خشک کردن
licenseمعنی کلمه خشک کردن
معنی واژه خشک کردن
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | dry, dehumidify, wither, desiccate, wipe, calcine, make dry, evaporate, exsiccate, drip-dry, freeze-dry | ||
عربی | جاف، غسيل جاف، ظامئ، ذابل، قليل الأمطار، حجارة بطارية، جاف الضرع، غير سائل، مجدب، متسم بالواقعية، موضوعي، قاحل، جفف، جف، نشف، سبب الظمأ، جفف الفم، يبس، جفاف | ||
مرتبط | تشنه شدن، خشکانیدن، رطوبت گرفتن، نم چیزی را گرفتن، پژمرده شدن، پژمردن، سربه سر کردن، پژولیدن، پژمردهکردن یا شدن، در جای خشک نگهداشتن، پاک کردن، زدودن، از میان بردن، بوسیله مالش پاک کردن، اهکی کردن، مکلس کردن، تبخیر شدن، بخار شدن، تبخیر کردن، متصاعد شدن، تبدیل به بخار کردن | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "خشک کردن" ترکیبی از یک صفت (خشک) و یک فعل (کردن) است. در فارسی، به چند نکته نگارشی و قواعد مرتبط با این ترکیب اشاره میکنیم:
با رعایت این نکات میتوان حداکثر دقت را در استفاده از کلمه "خشک کردن" در نوشتارهای فارسی داشت. | ||
واژه | خشک کردن | ||
معادل ابجد | 1194 | ||
تعداد حروف | 7 | ||
معادل انگلیسی | drying | ||
مرتبط با | علوم و فنّاوری غذا | ||
منبع | واژههای مصوّب فرهنگستان | ||
نمایش تصویر | معنی خشک کردن | ||
پخش صوت |
کاهش دادن رطوبت مادۀ غذایی بهطوریکه مناسب نگهداری یا فراوری شود کلمه "خشک کردن" ترکیبی از یک صفت (خشک) و یک فعل (کردن) است. در فارسی، به چند نکته نگارشی و قواعد مرتبط با این ترکیب اشاره میکنیم: فعل مرکب: "خشک کردن" یک فعل مرکب است که به معنای خارج کردن رطوبت از یک ماده یا جسم است. علامت گذاری: معمولاً در نوشتار، برای تقویت مفهوم، میتوان از نشانههای نگارشی مانند ویرگول و یا دو نقطه استفاده کرد. مثلاً: "او میخواست میوهها را خشک کند." صرف فعل: فعل "کردن" در ترکیب "خشک کردن" با توجه به فاعل و زمان، صرف میشود. به عنوان مثال: سازههای مختلف: "خشک کردن" ممکن است در ترکیب با کلمات دیگر نیز به کار رود، مانند "میوه خشک کردن" یا "لباس خشک کردن". قواعد املایی: در نوشتار فارسی، معمولاً ترکیبات به صورت پیوسته نوشته نمیشوند (مخصوصاً در مواردی که فعل با یک صفت ترکیب شده باشد)، بنابراین "خشک کردن" باید به صورت جدا نوشته شود. با رعایت این نکات میتوان حداکثر دقت را در استفاده از کلمه "خشک کردن" در نوشتارهای فارسی داشت.
dry, dehumidify, wither, desiccate, wipe, calcine, make dry, evaporate, exsiccate, drip-dry, freeze-dry
جاف، غسيل جاف، ظامئ، ذابل، قليل الأمطار، حجارة بطارية، جاف الضرع، غير سائل، مجدب، متسم بالواقعية، موضوعي، قاحل، جفف، جف، نشف، سبب الظمأ، جفف الفم، يبس، جفاف
تشنه شدن، خشکانیدن، رطوبت گرفتن، نم چیزی را گرفتن، پژمرده شدن، پژمردن، سربه سر کردن، پژولیدن، پژمردهکردن یا شدن، در جای خشک نگهداشتن، پاک کردن، زدودن، از میان بردن، بوسیله مالش پاک کردن، اهکی کردن، مکلس کردن، تبخیر شدن، بخار شدن، تبخیر کردن، متصاعد شدن، تبدیل به بخار کردن