه . رتبه . جایگاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
این فخر جز امین تو را نیست وین مقام
کو کرد اختیار ز بهر تو ارتحال .
ناصرخسرو.
همه را در مقام خویش بدار
هیچکس را ز خوی بد مازار.
سنائی .
در انواع علوم به منزلتی رسید که هیچ پادشاه پیش از وی آن مقام را نتوانست یافت . (کلیله و دمنه ).
تا ز ریاضت به مقامی رسی
کت به کسی درکشد این ناکسی .
نظامی .
دوستان خود را به من بنمای تا من مقام ایشان هر یک با تو نمایم که در مراعات جانب دوستی و مدارات رفیقان راه صحبت تا کجااند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 63). فرزندان هر یک مقام تولیت خویش برحسب توصیت پدر نگاه داشتند. (مرزبان نامه ایضاً ص 66). تو را عقل بر هفت ولایت تن امیر است و حس معین عقل و شهوت خادم تن مگذارکه هیچ یک قدم از مقام خویش فراتر نهند. (مرزبان نامه ایضاً ص 76). رای آن است که چون تو می دانی که خود را از پایه ٔ کهتری به درجه ٔ مهتری رسانی ... به نذالت این مقام رضا ندهی . (مرزبان نامه ایضاً ص 135). به مقام از ملائکه درگذشتی . (گلستان ). برتر مقامی معین کردند. (گلستان ).
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگرچه در پیم افتند هر دم انجمنی .
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 338).
مقام بوذر و سلمان گرت بود مقصود
خلاص بوذر بنمای و صدق سلمانی .
قاآنی .
- سدره مقام ؛ بلندمرتبه . رفیعجایگاه . آنکه علو درجه ٔ او به سدرةالمنتهی رسد : مقالید شهر و قلعه به خدام آستان سدره مقام سپرد. (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 3 ص 352).
- صاحب مقام ؛ دارای بزرگواری و جاه و جلال . (ناظم الاطباء) :
بندگی از خودشناسی شد تمام
نیست مرد بی ادب صاحب مقام .
عطار.
- عالی مقام ؛ آنکه رتبتی بلند دارد : در سلک سایر خدام عالی مقام منتظم گردیدند. (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 3 ص 352). و رجوع به مدخل عالی مقام در ردیف خود شود.
- قائم مقام ؛ نایب مناب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مدخل قائم مقام در ردیف خود شود.
|| مجازاً، شایستگی . حق . (کلیات شمس ، ج 7 چ فروزانفر، فرهنگ نوادر لغات ) :
بخند جان و جهان چون مقام خنده تراست
بکن که هرچه کنی هست بس پسندیده .
مولوی (کلیات ایضاً).
|| جای هر دو قدم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || توقف و درنگ و سکونت و بودباش . (ناظم الاطباء). سکونت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال :
قلندر را چه کوچ چه مقام . (یادداشت ایضاً).
|| دربار پادشاهی . || توقفگاه سپاه . || محضر خداوندی . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح موسیقی ) در اصطلاح موسیقی ، پرده ٔ سرود را گویند و آن دوازده است : اول راست ، دوم شباب ، سوم بوسلیک ، چهارم عشاق ، پنجم زیر بزرگ ، ششم زیر کوچک ،هفتم حجاز، هشتم عراق ، نهم زنگله ، دهم حسینی ، یازدهم رهاوی ، دوازدهم نوا. صاحب کشف اللغات بجای حجاز و زنگله باخرز و نهاوند آورده و بعضی بجای شباب صفاهان آورده اند. (غیاث ). پرده ٔ سرود را گویند و آن دوازده است : راست ، شباب ، بوسلیک ، عشاق ، زیر بزرگ ، زیر خرد، نهاوند، عراق ، باخرز، حسینی ، نوا. از کلام استادان مستفاد می شود که پرده های دیگر نیز بسیارند، چون : خراسان و دلنواز و جز آن . (آنندراج ). مقامهای دوازده گانه ٔموسیقی عبارت است از: راست ، عشاق ، بوسلیک ، نوا، اصفهان بزرگ ، زیرافکن ، عراق ، زنگوله ، حسینی ، راهوی ، حجازی . (از مرآة الخیال ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پرده . گاه . راه . ره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نامهای مقامهای دوازده گانه در نصاب الصبیان چنین آمده :
