جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: نافه . [ ف َ / ف ِ ] (اِ) پهلوی : نافَک (ناف )، بلوچی : ناپَگ ، نافَگ ، نافَغ (ناف )، کردی : نابک (ناف )، ارمنی : نَپَک (کیسه ٔ مشک )، افغانی دخیل : نافه (کیسه ٔ مشک )، ایضاً کردی : ناوک (ناف )، نَفْک ، نَفْکه ، نَوک ، ناوک ، نوک ؛ لری : نَووک (کیسه ای مشکین به اندازه ٔ تخم مرغی که زیر پوست شکم آهوی ختا [ غزل المسک ] نر قرار دارد ودر آن مشک وجود دارد). (از برهان چ معین حاشیه ٔ ص 2101). خریطه یا کیسه ای که در آن مشک می باشد. (ناظم الاطباء). به معنی مشک است که از ناف آهوی ختائی و چینی حاصل شود. (آنندراج ) (انجمن آرا). نافقة. نافجه . (منتهی الارب ). فاره . فارةالمسک . وعاءالمسک : به جای خشتچه گر شصت نافه بردوزی هم ایچ کم نشود بوی گنده از بغلت . عماره . شود در جهان چشمه ٔ آب خشک ندارد به نافه درون بوی مشک . فردوسی . ز بس نافه ٔ مشک و چینی پرند ز آرایش روم وز بوم هند. فردوسی . به پستانها در شود شیر خشک نباشد بنافه درون بوی مشک . فردوسی . چو مشک بویا لیکنش نافه بود ز غژم چو شیر صافی و پستانش بود از پاشنگ . عسجدی . شبگیر کلنگ را خروشان بینی در دست عبیر و نافه ٔ مشک به چنگ . منوچهری . نافه ٔ مشک است هرچ آن بنگری در بوستان دانه درّ است هرچ آن بنگری در جویبار. منوچهری . نه نافه بیارد همه آهوئی نه عنبر فشاند همه جوذری . منوچهری . پنجاه نافه ٔ مشک . (تاریخ بیهقی ص 296). شمرده شد از نافه سیصدهزار صد از سله ٔ زعفران شصت بار. اسدی . این گنده پیر را ز کجا عنبر پشکی است خشک نافه ٔ تاتارش . ناصرخسرو. پاره ٔ خون بود اول که شود نافه ٔ مشک قطره ٔ آب بود ز اول لولوی خوشاب . ناصرخسرو. نیم چو آهو کز کشور دگر بچرد نهد معطر نافه به کشور دیگر. مسعودسعد. زآب و آتش زیان پذیرد مشک نافه ٔ مشک را چه تر و چه خشک . سنائی . نافه شد خاک به بازار تو نشگفت که خود ناف خلق تو بریده ست بدین سیرت و راه . اخسیکتی . ور یک نسیم خلق تو بر بیشه بگذرد از کام شیر نافه برد آهوی تتار. انوری . نشود مشک اگر چند فراوان ماند جگر سوخته در نافه ٔ آهوی تتار. انوری . آهو به سر سبزه مگر نافه بینداخت کز خاک چمن آب بشد عنبر و بان را. انوری . لیک از آن در خطم که از خط تو نافه ها رایگان همی ریزد. خاقانی . مهره نگر گو مباش افعی مردم گزای نافه طلب گو مباش آهوی صحرانشین . خاقانی . صبح بی منت از برای دلم نافه ای داشت رایگان بگشاد. خاقانی . خواجه ٔ چین چو نافه بار کند مشک را ز انگزه حصار کند. نظامی . آهو و روباه در آن مرغزار نافه به گل داده و نیفه به خار. نظامی . ملک چون آهوی نافه دریده عتاب یار آهوچشم دیده . نظامی . چون صبا چاک کرد دامن گل نافه ها مشک در گریبان یافت . عطار. از بس که سر زلفش در خون دل من شد در نافه ٔ مشک افشان دل گشت جگرخوارش . عطار. صدنافه به باد داده کاین بوی من است آتش به جهان درزده کاین خوی من است . کمال الدین اسماعیل . مویت خونی که آید از نافه برون رویت مشکی ناشده در نافه درون . کمال اسماعیل . ما نامه به وی سپرده بودیم او نافه ٔ مشک اذفر آورد. سعدی . خورد این آب گرم و سبزه ٔ خشک چون بسوزاندت چو نافه ٔ مشک . اوحدی . نافه از مشک چون تهی سازند بوی خوش می دهد، نیندازند. اوحدی . به بوی نافه ای کآخر صبا زآن طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها. حافظ. ز رشک زلف سیاه تو خورد چندان خون که نافه هم به جوانی سفید شد مویش . صائب . هر طرف نافه ٔ دل بود که می ریخت به خاک هر گره کز سر زلف تو صبا وامی کرد. صائب . گیرم که عنبرین سخنت نافه ٔ ختاست کس نافه ارمغان نبرد جانب ختا. قاآنی . مطلب بوی نافه از مردار. مکتبی . زلف مشکین تو هرجا که شود غالیه سا نکهت از نافه ٔ چین منفعل آید بیرون . حزین . - نافه بندی کردن در چین موی ؛ گیسوان پرشکن را به عطر آغشتن و خوشبو ساختن : کند نافه بندی چو در چین موی نهد مشک را کهتر از خاک کوی . نظامی (از آنندراج ). - نافه خر و نافه فروش ؛ آنکه نافه خرد و فروشد : مشک بر گشت خاک عودی پوش نافه خرگشت باد نافه فروش . نظامی . - نافه دار ؛ آنکه دارای نافه است : از آهوی چشم نافه دارش هم نافه هم آهوان شکارش . نظامی . چو دید آهوی دشت رانافه دار نفرمود کآهو کند کس شکار. نظامی . - نافه دم ؛ خوشبو مانند نافه : مه چو مشاطگان زده بر رخ سیب خال ها سیب برهنه ناف بین نافه دم از معطری . خاقانی . - نافه زار ؛ جایی که نافه بسیار است : هیچ گه بر چین زلف کاکلش نگذشت باد کز برای بوشناسان نافه زاری بوده است . نظامی (از آنندراج ). - نافه ٔ شب : ز آتش خورشید شد نافه ٔ شب نیم سوخت قوت ازآن یافت روز خوش دم ازآن شد بهار. خاقانی . نافه ٔ شب را چو زد سیمین کلید مشک تر در پرنیان بنمود صبح . خاقانی . - نافه صفت ؛ مانند نافه . همچون نافه : نرمی دل می طلبی نیفه وار نافه صفت تن به درشتی سپار. نظامی . || شکم یا پوست شکم از هر حیوانی . || خرنوب و جوزق . (ناظم الاطباء). || مجموعه ٔ پرچم های گیاه . (لغات فرهنگستان ). مشكدان nash ناش fayda avantage nutzen beneficio beneficio
کلمه "نافۀ" در زبان فارسی به معنای ناحیهی میانی و خاصی از بدن است و معمولاً به عنوان یک اسم کاربرد دارد. این کلمه همچنین میتواند به استعارهها و معانی مجازی نیز اشاره کند. برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه عبارتند از:
نقطهگذاری:
هنگام نوشتن جمله، توجه به استفاده صحیح از نشانههای نگارشی از جمله ویرگول و نقطه بسیار مهم است. به عنوان مثال: "نافۀ من نرم است." (نقطه در انتهای جمله).
بزرگ و کوچکنویسی:
در فارسی، اسمها معمولاً با حرف اول بزرگ نوشته نمیشوند مگر اینکه در ابتدای جمله قرار گیرند. به عنوان مثال: "نافۀ او زیباست."
حروف اضافه:
هنگام استفاده از این کلمه با حروف اضافه دقت کنید. به عنوان مثال: "در نافۀ او.." یا "به نافۀ ..".
نوع کلمه:
"نافۀ" یک اسم است و بنابراین میتواند به عنوان فاعل یا مفعول در جملات به کار رود. به عنوان مثال: "نافۀ من درد میکند."
ترکیب و جملات:
این کلمه میتواند با دیگر کلمات ترکیب شود. برای مثال: "نافۀ باریک" یا "نافۀ تیر."
در نهایت، بهتر است برای نوشتارهای رسمی و آکادمیک، به دقت به قواعد زبان و نگارش توجه شود تا متن واضح و قابل فهم باشد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
در باغچهام گلهای زیبایی کشت کردهام که بوی نافهای آنها فضای اطراف را معطر کرده است.
نافههای زعفرانی که از بازار خریدهام، طعم خوشمزهای به غذاهایم میدهند.
هنگامی که در میانسالی به یاد روزهای جوانی میافتم، بوی نافهای را که در آن زمان استفاده میکردم در ذهنم تداعی میشود.