بهم پیوستن
licenseمعنی کلمه بهم پیوستن
معنی واژه بهم پیوستن
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | interlock, interconnect, bind, concrete, interlink, admix, concatenate, graft, incorporate, inosculate, knit, knot, link, pan, seam, stick, unite, anastomosis, join | ||
عربی | تشابك، انتشار | ||
مرتبط | در هم بافتن، در هم گیر کردن، بهم قفل کردن، بهم ارتباط داشتن، بهم پیچیدن، بهم وصل کردن، صحافی کردن و دوختن، گرفتار و اسیر کردن، چسباندن، مقید کردن، بستن، باشفته اندودن یا ساختن، ساروج کردن، سفت کردن، مسلسل کردن، بهم جفت کردن، امیختن، مخلوط کردن، مخلوط شدن، امیزش کردن، دخالت کردن، الحاق کردن، پیوند زدن، جفت کردن، سوءاستفاده کردن، از راه نادرستی تحصیل کردن، ترکیب کردن، یکی کردن، جا دادن، متحد کردن، داخل کردن، درهم باز شدن، سردرهم اوردن، بهم اتصال دادن، بافتن، گره زدن، کشبافی کردن، گره خوردن، گیر انداختن، منگولهدار کردن، پیوند دادن، متصل کردن، استخراج کردن، بباد انتقاد گرفتن، بهم جور کردن، دوختن، درز گرفتن، درز دادن، بوسیله درزگیری بهم متصل کردن، چسبیدن، فرو بردن، گیر کردن، متفق کردن، وصلت دادن، هم دهانی، همدهانگری، تلاقی | ||
واژه | بهم پیوستن | ||
معادل ابجد | 575 | ||
تعداد حروف | 9 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی بهم پیوستن | ||
پخش صوت |
چسبيدن دو چيز به يکديگر
interlock, interconnect, bind, concrete, interlink, admix, concatenate, graft, incorporate, inosculate, knit, knot, link, pan, seam, stick, unite, anastomosis, join
تشابك، انتشار
در هم بافتن، در هم گیر کردن، بهم قفل کردن، بهم ارتباط داشتن، بهم پیچیدن، بهم وصل کردن، صحافی کردن و دوختن، گرفتار و اسیر کردن، چسباندن، مقید کردن، بستن، باشفته اندودن یا ساختن، ساروج کردن، سفت کردن، مسلسل کردن، بهم جفت کردن، امیختن، مخلوط کردن، مخلوط شدن، امیزش کردن، دخالت کردن، الحاق کردن، پیوند زدن، جفت کردن، سوءاستفاده کردن، از راه نادرستی تحصیل کردن، ترکیب کردن، یکی کردن، جا دادن، متحد کردن، داخل کردن، درهم باز شدن، سردرهم اوردن، بهم اتصال دادن، بافتن، گره زدن، کشبافی کردن، گره خوردن، گیر انداختن، منگولهدار کردن، پیوند دادن، متصل کردن، استخراج کردن، بباد انتقاد گرفتن، بهم جور کردن، دوختن، درز گرفتن، درز دادن، بوسیله درزگیری بهم متصل کردن، چسبیدن، فرو بردن، گیر کردن، متفق کردن، وصلت دادن، هم دهانی، همدهانگری، تلاقی