horse
licenseمعنی کلمه horse
معنی واژه horse
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
واژه | horse | ||
تعداد حروف | 5 | ||
نوع | n | ||
تلفظ آمریکایی | /ˈhɔːrs/ | ||
تلفظ انگلیسی | /hɔːs/ | ||
مترادفات | sawhorse, sawbuck, buck | ||
منبع | دیکشنری انگلیسی به فارسی | ||
نمایش تصویر | معنی horse | ||
پخش صوت |
(Noun) (جانورشناسی) اسب - the name of Rustam's horse was Rakhsh - نام اسب رستم رخش بود - it's a horse of another color - این امری است علیحده، این مطلبی است جداگانه - back the wrong horse - (در مسابقهی اسبدوانی) روی اسب بازنده شرط بندی کردن، (مجازی) طرف بازنده را گرفتن، از بازنده حمایت کردن، راه غلط رفتن، اشتباه محاسبه کردن، شریک بد گزیدن - be/get/ride on one's high horse - خود را گرفتن، مغرور شدن، باد کردن، فخر فروختن - eat like a horse - خوب خوردن، اشتهای خوبی داشتن - work like a horse - خوب کار کردن، پر کار بودن - hold one's horses - (محاوره) تامل کردن، درنگ کردن، زود تصمیم نگرفتن - don't/never look a gift horse in the mouth! - دندان اسب پیشکشی را نمیشمارند - you can take a horse to the water, but you can't make him drink - (proverb) اگر طرف خودش نخواهد با زور نمیشود کاری از پیش برد - change/swap horses in horse's mouth - از منبع دست اول، از منبع موثق، از دهن خودش - from the horse's mouth - (عامیانه) از منابع قابل اعتماد، از مراجع اصلی، از منبع موثق - light horse - سوارنظام سبکاسلحه - horse about/around - (محاوره) شلوغی کردن، جنجال به پا کردن
(Noun) (در بر