جراحت
licenseمعنی کلمه جراحت
معنی واژه جراحت
| اطلاعات بیشتر واژه | |||
|---|---|---|---|
| مترادف | 1- جريحه، ريش، زخم، قرحه 2- چرك، ريم 3- صدمه | ||
| انگلیسی | wound, sore, lesion, suppuration, stricture, lymph, injury | ||
| عربی | جرح، جرح المشاعر | ||
| ترکی | incinme | ||
| فرانسوی | blessure | ||
| آلمانی | verletzung | ||
| اسپانیایی | lesión | ||
| ایتالیایی | infortunio | ||
| مرتبط | جریحه، خستگی، ضرر، جای زخم، ریش، دلریش کننده، غبن، خسارت، اسیب، ترشح چرک، تولید جراحت، ترشح ریم، تنگی، باریک بینی، ضیق، لنف، چشمه یا جوی اب، اب زلال، چرک، شیره غذایی، جراح | ||
| تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "جراحت" به معنی آسیب یا زخم است و در زبان فارسی بعضی از قواعد و نکات نگارشی برای استفاده از این کلمه وجود دارد:
این اصول می‌تواند به شما کمک کند تا از کلمه "جراحت" به درستی و مؤثر استفاده کنید. | ||
| واژه | جراحت | ||
| معادل ابجد | 612 | ||
| تعداد حروف | 5 | ||
| تلفظ | jerāhat | ||
| نقش دستوری | اسم | ||
| ترکیب | (اسم) [عربی: جراحَة، جمع: جِراح و جراحات] | ||
| مختصات | (جِ حَ) [ ع . ] (اِ.) | ||
| آواشناسی | jerAhat | ||
| الگوی تکیه | WWS | ||
| شمارگان هجا | 3 | ||
| منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
| نمایش تصویر | معنی جراحت | ||
| پخش صوت | |||
خستگي، بريدگي، زخم کلمه "جراحت" به معنی آسیب یا زخم است و در زبان فارسی بعضی از قواعد و نکات نگارشی برای استفاده از این کلمه وجود دارد: جدا نویسی و پیوسته نویسی: این کلمه به صورت یکپارچه نوشته می‌شود و نباید آن را جدا نوشت. صرف و نحو: "جراحت" اسم مؤنث است و می‌تواند در جملات به عنوان فاعل، مفعول یا در جایگاه‌های دیگر به کار رود. به عنوان مثال: ترکیب‌های مربوط: میتوانید "جراحت" را با دیگر کلمات ترکیب کنید، مانند "جراحت سطحی" یا "جراحت عمیق". زمان و حالت‌ها: در نوشتار خود باید به زمان و حالت جمله توجه داشته باشید. مثلاً: این اصول می‌تواند به شما کمک کند تا از کلمه "جراحت" به درستی و مؤثر استفاده کنید.
1- جريحه، ريش، زخم، قرحه
2- چرك، ريم
3- صدمه
wound, sore, lesion, suppuration, stricture, lymph, injury
جرح، جرح المشاعر
incinme
blessure
verletzung
lesión
infortunio
جریحه، خستگی، ضرر، جای زخم، ریش، دلریش کننده، غبن، خسارت، اسیب، ترشح چرک، تولید جراحت، ترشح ریم، تنگی، باریک بینی، ضیق، لنف، چشمه یا جوی اب، اب زلال، چرک، شیره غذایی، جراح
