پر کردن
licenseمعنی کلمه پر کردن
معنی واژه پر کردن
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- آكندن، انباشتن، مشحون كردن، ممتلي كردن، مملو كردن 2- اشغال كردن، مشغول كردن | ||
متضاد | تخليه، خالي كردن | ||
انگلیسی | fill, fill in, stow, heap, glut, load, stuff, deplume, infect, plenish, poison, stop, stud, suffuse, thwack | ||
مرتبط | پر شدن، انباشتن، سیر کردن، بار کردن، متراکم وانباشته کردن، شرح دادن، جانشین کردن، تنگ هم چیدن، خوب جا دادن، باز داشتن، توده کردن، خرمن کردن، اشباع کردن، اشباء کردن، پر خوردن، با حرص و ولع خوردن، بار زدن، گرانبار کردن، بار گیری شدن، تفنگ یا سلاحی را پر کردن، تپاندن، چپاندن، از مقام انداختن، پر و بال را کندن، الوده کردن، گند زده کردن، مبتلا و دچار کردن، عفونی کردن، سرایت کردن، با اثاثه انباشتن، تجهیز کردن، مسموم کردن، چیز خور کردن، مسموم شدن، زهرالود کردن، تلخ کردن، متوقف ساختن، ایستادن، توقف کردن، خوابیدن، مانع شدن، میخ زدن، نشاندن، مرصع کردن، اراستن، پوشاندن، زدن، با چوب پهن کتک زدن | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) برای استفاده از کلمه "پر کردن" در زبان فارسی، چند نکتهی نگارشی و قواعدی وجود دارد که به شرح زیر هستند:
با رعایت این نکات میتوانید به شکل بهتری از کلمه "پر کردن" در نوشتهها و صحبتهای خود استفاده کنید. | ||
واژه | پر کردن | ||
معادل ابجد | 476 | ||
تعداد حروف | 6 | ||
مرتبط با | فیزیک | ||
مختصات | (پُ. کَ دَ)(مص م .) | ||
منبع | واژههای مصوّب فرهنگستان | ||
نمایش تصویر | معنی پر کردن | ||
پخش صوت |
← باردار کردن برای استفاده از کلمه "پر کردن" در زبان فارسی، چند نکتهی نگارشی و قواعدی وجود دارد که به شرح زیر هستند: جدا نویسی: کلمهی "پر کردن" باید به صورت جدا نوشته شود. در انگلیسی معمولاً ترکیبهای مشابه به صورت نوشته میشوند اما در فارسی باید به دو کلمه مجزا تبدیل شود. فعل و اسم: "پر کردن" به عنوان یک فعل استفاده میشود و به معنای پر نمودن یک شیء یا مکان با چیزی است. به تبع، میتوان آن را در جملات مختلف به کار برد. مشتقات: این کلمه میتواند مشتقات و صفتهای مختلفی تولید کند: قواعد صرف و نحو: مانند دیگر افعال، "پر کردن" میتواند به اشکال مختلف صرف شود: با رعایت این نکات میتوانید به شکل بهتری از کلمه "پر کردن" در نوشتهها و صحبتهای خود استفاده کنید.
1- آكندن، انباشتن، مشحون كردن، ممتلي كردن، مملو كردن
2- اشغال كردن، مشغول كردن
تخليه، خالي كردن
fill, fill in, stow, heap, glut, load, stuff, deplume, infect, plenish, poison, stop, stud, suffuse, thwack
پر شدن، انباشتن، سیر کردن، بار کردن، متراکم وانباشته کردن، شرح دادن، جانشین کردن، تنگ هم چیدن، خوب جا دادن، باز داشتن، توده کردن، خرمن کردن، اشباع کردن، اشباء کردن، پر خوردن، با حرص و ولع خوردن، بار زدن، گرانبار کردن، بار گیری شدن، تفنگ یا سلاحی را پر کردن، تپاندن، چپاندن، از مقام انداختن، پر و بال را کندن، الوده کردن، گند زده کردن، مبتلا و دچار کردن، عفونی کردن، سرایت کردن، با اثاثه انباشتن، تجهیز کردن، مسموم کردن، چیز خور کردن، مسموم شدن، زهرالود کردن، تلخ کردن، متوقف ساختن، ایستادن، توقف کردن، خوابیدن، مانع شدن، میخ زدن، نشاندن، مرصع کردن، اراستن، پوشاندن، زدن، با چوب پهن کتک زدن