جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: نامی . (ص نسبی )(از: نام + ی ، نسبت ) پهلوی نامیک به معنی نامور. مشهور. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) . صاحب نام نیک . مشهور. معروف . (آنندراج ) (انجمن آرا). کسی که نام نیک او مشهور شده باشد. (فرهنگ نظام ). مشهور. معروف . نامدار. (ناظم الاطباء). داستان . سمر. بلندآوازه . شهیر. سامی . صاحب اشتهار. صاحب صیت . بلندآوازه : که با آنکه بر من گرامی ترند گزین سپاهند و نامی ترند. دقیقی . سلیح است بسیار و مردم بسی سرافراز نامی ندانم کسی . فردوسی . تن شهریاران گرامی بود هم از کوشش و جنگ نامی بود. فردوسی . یکی برگزیند که نامی تر است به خاقان چین بر گرامی تر است . فردوسی . خداوند ما شاه کشورستان که نامی بدو گشت زاولستان . فرخی . کجا ایدون زنان آیند نامی هم از تخم بزرگان گرامی . (ویس و رامین ). در اطراف جهان شاهان نامی از او جویند جاه و نیکنامی . شمسی (یوسف و زلیخا). ای نامی از تو نام خداوند ذوالفقار در دین سید ولد آدم افتخار. سوزنی . در خدمت این خدیو نامی ما اعظم شانک ای نظامی . نظامی . و مردم نامی را در بند گرامی دارد. (مجالس سعدی ). گزیدند از هنرمندان نامی دو استاد هنرمند گرامی . وحشی . || محبوب . گرامی . مطلوب : مرا مرگ نامی تر از سرزنش به هر جای بیغاره ٔ بدکنش . فردوسی . بدارم ترا هم بسان پدر وز آن نیز نامی تر و خوبتر. فردوسی . - نامی داشتن ؛ عزیز داشتن . محترم و معزز داشتن : به پیش بزرگان گرامیش دار ستایش کن و نیز نامیش دار. فردوسی . - نامی شدن ؛ شهرت یافتن . مشهور شدن . سرشناس گشتن . نام آور شدن . نام برآوردن : چو بخشنده باشی گرامی شوی به دانائی و داد نامی شوی . فردوسی . همان در جهان نیز نامی شوی به نزد بزرگان گرامی شوی . فردوسی . به علی مردمی و مردی نامی شد و تو گر علی نیستی ای میر علی دگری . فرخی . جامه ٔکعبه را که می بوسند او نه از کرم پیله نامی شد. سعدی . - نامی کردن ؛ مشهور کردن . سرافراز کردن . به شهرت و اعتبار و ارزش رساندن : گرانمایگان را گرامی کنم پرستندگان نیز نامی کنم . فردوسی . کنون شاه ما را گرامی کند بدین خواهش امروز نامی کند. فردوسی . دگر گفت ما تخت نامی کنیم گرانمایگان را گرامی کنیم . فردوسی . چنان نامی کنم آن خاندان را که نامش یاد باشد جادوان را. شمسی (یوسف و زلیخا). 1- بنام، سرشناس، شناسا، مشهور، معروف، نامور
2- روينده، گياه، نبات گمنام famous, illustrious, name مشهور، معروف، ذائع الصيت، ممتاز bir isim un nom ein name un nombre un nome برجسته، نبیه، ستوده، درخشان، ممتاز، مجلل، نام
کلمه "نامی" در زبان فارسی به چندین معنا و در زمینههای مختلف استفاده میشود. در زیر به برخی از کاربردها و قواعد نگارشی مرتبط با آن اشاره میکنم:
معنی و کاربرد:
صفت: "نامی" به معنای مشهور، معروف یا سرشناس است. مثلاً: "او یک نویسنده نامی است."
اسم: "نامی" میتواند به معنای "نام، اسم" نیز به کار رود.
قواعد نگارشی:
نقطهگذاری: در متن، اطمینان حاصل کنید که از علامتهای نگارشی مناسب پیش و پس از "نامی" استفاده شده است. به عنوان مثال: "شخصی نامی در این جلسه حضور داشت."
موقعیت در جمله: "نامی" میتواند به عنوان صفت قبل از اسم بیاید یا به عنوان اسم مستقل مورد استفاده قرار گیرد.
مثال به عنوان صفت: "مرد نامی کتاب را نوشت."
مثال به عنوان اسم: "نامی در ادبیات معاصر ایران تأثیرگذار است."
تلفظ: این کلمه معمولاً به صورت "nâmi" تلفظ میشود و تأکید بر هجا اول آن است.
به طور کلی، "نامی" از کلمات رایج و پرکاربرد در زبان فارسی است و تسلط به استفاده صحیح از آن در نوشتار و گفتار میتواند به بهبود مهارتهای زبانی فرد کمک کند.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
او با نامی معروف در دنیای هنر شناخته میشود.
این کتاب با نامی متفاوت وارد بازار شد و توجهها را به خود جلب کرد.
نامی که روی آن گلها نوشته شده بود، تاریخچه جالبی داشت.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: برجسته، نبیه، ستوده، درخشان، ممتاز، مجلل، نام
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر