رویه
licenseمعنی کلمه رویه
معنی واژه رویه
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- رفتار، روش، سيرت 2- اسلوب، روند، شيوه، نهج 3- رسم، وضع | ||
انگلیسی | procedure, surface, scheme, tack, method, cover, upper, top, facing, comportment, praxis, tenor, ism, instep, metier, vamp | ||
عربی | إجراء، إجراءات، عملية، طريقة، أسلوب، دعوى، نهج تقليدي | ||
ترکی | prosedür | ||
فرانسوی | procédure | ||
آلمانی | verfahren | ||
اسپانیایی | procedimiento | ||
ایتالیایی | procedura | ||
مرتبط | طرز عمل، ایین دادرسی، سطح، تراز، بیرون، نما، طرح، برنامه، نقشه، طرح کلی، ترتیب، میخ سرپهن کوچک، پونز، مشی، خوراک، متد، شیوه، نوع، پوشش، جلد، سر، روپوش، فرش، بالا، تاپ، راس، نوک، قله، روکش، اخلاق، طرز رفتار، عرف، عادت، مثال، فحوا، مفاد، نیت، مفهوم، تمایل، گرایش، سیستمعملی، پشت پا، پاشنه جوراب یا کفش، اغاز، شغل، سرگرمی، حرفه، کسب، وصله | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "رویه" در زبان فارسی به معنای سطح یا صفحهای است که بر روی چیزی قرار دارد. همچنین از این کلمه در معانی دیگر نیز استفاده میشود، مانند "روش" یا "سیاست". در زیر به چند نکته نگارشی و قواعد مرتبط با استفاده از کلمه "رویه" اشاره میشود:
با رعایت این نکات، میتوان بهطور مؤثر و صحیح از کلمه "رویه" در نوشتار فارسی استفاده کرد. | ||
واژه | رویه | ||
معادل ابجد | 221 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | raviy[y]e | ||
معادل انگلیسی | adventitia | ||
مرتبط با | پزشکی | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [فارسی. عربی، از «رو»، بن مضارعِ رفتن، به سیاقِ عربی] | ||
مختصات | ( ~.) (اِ.) | ||
آواشناسی | raviyye | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | واژههای مصوّب فرهنگستان | ||
نمایش تصویر | معنی رویه | ||
پخش صوت |
خارجی ترین لایۀ متشکل از بافت همبند که عضو را می پوشاند کلمه "رویه" در زبان فارسی به معنای سطح یا صفحهای است که بر روی چیزی قرار دارد. همچنین از این کلمه در معانی دیگر نیز استفاده میشود، مانند "روش" یا "سیاست". در زیر به چند نکته نگارشی و قواعد مرتبط با استفاده از کلمه "رویه" اشاره میشود: استفاده از "رویه" به عنوان اسم: قید فاصله و تلفظ: نحوه جمعبندی: همروندی با کلمات همخانواده: با رعایت این نکات، میتوان بهطور مؤثر و صحیح از کلمه "رویه" در نوشتار فارسی استفاده کرد.
1- رفتار، روش، سيرت
2- اسلوب، روند، شيوه، نهج
3- رسم، وضع
procedure, surface, scheme, tack, method, cover, upper, top, facing, comportment, praxis, tenor, ism, instep, metier, vamp
إجراء، إجراءات، عملية، طريقة، أسلوب، دعوى، نهج تقليدي
prosedür
procédure
verfahren
procedimiento
procedura
طرز عمل، ایین دادرسی، سطح، تراز، بیرون، نما، طرح، برنامه، نقشه، طرح کلی، ترتیب، میخ سرپهن کوچک، پونز، مشی، خوراک، متد، شیوه، نوع، پوشش، جلد، سر، روپوش، فرش، بالا، تاپ، راس، نوک، قله، روکش، اخلاق، طرز رفتار، عرف، عادت، مثال، فحوا، مفاد، نیت، مفهوم، تمایل، گرایش، سیستمعملی، پشت پا، پاشنه جوراب یا کفش، اغاز، شغل، سرگرمی، حرفه، کسب، وصله