آب دادن
licenseمعنی کلمه آب دادن
معنی واژه آب دادن
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | drench, water, irrigate, temper, to water | ||
عربی | جرعة، نقع، أشبع، جرعة من، ما يبلل، ما ينقع، بلل | ||
مرتبط | خیس کردن، خیساندن، نوشانیدن، اب دادن، خیس عرق شدن، ابیاری کردن، ابدیده کردن، ملایم کردن، مخلوط کردن، میزان کردن، درست ساختن | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) عبارت "آب دادن" در زبان فارسی به معنای سیراب کردن یا آبیاری کردن است. در نگارش و استفاده از این عبارت، به چند نکته توجه کنید:
با رعایت این نکات، میتوانید به درستی از عبارت "آب دادن" در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید. | ||
واژه | آب دادن | ||
معادل ابجد | 62 | ||
تعداد حروف | 6 | ||
نوع | مصدر | ||
مختصات | (دَ) (مص م .) | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی آب دادن | ||
پخش صوت |
- 1 اعطاي آب بکسي يا حيواني : عبارت "آب دادن" در زبان فارسی به معنای سیراب کردن یا آبیاری کردن است. در نگارش و استفاده از این عبارت، به چند نکته توجه کنید: ضربه و تجزیه: "آب" و "دادن" دو واژه مستقل هستند که به صورت ترکیبی استفاده میشوند. بنابراین باید به همدیگر متصل شوند، مگر اینکه در جملههای مختلف به صورت جداگانه به کار روند. فعل: "آب دادن" یک فعل ترکیبی است و به معنای آبیاری یا فراهم کردن آب برای گیاهان یا مایعات دیگر است. این عبارت معمولاً در زمانهای مختلف صرف میشود (مثلاً "آب میدهم"، "آب دادم"). نحو و ساختار جمله: هنگامی که از "آب دادن" در جمله استفاده میکنید، توجه کنید که فعل را به درستی نسبت به فاعل و مفعول قرار دهید. بهعنوان مثال: "من به گلها آب میدهم". نکات نگارشی: اگر از این عبارت در متون رسمی یا ادبی استفاده میکنید، دقت کنید که با دیگر اجزای جمله همخوانی و هماهنگی لازم را داشته باشد. به عنوان مثال، در نوشتارهای علمی یا ادبی، به جای استفاده از عبارات عامیانه و محاورهای، ممکن است نیاز باشد از واژههای معتبرتر استفاده کنید. با رعایت این نکات، میتوانید به درستی از عبارت "آب دادن" در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید.
(يک ليوان آب بمن داد .) - 2 آب ريختن
جاري کردن آب با آب پاش و مانند آن
آبياري کردن : (باغچه را آب دادم .)
يا آب دادن بزهر . آلودن شمشير و خنجر
و جز آن بزهر تا التيام نپذيرد . يا آب
دادن چشم . جاري شدن آب مخصوص از ديدگان
بعلت کسالت و پيري . يا آب دادن فلز . طلي
کردن آن بفلز گرانبهاتر آب زر يا سيم
دادن . يا آب دادن کارد و شمشير و مانند
آن عملي که شمشير سازان و کارد گران
کنند براي سخت کردن آهن و آن فرو بردن
فلز تفته ء شمشير و مانند آن است در آب .
drench, water, irrigate, temper, to water
جرعة، نقع، أشبع، جرعة من، ما يبلل، ما ينقع، بلل
خیس کردن، خیساندن، نوشانیدن، اب دادن، خیس عرق شدن، ابیاری کردن، ابدیده کردن، ملایم کردن، مخلوط کردن، میزان کردن، درست ساختن