عشاق و مراقد و حسینی است چو راست
در پرده ٔ بوسلیک ، رهاوی و نواست
تا گشت رواج در صفاهان و عراق
زنگو و حجاز، کوچک اندر بر ماست .
موسیقی دانان معاصر این کلمه را بجای «مود» فرانسوی که به همین معنی است ، به کارمی برند :
راستی بستان مقام دلنواز است این زمان
خوش نوایی در مقام دلنواز آغاز کن .
جمال الدین سلمان (از آنندراج ).
در بیان آنکه هر مقامی دو شعبه دارد. (بهجت الروح ص 143).
- تغییر مقام ؛ از مقامی به مقامی دیگر رفتن .
- صاحب مقام ؛ دارای هنر در نواختن پرده های موسیقی . (ناظم الاطباء).
- مقام به مقام ؛ پرده به پرده و آواز به آواز. (ناظم الاطباء).
|| (اصطلاح عرفان و تصوف ) مقام در اصطلاح سالکان ، اقامت بنده است در عبادت در آغاز سلوک به درجه ای که به آن توسل کرده است و شرط سالک آن است که از مقامی به مقامی دیگر ترقی می کند تا ازنودونه مرتبه ٔ تلوین درگذرد و به صدم در مرتبه ٔ تمکین مقام کند و مراد از تمکین زوال بشریت است که آن را مرتبه ٔ فقر و فنا گویند. (غیاث ). مقابل احوال است نزد متصوفه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مقام آن بود که بنده به منازلت مستحق گردد بدو به لونی از طلب و جهد و تکلف ، و مقام هر کسی جای ایستادن او بود بدان نزدیکی و آنچه به ریاضت بیابد و شرط آن بود که ازاین مقام به دیگر نیارد تا حکم این مقام تمام بجای آرد از بهر آنکه هرکه را قناعت نبود توکل وی درست نیاید و هرکه را توکل نبود تسلیم وی درست نیاید. (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص 91). مقام ، نزد صوفیه چیزی است که به کسب و کوشش بنده به دست آید و بنابراین هر یک از اعمال و مکاسب که در تصرف سالک آید و ملکه ٔ وی ش
ود مقام وی است و از این رو مقام را به صفت ثابت عبد تعریف کرده اند و آن را از امور اختیاری شمرده اند، مقابل حال که از مواهب است و در اختیار سالک نیست . و بعضی معتقد شده اند که احوال به سبب تکرر در تصرف عبد می آیند و جزو مقامات شوند. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7، فرهنگ نوادر لغات ). منزلت و مرتبتی است که بنده بواسطه ٔ آداب خاصی بدان رسد و از طریق تحمل سختی و مشقت بدان نایل گردد. کسی که در مقامی باشد و اعمال آن مقام را بجای آرد تا آن مقام را تکمیل نکرده از آن مقام نگذرد و به مقامی دیگر ارتقا نیابد مگربعد از استیفای شرایط آن . مقام در طریقت ، محل اقامت بود در سیر معنوی و سیر الی اﷲ و آن ثابت تر از حال بود و چون حال دائمی شد و ملکه ٔ سالک گشت مقام می خوانند «لاقامة السالک فیه ». کاشانی گوید: مقام ، مرتبتی است از مراتب سلوک که در تحت قدم سالک آید و محل استقامت او گردد و زوال نپذیرد و گفته اند: «الاحوال مواهب والمقامات مکاسب » و جمله ٔ مقامات در بدایات احوال باشند و در نهایات مقام شوند. (از فرهنگ اصطلاحات عرفانی تألیف سجادی ). نزد اهل معانی ، مقام با کلمه ٔ حال مرادف است و بعضی گفته اند مفهوم هر دو لفظ نزدیک به یکدیگر است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ) : احوال عطا بود و مقام کسب و احوال از عین جود بود و مقامات از بذل مجهود و صاحب مقام اندر مقام خویش متمکن بود و صاحب حال برتر می شود. (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص 92). پیران گفته اند بزرگترین مقامی مقامی رضاست . (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه ایضاً ص 296). عبدالواحدبن زید گوید: رضا بزرگترین مقامهاست . (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص 296). بعضی از مشایخ بوده اندکه هرگز سفر نکرده اند... و ایشان را توفیق الهی مددگشته و به کمند جذبات از مقام ادنی به اعلی کشیده . (مصباح الهدایة چ همایی ص 264).
