جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: نسب .[ ن َ س َ ] (ع اِ) نژاد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). اصل . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (غیاث اللغات ). نسل . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). خاندان . سلسله . (ناظم الاطباء). رگ و ریشه . رگ و پیوند. گوهر. گهر.پروز. بنه . (یادداشت مؤلف ). ج ، انساب : مرد را اول بزرگی نفس باید پس نسب . فرخی . گردانید او را به پاکی فاضل تر قریش از روی حسب و کریم تر قریش از روی اصالت نسب . (تاریخ بیهقی ص 308). نسب پیرایه ٔ روی حسب است . (تاریخ بیهقی ). گر ندارد حرمتم جاهل مرا کمتر نشد سوی دانا نه نسب نه جاه و قدر و نه حسب . ناصرخسرو. آن را که ندانی نسب و نسبت و حالش او را نبود هیچ گواهی چو فعالش . ناصرخسرو. شرف در علم و فضل است ای پسر عالم شو و فاضل به علم آور نسب ماور چو بی علمان سوی بلعم . ناصرخسرو. کسی را کو نسب پاکیزه باشد به فعل اندر نیارد زود زشتی . سنائی . پادشاه عالی نسب شریف حسب . (سندبادنامه ص 11). به سبب نسب و سلف شرف مباهات مینمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 400). نسب را در جهان پیوند میخواست به قربان از خدا فرزند میخواست . نظامی . نسب گوئی به نام ایزد ز جمشید حسب پرسی بحمداﷲ ز خورشید. نظامی . این گروه ارچه آدمی نسب اند همه دیوان آدمی لقب اند. نظامی . نسب صاحب قران عالی نسب امیر تیمور گورکان . (حبیب السیر). - مجهول النسب ؛ کسی که خاندان وی نکره باشد و معین نبود. (ناظم الاطباء). - نسب از... داشتن ؛ بدو منتسب بودن . بدو منسوب بودن . از نسل و نژاد او بودن : نسب از دو سو دارد این نیک پی ز افراسیاب و زکاوس کی . فردوسی . توئی ز گوهر محمود و گوهر داود کدام شاه نسب دارد از چنین دو نژاد. مسعودسعد. سعدی خویشتنم خوان که به معنی به توام گر به صورت نسب از آدم و حوا دارم . سعدی . - نسب به ... رساندن ؛ خود را بدو منتسب ساختن . - نسب کردن ؛منتسب داشتن . منسوب کردن : اگر در هنرها هنر دیدمی به خاقانی آن را نسب کردمی . خاقانی . - نسب و حسب ؛ اصل و نژاد و کار و شغل . (ناظم الاطباء). || قرابت . (المنجد). خویشی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99) (مهذب الاسماء) (دهار). قرابت آبائی خاصةً. (منتهی الارب ) (آنندراج ). خویشاوندی . (یادداشت مؤلف ). قرابت آبائی و خویشاوندی از سوی پدر و یا از سوی پدر و مادر هر دو. (ناظم الاطباء). خویشاوندی و آن دو قسم است ، نسب طولی که بین پدران و فرزندان است و نسب عرضی که بین برادران و برادرزادگان و عموزادگان است . (از محیط المحیط). رجوع به اقرب الموارد شود. ج ، انساب . گویند: بینهما نسب ؛ أی قرابة، سواء جاز بینهما التناکح أم لا. گویند: نسبه فی بنی فلان ؛ یعنی از اولاد فلان است و از بنی فلان می باشد. (ناظم الاطباء). || (مص ) یاد کردن نژاد کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ذکر کردن نسب و نژاد کسی را. (ناظم الاطباء). نسبة. (منتهی الارب ). وصف کردن کسی را و نسب او را یاد کردن . (از المنجد) (ازاقرب الموارد). || به کسی بازخواندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). منتسب کردن کسی را به دیگری . عَزْو. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نسبه الی ابیه ؛ نامزد کرد او را به پدرش . (ناظم الاطباء). نسبة. (اقرب الموارد) (المنجد). || خواستن ازکسی که منتسب گردد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || تشبیب کردن [ به زن ] در شعر و غزل گفتن و صفت جمال [ زن ] نمودن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). صفات جمال معشوقه در شعر یاد کردن . (زوزنی ). نسیب . منسبة. (از اقرب الموارد) (المنجد) (از منتهی الارب ). گویند: نسب بالمراءة. (منتهی الارب ). رجوع به نسیب شود. 1- اصل، اولاد، تبار، تخمه، دودمان، دوده، گوهر، نژاد، نژاده
2- خويشاوندي، قرابت parentage, genealogy, origin, filiation, stirps, relative نسب، أصل، نسل، سلالة، ذرية، النسب soy ascendance abstammung ascendencia ascendenza شجره نامه، سلسله، شجره النسب، منشاء، مبدا، خاستگاه، مصدر، نسل، رابطه پدر و فرزندی
کلمه "نسب" در زبان فارسی به دو معنی مختلف بهکار میرود: یکی به معنای نسبت و دیگری به معنای نسب و خویشاوندی. بنابراین، قواعد نگارشی و فارسی مربوط به این کلمه به زمینهای که در آن استفاده میشود بستگی دارد. در ادامه نکاتی را در مورد استفاده از این کلمه و قواعد مرتبط با آن ارائه میدهم:
استفاده از "نسب" در معنای خویشاوندی:
به عنوان مثال: "او نسبت به پدرش نسب دوری دارد."
در این جمله، "نسب" به معنی خویشاوندی و نسبت خانوادگی است.
استفاده از "نسب" در معنای نسبت و رابطه:
به عنوان مثال: "این دو متغیر در نسبتی مستقیم با یکدیگر قرار دارند."
در اینجا، "نسب" به عنوان یک اصطلاح علمی و ریاضی به کار رفته است.
قواعد نگارشی:
کلمه "نسب" باید به صورت صحیح نوشته شود و از شکلهای غیررایج آن پرهیز گردد.
در جملات رسمی و علمی، بهتر است از معانی دقیق و مناسب هر کلمه استفاده شود.
نکات گرامری:
"نسب" یک اسم است و به تنهایی میتواند به عنوان فاعل یا مفعول در جملات استفاده شود.
در جملات پیچیده، میتوان از "نسب" بهعنوان جزء توصیفی یا قید نیز استفاده کرد.
نحوه اتصال به دیگر کلمات:
"نسب" میتواند با پسوندهای مختلفی مانند "-ی" یا "-ها" به کار رود: مثلاً "نسبت" و "نسبهای".
با رعایت این نکات و در نظر گرفتن معنای مورد نظر، میتوانید به درستی از کلمه "نسب" استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
نسب خانوادهی او به نسلهای قدیمی برمیگردد که از شخصیتهای مشهور تاریخ بودند.
پژوهشگران در حال مطالعهی نسب این حیوانات برای درک بهتر تکامل آنها هستند.
او علاقهمند است تا ریشههای نسب خود را به طور دقیق بررسی کند و درخت خانوادگیاش را ترسیم کند.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: شجره نامه، سلسله، شجره النسب، منشاء، مبدا، خاستگاه، مصدر، نسل، رابطه پدر و فرزندی