sound
licenseمعنی کلمه sound
معنی واژه sound
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
واژه | sound | ||
تعداد حروف | 5 | ||
نوع | v | ||
تلفظ آمریکایی | /ˈsaʊnd/ | ||
تلفظ انگلیسی | /ˈsaʊnd/ | ||
منبع | دیکشنری انگلیسی به فارسی | ||
نمایش تصویر | معنی sound | ||
پخش صوت |
(Noun) (فیزیک) صوت
(Noun) صدا، آوا، سر و صدا - without a sound - بی سروصدا، بی هیچ صدایی، آرام
(Noun) لحن، نحوهی گفتار - a vowel sound - (آواشناسی) واکه، مصوت - like the sound of one's own voice - (به طعنه) خیلی وراجی کردن، پرحرفی کردن، (کسی) از صدای خودش خیلی خوشش آمدن - sound off - (Verb - intransitive) (محاوره، به طعنه) رجز خواندن، رجز خوانی کردن، عر و تیز کردن، ور زدن، حرف زیادی زدن - sound somebody out - (Verb - transitive) پی به نظر...بردن، مزهی دهن...را فهمیدن
(Noun) صدارس
(Noun) موسیقی
(Noun) (صفتگونه) صوتی، (مربوط به) صوت
(Verb - intransitive) به نظر آمدن، به نظر رسیدن، احساس شدن، جلوه کردن/بودن - by the sound of it/things - از قرار معلوم، بنا به ظاهر، ظاهرا، آنطور که پیدا است - this music sounds beautiful - این موسیقی گوشنواز است، این موسیقی به گوش خوش میآید - it sounds to me... - فکر میکنم (که)...، به نظرم میرسد (که)...، انگار (که)... - i hope I don't sound as if I'm criticising/criticizing you - امیدوارم این احساس بهت دست ندهد که دارم از تو انتقاد میکنم، امیدوارم این برداشت را نکنی که دارم ازت انتقاد میکنم
(Verb - intransitive) به صدا درآمدن، صدا دادن، صدا کردن - sound the retreat