- مقام ابراهیم ؛ (اصطلاح عرفان ) کنایت از مقام خلت است . یکی از نشانه های خلت مقام ابراهیم ظاهر قدم اوست بر سنگ خاره که روزی به وفای مخلوقی آن قدم برداشت ،لاجرم رب العالمین اثر آن قدم قبله ٔ جهانیان ساخت ، اشارتی عظیم است کسی را که یک قدم به وفای حق از بهر حق بردارد و چه عجب که باطن وی قبله ٔ نظر حق شود، امااز روی باطن گفته اند مقام ابراهیم ایستادنگاه اوست در خلت و آنکه قدم در راه خلت چنان درست آمد که هرچه داشت همه در باخت هم کل و هم جزء و هم غیر، کل نفس اوست ، جزء فرزند او، غیر مال او؛ نفس به غیر آن دادن ، فرزند به قربان دادن ، مال به مهمان دادن . (فرهنگ اصطلاحات عرفانی تألیف سجادی ). و رجوع به مقام ابراهیم (اِخ ) شود.
- مقام بی رنگی ؛ مقام توحید است و وحدت . (از فرهنگ اصطلاحات عرفانی تألیف سجادی ).
- مقام بی نشانی ؛ مراد مرتبت ذات مطلق است . (فرهنگ اصطلاحات عرفانی تألیف سجادی ).
- مقام جمع ؛ عبارت از مرتبت و احدیت است . (فرهنگ اصطلاحات عرفانی تألیف سجادی ).
- مقام سری ؛ عبارت از نفس رحمانی است یعنی ظهور وجود حقانی در مراتب تعینات . (فرهنگ اصطلاحات عرفانی تألیف سجادی ).
- مقام فنا ؛ مقام اتحاداست که فرمود حضرت حق مرا زبانی داد از لطف صمدانی و دلی داد از نور ربانی و چشمی از منبع یزدانی تا اگر گویم به مدد او گویم و به قوت او پویم ، به ضیاء اوبینم ، به قدرت او بدین مقام رسم ، زبانم زبان توحید شود، در مجلس انس او نشینم «کنت له سمعاً و بصراً». مقام فنا، در صفات نتیجه نوافل است و مقام فنا، در ذات نتیجه ٔ فرایض است . فنای اول ، فنای عبد است در فعل «فعال لمایرید» و فنای دوم ، فنای ذات است به حکم «کل شی ٔ هالک » . (فرهنگ اصطلاحات عرفانی تألیف سجادی ).
- مقام محمود؛ درجه ٔ اعلای از حسنات . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گویند مقام محمود، مجالست است در حال شهود. (فرهنگ اصطلاحات عرفانی تألیف سجادی ). و رجوع به مقام محمود (اِخ ) شود.
|| (اصطلاح نجوم ) نزد اهل هیئت ، بر دو معنی اطلاق شود زیرا گویند: موضعی از تدویر را که کوکب قبل از رجعت بدانجا رسد و مقیم به نظر آید مقام اول نامیده می شود و موضعی که کوکب بعد از رجعت بدانجا رسد و مقیم دیده شود مقام دوم گویند و نیز گویند اقامت کوکب را قبل از رجعت مقام اول و اقامت آن را بعد از رجعت مقام دوم گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به مقامات شود.
... ادامه
915 | 0
مترادف: 1- جا، جايگاه، كاشانه، ماوا، محل، مسكن، مكان، منزل، موضع، موطن 2- آهنگ، پرده، نوا، راه
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) [عربی]
مختصات: (مَ) [ ع . ] (اِ.)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: maqAm
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 181
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
position | rank , station , status , office , post , capacity , title , dignity , portfolio , eminence , function , dwelling , domicile , eminency , mode , pew , residence , stand , tone , order
ترکی
konum
فرانسوی
position
آلمانی
position
اسپانیایی
posición
ایتالیایی
posizione
عربی
وضع | موقف , مركز , موقع , موضع , منصب , مكانة , مكان , حالة , رأي , وضع حرج , وضع حالة , موقف من قضية , مركز إجتماعي , مركز منصب , مقام منزلة , وضع حط , وظيفة , وقع , كان في موقع , كمن , وضعه فى موضع معين
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "مقام" در زبان فارسی یکی از واژه‌هایی است که بسته به سیاق و کاربردش می‌تواند معانی و نقش‌های مختلفی داشته باشد. در ادامه به بررسی برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه می‌پردازیم:

  1. معنی و کاربرد:

    • "مقام" به معنای محل، جایگاه، رتبه و مرتبه است. می‌تواند به معنای مکانی خاص یا موقعیتی اجتماعی یا علمی نیز به کار رود.
    • در محاورات مذهبی، به معنای حالت یا مرتبه ای از قرب و نزدیکی به خداوند نیز استفاده می‌شود.
  2. ساختار کلمه:

    • "مقام" یک کلمه عربی است که به‌کارگیری آن در زبان فارسی رایج است و معمولاً به صورت "مقام" نوشته و خوانده می‌شود.
  3. صرف و نحو:

    • با توجه به نوع جمله، "مقام" می‌تواند به عنوان اسم با فعل یا صفات مختلف ترکیب شود. مثلاً:
      • "مقام او بالاتر از همه است."
      • "این مقام برای آن شخص شایسته است."
  4. نحوه نوشتار:

    • واژه "مقام" باید به صورت صحیح نوشته شود و در ترکیبات و جملات به درستی استفاده شود. مانند "مقام معظم رهبری"، "مقام انسانی" و غیره.
    • در نوشتار رسمی، از توصیفاتی که به این کلمه اضافه می‌شوند، باید به درستی استفاده شود تا به وضوح معنا منتقل شود.
  5. نکات نگارشی:
    • به کار بردن از علامات نگارشی در جملاتی که "مقام" در آن‌ها وجود دارد، باید طبق قواعد کلی نگارش فارسی حفظ شود. به عنوان مثال، استفاده از کاما، نقطه، یا ویرگول به تناسب جایگاه "مقام" در جمله.
    • در متون علمی یا رسمی، توجه به مستند بودن اطلاعاتی که به مقام‌ها و رتبه‌ها اشاره می‌کنند، اهمیت دارد.

در مجموع، "مقام" به عنوان یک واژه با معانی و کاربردهای متنوع، نیازمند دقت در استفاده و نگارش است تا مفهومی واضح و صحیح به مخاطب منتقل شود.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. او به عنوان یک نویسنده معروف، در اجلاس بین‌المللی ادبیات مقام ویژه‌ای داشت.
  2. در مسابقات ورزشی، تیم ما موفق به کسب مقام اول شد.
  3. مقام رهبری کشور در تصمیم‌گیری‌های کلان نقش بسیار مهمی دارد.

واژگان مرتبط: موقعیت، مکان، جایگاه، وضعیت، رتبه، صف، ردیف، ترتیب، سلسله، ایستگاه، مرکز، مرحله، وضع، حالت، شان، دفتر، اداره، کار، دفتر کار، محل کار، پست، منصب، شغل، بسته پستی، پستخانه، ظرفیت، گنجایش، استعداد، صلاحیت، عنوان، نام، لقب، اسم، کنیه، وقار، بزرگی، جاه، کیف کاغذ، کیف چرمی بزرگ، علو، برجستگی، عالیجناب، تعالی، تابع، عمل، کارکرد، وظیفه، مسکن، سکونت، سکنی، محل اقامت، مقر، اقامت گاه، خانه، بلندی، سبک، طرز، وجه، طریقه، طریق، نیمکت، پیف، پایه، توقف، دکه، لحن، صدا، دانگ، اهنگ، سفارش، نظم، دستور، راسته

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری