پیشین
licenseمعنی کلمه پیشین
معنی واژه پیشین
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- ديرينه، سابق، سابق، سلف، قبلي، قديم، متقدم 2- ظهر، نيمروز | ||
متضاد | 1- تازه 2- پسين | ||
انگلیسی | prior, a priori, former, previous, antecedent, olden, primitive, fore, pristine, leading, primeval | ||
عربی | قبل، مسبق، سابق، رئاسة الديرة، له الحق في، رئيس الديرة، مدة رئاسة الديرة | ||
ترکی | Öncesi | ||
فرانسوی | précédent | ||
آلمانی | vorherige | ||
اسپانیایی | anterior | ||
ایتالیایی | precedente | ||
مرتبط | قبلی، مقدم، از پیش، اسبق، اولی، استقرایی، قبل، سابقی، پیشی، جلوتر، اسبقی، کهن، قدیمی، کهنه، زمان پیش، اولیه، بدوی، اصلی، قدیم، پیش، جلوی، تر و تازه، طبیعی ودست نخورده، برجسته، عمده، پیشتاز، بسیار کهن، باستانی | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "پیشین" در زبان فارسی به معنای "قبل" یا "قبلی" است و در نگارش و قواعد زبان فارسی باید به چند نکته توجه کرد:
با رعایت این موارد، میتوان نگارش صحیح و مؤثری با کلمه "پیشین" داشت. | ||
واژه | پیشین | ||
معادل ابجد | 372 | ||
تعداد حروف | 5 | ||
تلفظ | pišin | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت نسبی، منسوب به پیش) | ||
مختصات | (ص نسب .) | ||
آواشناسی | piSin | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی پیشین | ||
پخش صوت |
سابق،اقدم،سلف،قديم،گذشته ،متقدم،قبلي کلمه "پیشین" در زبان فارسی به معنای "قبل" یا "قبلی" است و در نگارش و قواعد زبان فارسی باید به چند نکته توجه کرد: جایگاه کلمه: "پیشین" میتواند به عنوان صفت و به صورتفعل مشخصات یک اسم را توصیف کند. به عنوان مثال، "مفاهیم پیشین" یا "زندگی پیشین". تطابق: اگر "پیشین" به یک اسم مذکر یا مؤنث نسبت داده شود، نیازی به تغییر شکل ندارد، اما باید به قواعد تطابق دقت شود. مثلاً "کتاب پیشین" و "مقاله پیشین". نقطهگذاری: در جملاتی که به کلمه "پیشین" اشاره میشود، باید از نقطهگذاری مناسب استفاده کرد. به عنوان مثال، "مفاهیم پیشین، به وضوح در متن آورده شدهاند." زیبایی نوشتار: توجه به زیبایی و روانی جملات میتواند به کیفیت نگارش کمک کند. این یعنی باید ترکیبهای جملات طوری باشد که مفهوم به روشنی منتقل شود. با رعایت این موارد، میتوان نگارش صحیح و مؤثری با کلمه "پیشین" داشت.
1- ديرينه، سابق، سابق، سلف، قبلي، قديم، متقدم
2- ظهر، نيمروز
1- تازه
2- پسين
prior, a priori, former, previous, antecedent, olden, primitive, fore, pristine, leading, primeval
قبل، مسبق، سابق، رئاسة الديرة، له الحق في، رئيس الديرة، مدة رئاسة الديرة
Öncesi
précédent
vorherige
anterior
precedente
قبلی، مقدم، از پیش، اسبق، اولی، استقرایی، قبل، سابقی، پیشی، جلوتر، اسبقی، کهن، قدیمی، کهنه، زمان پیش، اولیه، بدوی، اصلی، قدیم، پیش، جلوی، تر و تازه، طبیعی ودست نخورده، برجسته، عمده، پیشتاز، بسیار کهن، باستانی