نکاح
licenseمعنی کلمه نکاح
معنی واژه نکاح
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | ازدواج، پيوند، تزويج، زناشويي، عروسي، وصلت | ||
متضاد | طلاق | ||
انگلیسی | marriage, matrimony | ||
عربی | زواج، نكاح، زفاف، عرس، قران | ||
ترکی | evlilik | ||
فرانسوی | mariage | ||
آلمانی | hochzeit | ||
اسپانیایی | casamiento | ||
ایتالیایی | matrimonio | ||
مرتبط | عروسی، زناشویی، یگانگی، جشن عروسی | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "نکاح" در زبان فارسی به معنی عقد ازدواج و همچنین به معنای پیوند و رابطهٔ زناشویی است. در قواعد و نگارش فارسی، نکات زیر در مورد استفاده از این کلمه و نگارش آن قابل توجه است:
به طور کلی، کلمه "نکاح" دارای معانی خاص و اپنےگذاری فرهنگی و اجتماعی است که در نوشتار باید به آنها توجه شود. | ||
واژه | نکاح | ||
معادل ابجد | 79 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | nekāh | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم مصدر) [عربی] | ||
مختصات | (نِ) [ ع . ] (مص م .) | ||
آواشناسی | nekAh | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | لغتنامه دهخدا | ||
نمایش تصویر | معنی نکاح | ||
پخش صوت |
نکاح . [ ن ِ ] (ع مص ) زن کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (زوزنی ).عقد زناشوئی بستن . (از منتهی الارب ). زن گرفتن . تزوج . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). نکح . (متن اللغة). کابین کردن . (یادداشت مؤلف ). || شوی کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (از زوزنی ). شوهر کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) عقدی که میان زن و شوهر بندند. (آنندراج ). ازدواج . میزاد. زناشوئی . عروسی . بغل خوابی . (ناظم الاطباء). کابین . عقد زناشوئی . زواج . کدخدائی . تأهل . (یادداشت مؤلف ). عقدی که به موجب آن علاقه ٔ زناشوئی بین زن و مرد ایجاد شود : کلمه "نکاح" در زبان فارسی به معنی عقد ازدواج و همچنین به معنای پیوند و رابطهٔ زناشویی است. در قواعد و نگارش فارسی، نکات زیر در مورد استفاده از این کلمه و نگارش آن قابل توجه است: استفاده صحیح: این کلمه معمولاً در متون رسمی، مذهبی و حقوقی به کار میرود. در متون غیررسمی یا روزمره واژه "ازدواج" بهطور معمول بیشتر استفاده میشود. نوشتن با حروف جدا: کلمه "نکاح" به صورت یک کلمه نوشته میشود و نیازی به فاصله یا جدا نوشتن ندارد. علامتگذاری: در جملاتی که کلمه "نکاح" به کار میرود، میتوان از علامتهای نگارشی مناسب (نقطه، ویرگول و ...) برای بهتر خواندن و فهمیدن جمله استفاده کرد. جنس و عدد: "نکاح" به عنوان یک اسم مذکر و غیر قابل شمارش در نظر گرفته میشود. تطابق با فعل: وقتی از "نکاح" در جملات استفاده میشود، باید دقت کرد که فعل بهکار رفته با آن تطابق داشته باشد. بهعنوان مثال: ترکیب با دیگر واژهها: "نکاح" میتواند با واژههای دیگر ترکیب شود، مانند: به طور کلی، کلمه "نکاح" دارای معانی خاص و اپنےگذاری فرهنگی و اجتماعی است که در نوشتار باید به آنها توجه شود.
ور این فتاد ز من دست بازدار و برو
که نیست با تو مرا نی نکاح و نی شرکه .
منوچهری .
میان ما نه عقدی نه نکاحی
نه آیین عروسی بود ونه سور.
منوچهری .
رسول فرموده است : النکاح سنتی . (کتاب النقض ص 501).
رای اقضی القضاةاگر خواهد
زله پیش از نکاح بفرستد.
خاقانی .
- به نکاح ... بودن ؛ در عقد او بودن . همسر او بودن . خاص او بودن :
اسمای طبع من به نکاح ثنای اوست
زآن فال سعد ز اختر اسما برآورم .
خاقانی .
- به نکاح درآوردن ؛ به زنی دادن : به حلب برد و دختر خود به نکاح من درآورد. (گلستان ).
- در نکاح ... شدن ؛ در حباله ٔ عقد درآمدن :
عجوز جهان در نکاح ملک شد
که جز عذر زادنْش رائی نیابی .
خاقانی .
- نکاح دائم . رجوع به عقد و عقدی شود.
- نکاح کردن ؛ عقد کردن . عقد زناشویی بستن . زن یا دختر را به کسی به شوی دادن : امیر مردانشاه را به کوشک سالار بکتغدی آوردند و عقد و نکاح آنجا کردند. (تاریخ بیهقی ص 535). دختری ازآن ِ قدرخان به نام امیر محمدعقد و نکاح کردند. (تاریخ بیهقی ص 193).
بکرگرانبهای من عقد تو بست یک شبه
با تو نکاح کردمش زآنکه به غمزه دلبر است .
بدر چاچی (از آنندراج ).
کنم هر کجا شاهدی را نکاح
چو طغرا به قاضی نبینم صلاح .
ملاطغرا (ازآنندراج ).
- نکاح منقطع . رجوع به صیغه شود.
|| (مص ) گاییدن . (از منتهی الارب ). مجامعت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). جماع کردن . (آنندراج ). زناشوئی کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : و دعوی های بزرگ کردند چون نکاح بنات و اخوات و نکاح غلامان . (کتاب النقض ص 329). || غالب شدن خواب بر چشم کسی . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || تر کردن باران زمین را.(از ناظم الاطباء). نکح المطر الارض ؛ اختلط بثراها. (اقرب الموارد) (از متن اللغة). || غالب شدن دوا بر کسی . (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة). نکح الدواء فلاناً؛ خامره و غلبه . (اقرب الموارد).
ازدواج، پيوند، تزويج، زناشويي، عروسي، وصلت
طلاق
marriage, matrimony
زواج، نكاح، زفاف، عرس، قران
evlilik
mariage
hochzeit
casamiento
matrimonio
عروسی، زناشویی، یگانگی، جشن عروسی