پیوستن
licenseمعنی کلمه پیوستن
معنی واژه پیوستن
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | الحاق، چسبيدن، ملحقشدن، وصلشدن | ||
متضاد | گسستن | ||
انگلیسی | join, adhere, connect, attach, meet, affiliate, cling, associate, cement, cleave, conjoin, adjoin, affix, ally, annex, catenate, consociate, couple, sort, weld | ||
عربی | انضم، ضم، ربط، ألحق، انخرط، أصبح عضوا، رافق، اتصل، اتحد، تزوج، ألحق ب، تلاصق، ينضم | ||
ترکی | katılmak | ||
فرانسوی | rejoindre | ||
آلمانی | verbinden | ||
اسپانیایی | unirse | ||
ایتالیایی | giuntura | ||
مرتبط | ازدواج کردن، متصل کردن، پیوند زدن، گراییدن، متحد کردن، چسبیدن، وفادار ماندن، هواخواه بودن، طرفدار بودن، وفا کردن، وصل کردن، مربوط کردن، عطف کردن، بستن، پیوست کردن، ضمیمه کردن، چسباندن، الصاق کردن، مواجه شدن، مصادف شدن با، برخورد کردن، یافتن، ملاقات کردن، مربوط ساختن، اشنا کردن، در میان خود پذیرفتن، به فرزندی پذیرفتن، صدای جرنگ چسبیدن، وفادار بودن، شریک کردن، مصاحبت کردن، وابسته کردن، امیزش کردن، همدم شدن، سمنت کردن، شکافتن، قطع کردن، جدا کردن، شکستن، قرین شدن، متصل شدن، وصلت دادن، مجاور بودن، پیوسته بودن، اضافه نمودن، چسبانیدن، چون دانه های زنجیر، الحاق کردن، مسلسل کردن، همدست کردن، جفت شدن، جفت کردن، بهم بستن، جماع کردن، جور کردن، طبقه بندی کردن، دسته دسته کردن، جور درامدن، دمساز شدن، جوش دادن، جوشکاری کردن | ||
واژه | پیوستن | ||
معادل ابجد | 528 | ||
تعداد حروف | 6 | ||
تلفظ | peyvastan | ||
ترکیب | (مصدر متعدی) | ||
مختصات | (پِ وَ تَ) (مص م .) | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی پیوستن | ||
پخش صوت |
اتصال دادن،متصل کردن
الحاق، چسبيدن، ملحقشدن، وصلشدن
گسستن
join, adhere, connect, attach, meet, affiliate, cling, associate, cement, cleave, conjoin, adjoin, affix, ally, annex, catenate, consociate, couple, sort, weld
انضم، ضم، ربط، ألحق، انخرط، أصبح عضوا، رافق، اتصل، اتحد، تزوج، ألحق ب، تلاصق، ينضم
katılmak
rejoindre
verbinden
unirse
giuntura
ازدواج کردن، متصل کردن، پیوند زدن، گراییدن، متحد کردن، چسبیدن، وفادار ماندن، هواخواه بودن، طرفدار بودن، وفا کردن، وصل کردن، مربوط کردن، عطف کردن، بستن، پیوست کردن، ضمیمه کردن، چسباندن، الصاق کردن، مواجه شدن، مصادف شدن با، برخورد کردن، یافتن، ملاقات کردن، مربوط ساختن، اشنا کردن، در میان خود پذیرفتن، به فرزندی پذیرفتن، صدای جرنگ چسبیدن، وفادار بودن، شریک کردن، مصاحبت کردن، وابسته کردن، امیزش کردن، همدم شدن، سمنت کردن، شکافتن، قطع کردن، جدا کردن، شکستن، قرین شدن، متصل شدن، وصلت دادن، مجاور بودن، پیوسته بودن، اضافه نمودن، چسبانیدن، چون دانه های زنجیر، الحاق کردن، مسلسل کردن، همدست کردن، جفت شدن، جفت کردن، بهم بستن، جماع کردن، جور کردن، طبقه بندی کردن، دسته دسته کردن، جور درامدن، دمساز شدن، جوش دادن، جوشکاری کردن